آنچه افغانستان در مورد امپریالیزم به ما آموخت
اقتصاد چین تابع قدرت دولتی و اهداف دولتی است و دستاوردهای چین به نحوی در بین مردم چین توزیع میشود. سیستم امریکایی این طور نبود. این کار به نفع گروههای متخصصی بود که در امور سازمانهای غیردولتی مشغول به کار بودند و یا به قطار غلیظ بخشهای دفاعی وابسته بودند، نه برای دولت و نه برای مردم
نویسنده: سومانترا مایترا
منبع: نشنل انترست
مترجم: سیدطاهر مجاب – خبرگزاری دید
وقتی حادثه ۹/۱۱ سپتمبر رخ داد، هفده سالم بود. زمانی بود که تصمیم گرفتم استراتژی نظامی و سیاست خارجی مطالعه کنم. خیلی از این رویداد نگذشته بود که جهادگرایان در دسبمر ۲۰۰۱ به پارلمان هند حمله کردند. نسلهای زیادی در ۲۰ سال آینده رشد کردند، از جمله نسل شما. یکی از چیزهای که ثابت ماند، سیاست امپریالیستی متلاطم و ویرانگر در پس زمینه بود؛ با آنکه از زندگی بسیاری دور بود، اما به طور نامتناسب زندگی کسانی را که جان و اعضای بدن خود را از دست دادند، به شدت متاثر ساخت.
خروج احتمالی از افغانستان در بیستمین سالگرد ۱۱ سپتمبر، فرصتی برای جهان است تا در مورد تغییر ماهیت سیاست امپریالیستی در منطقه تأمل کند و اینکه چرا شکست خورد. با توجه به اینکه جنگ در افغانستان با افزایش نیرو در سال ۲۰۰۷ باید متوقف میشد، یک محقق باید اصطلاحات جنگ را زیر سئوال ببرد. یعنی زمانی که همه فهمیدند حفظ سربازان در این کشور یک هدف از دست رفته است. آنچه از آن زمان به بعد اتفاق افتاد، واقعاً میتوان از آن به عنوان قانون امپریالیستی و ماموریت نظم پولیس در مرزهای تمدن نامید. این یک چارچوب مرجع است که بسیار مهم است، زیرا به مردم کمک میکند بفهمند که چه اشتباهی در افغانستان رخ داد و از چه مواردی باید اجتناب شود.
جنگها آخرین اقدام یک قدرت بزرگ است. انعطاف قدرت بزرگ باید دارای یک بازی پایانی خاص و یک هدف مشخص جنگی باشد. این امر میتواند تنبیهی یا کلی باشد، بستگی به تهدید دارد. به طور مثال، بریتانیا امپراتوری خود را با تهدید مبارزات تنبیهی کوتاهمدت حفظ کرد؛ درسی که با خودارضایی فاجعهبار فراموش شد. هر جنگی منابع و زندگی را از بین میبرد. این امر در حالت ایدهآل باید برای دفاع از منافع بسیار محدود ملی یا تضمین بقا در برابر یک قدرت بزرگ توسعهطلب باشد، نه گسترش ارزشها در منطقهای که همه ارزشها با آن بیگانه هستند. مناطق بر اساس تاریخ خودشان شکل گرفتهاند. بهتر است هوشیار باشید و تعادل قدرت را در مناطق اصلی مورد علاقه خود مانند اروپای غربی و منطقه هند و اقیانوس آرام حفظ کنید، نه اینکه سعی کنید جوامع نیمه فئودالی را در جاهای دیگر شکل دهید.
از سویی دیگر، امپریالیزم، چه خوب و چه بد، حداقل از برخی جهات خاص و از لحاظ تاریخی، یک نیروی آزادیبخش اجتماعی بوده است. لغو «ساتی» یا بیوهسوزی در هند به خاطر جنرال «سر چارلز ناپیر» بود. سرکوب اراذل و اوباش و تأسیس دانشکدههای علمی به خاطر لردهای بنتینک، ریپون، لانسداوین و الگین بود. خدمات مدنی و قضایی و همچنین آموزش عالی مدرن در هند، توسط همین افراد تأسیس شد. به همین ترتیب، نالههای ناامیدکننده جنرالهای امریکایی، از دیوید پترائوس جنرال بازنشسته گرفته تا مارک میلی رییس ستاد مشترک ارتش تا ستون نویسانی مانند «مکس بوت» و «تحلیلگران» بیشمار وزارت امور خارجه که از مشخصههای مقالات افغانستان بود، پیشرفت در حقوق زنان را در افغانستان برجسته میکرد. این هدف جنگی ایالات متحده نبوده و نباید باشد. با این حال، اعتبارش به آنها بر میگردد، به خاطر صادق بودن و توجه به این نکته که ایالات متحده تریلیونها دالر را هزینه کرد و هزاران نفر را از دست داد تا بروکراتهایش بتوانند در دانشگاه کابل برای عکسبرداری پوز بدهند و از آن جیبهای کمیاب، استفاده کنند؛ جاییکه دستور دولت به ندرت قابل اجرا بود.
بنابر این، چرا این تلاشهای غران امپریالیستی، قبل از اینکه متوقف شود یا شکست بخورد، تا مدت طولانی ادامه یافت؟ یک فرضیه وجود دارد: این پروژه امپریالیستی امریکایی به نفع امریکاییهای عادی نبود، بلکه امپریالیزم کلاسیک چنین بود. برای مثال، در دوران امپراتوری بریتانیا، یک اسکاتلندی عادی میتواند برود و شرکتی از آدلاید تا آلبرتا تآسیس کند. پروژه امپراتوری امریکا در افغانستان، مجموعهای از سازمانهای غیردولتی (انجو) و پیمانکاران در وزارت دفاع بود که پول در میآوردند و زنان و مردان عادی به خاطر هیچ چیز، جان خود را از دست میدادند. یک آدم عادی از کارولینای جنوبی به قندهار نمیرفت تا دکان باز کند، ازدواج کند و حداقل برای یک قرن آینده ساکن آنجا شود … بنابراین، این پروژه را از ابتدا محکوم به شکست میکرد. در حال حاضر، هیچ خدمت دولتی اختصاصی و سیستم آموزشی عالی در ایالات متحده وجود ندارد که قابل مقایسه با آن چیزی باشد که مدارس دولتی کاملاً منظم ویکتوریا در دوران اوج امپراتوری بریتانیا تولید کردند؛ امری که باعث شد نسلهای پرافتخار بریتانیایی اطمینان حاصل کنند که امپراتوری همچنان یک نیروی آزادیبخش رزمی اما کلی برای داشتن اعتماد مورد نیاز در خالصترین شکل شایستهسالاری باقی میماند. اتفاقی که اکنون چین با پروژه کمربند و جاده و دیپلماسی تله-بدهی در حال انجام آن است. صدها هزار غیرنظامی چینی از آسیای میانه تا آفریقا کار میکنند، مشاغل راهاندازی میکنند و ساختمانسازی را اداره میکنند. هرچند آنها دقیقاً همان مسیر بریتانیای امپریالیستی را طی نکردهاند – دستکم تا هنوز.
یک امپراتوری به دو چیز نیاز دارد، رفاه مادی و شور و شوق ایدئولوژیک. امریکاییها به طور متوسط طی ۲۰ سال گذشته فاقد هر دو بودهاند. در واقع، این پروژه امپریالیستی در افغانستان و خاورمیانه بزرگ به عنوان بزرگترین مورد پروژه شکستخورده توزیع مجدد جهانی به ارزش تریلیونها دالر مورد مطالعه قرار میگیرد، پولی که میتواند برای موارد دیگر مورد استفاده قرار گیرد. همین مبلغی که برای مترجمان زبان پشتو، پروژههای سرکسازی و معاش گروهی از فعالان جنسیتی هزینه شده است، میتوانست برای تقویت مرزهای جنوبی امریکا، رفع بحران مواد مخدر و تقویت مقابله با کمربند و جاده هزینه شود و میلیونها شغل برای امریکاییها فراهم کند و به زیرساختها و پروژههای بانکی در سراسر جهان کمک کند. به هر حال، اقتصاد چین تابع قدرت دولتی و اهداف دولتی است و دستاوردهای چین به نحوی در بین مردم چین توزیع میشود. سیستم امریکایی این طور نبود. این کار به نفع گروههای متخصصی بود که در امور سازمانهای غیردولتی مشغول به کار بودند و یا به قطار غلیظ بخشهای دفاعی وابسته بودند، نه برای دولت و نه برای مردم.
به نحوی، شاید برخی جمهوریخواهان ایالات متحده را از باتلاق طولانیتری نجات دهند. بریتانیا موفق شد نظام پارلمانی و حاکمیت قانون را در هند تغییر دهد، زیرا قبلاً ساختار دولتی تصفیهشده مغول/ماراتا/سیک/نوابی وجود داشت. ایجاد و بهبود آن آسان بود. انگلیس در افغانستان شکست خورد چون هیچ ساختار دولتی وجود نداشت. به رغم درس تاریخ مضحک «مکس بوت» در مورد جهانی که خواهان «انگلیسیهای روشنفکر در یونیفورم» است، انگلیسیها آنقدر عاقل بودند که بدانند تغییر کشوری که به خودی خود تغییر نمیکند، غیرممکن است. در چنین شرایطی، روش واقعبینانه و محتاطانه کاهش خسارتها و درک این است که کدام مناطق جهان ارزش سرمایهگذاری را دارند. استراتژی بریتانیا در افغانستان پس از ۱۸۴۲ رویکرد بازدارندگی تنبیهی بود، حمایت از جنگسالاران محلی در برقراری نظم وحشیانه و در صورت شکست آن، مبارزات تنبیهی طولانیمدت؛ چیزی که بسیاری فرماندهان نظامی آن را فراموش کردهاند.
با این همه، جهان درک خواهد کرد که چین در تولید طبقهای از تکنوکراتها نسبت به ایالات متحده به مراتب بهتر است. این هدف منطقی یک سیستم آموزشی بسیار گزینشی است که از نوع بیرحم شایستهسالاری استقبال کرده است، نه به این دلیل که منصفانه یا خیرخواهانه است، بلکه به این دلیل که برای امپریالیزم آینده، ایجاد گروه کادری لازم است. این امر در ابتدا مورد توجه ایالات متحده قرار نگرفت. بنابر این، برخی عناصر جمهوریخواهی از نظر تیوری با غرایز و هژمونی امپراتوری در تضاد هستند؛ تضادی که امریکا با حذف پیشنویس نظامی و ایجاد قوای مسلح تخصصی داوطلبانه آن را حل کرد، اما این یک قرارداد اجتماعی کاملاً غیرقابل اجرا است. این امر در هیچجا به اندازه افغانستان قابل مشاهده نبود.