آیینه کربلا
ویژه محرم- بخش ۲۰- رضا محمدی – شاعر
بخش عمده ادبیات عاشورایی به این زاویه از روایت کربلا پرداخته که شعر خاتم الشعراء عبدالرحمان جامی هروی، از آن دسته است. این شعر در هفت اورنگ آمده که از مهم ترین کتابهای این شاعر بزرگ است
یکی از قهرمانان داستان کربلا امام زینالعابدین معروف به سجادست که صحیفه سجادیه یادگار مثالی او در ادبیات عرفانی همه جهان است و خطبههای هشدار دهنده و بیدارگر او پس از واقعه، به عنوان تنها یادگار مرد شهداء، نیمه دوم داستان کربلا را رقم زد. که زمینه ساز قیام توابین و مختار و دیگر منتقمین و الهام گیرندگان دادخواه و اصلاحطلب را در تاریخ اسلام و حتی شرق غیر اسلامی، سبب شد. بخش عمده ادبیات عاشورایی به این زاویه از روایت کربلا پرداخته که شعر خاتم الشعراء عبدالرحمان جامی هروی، از آن دسته است. این شعر در هفت اورنگ آمده که از مهم ترین کتابهای این شاعر بزرگ است که خیلیها او را آخرین شاعر بزرگ فارسی میدانند. شاعری که ادبیات را با سیاست آمیخت و شیوه دولتداری تازهای را مبتنی بر ادبیات و فتوت عرفانی بنا گذاشت. این شعر-قصه، شعر معرفتی فرزدق است که در کعبه سروده شده است.
هشام بن عبدالملک در طواف کعبه بود، هر چند خواست که حجرالاسود را استلام کند به واسطه ازدحام طایفان میسرش نشد به جانبی بنشست و مردم را نظاره می کرد. ناگاه حضرت امام زینالعابدین علی بنالحسین بن علی رضی الله عنهم حاضر شد و به طواف خانه اشتغال نمود چون به حجرالاسود رسید همه مردمان به یک جانب شدند تا نقبیل حجرالاسود کرد، یکی از اعیان شام که همراه هشام بود پرسید که این چه کس است؟ هشام گفت نمیشناسم از ترس آن که مبادا اهل شام به وی رغبت نمایند. فرزدق شاعر آنجا حاضر بود گفت: من میشناسمش و در جواب سائل قصیدهای انشا کرد بیست بیت کما بیش در تعریف و تمدیح امام زینالعابدین رضی الله عنه:
هذا الذى تعرف البطحاء وطاءته
والبیت یعرفه والحل والحرم
هذا ابن خیر عباد الله کلهم
هذا التقى النقى الطاهر العلم
هذا ابن فاطمه ان کنت جاهله
بجده انبیاء الله قد ختموا
– ولیس قولک من هذا بضائره
العرب تعرف من انکرت والعجم
این شعر یکی از شاهکارهای تاریخ ادبیات عربی است، از یکی از سرآمدان چکامه سرایی عربی که خلیفه را به خشم آورد و شاعر را به زندان انداخت و امام، صلهای درخشان به او بخشید که ضربالمثل صله ادبی شد.
این روایت جناب جامی، در فارسی هم به همان اندازه شعری درخشان است.
جامی «هفت اورنگ » «سلسلةالذهب » دفتر اول
پور عبدالملک به نام هشام
در حرم بود با اهالی شام
می زد اندر طواف کعبه قدم
لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست
بهره نظاره گوشهای بنشست
ناگهان نخبه نبی و ولی
زین عباد بن حسین علی
در کسای بها و حله نور
بر حریم حرم فکند عبور
هر طرف میگذشت بهر طواف
در صف خلق میفتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر
گشت خالی ز خلق راه و گذر
شامیی کرد از هشام سؤال
کیست این با چنین جمال و جلال
از جهالت در آن تعلل کرد
وز شناساییش تجاهل کرد
گفت نشناسمش ندانم کیست
مدنی یا یمانی یا مکیست
بوفراس آن سخنور نادر
بود در جمع شامیان حاضر
گفت من میشناسمش نیکو
زو چه پرسی به سوی من کن رو
آن کس است این که مکه و بطحا
زمزم و بوقبیس و خیف و منا
حرم و حل و بیت و رکن و حطیم
نادوان و مقام ابراهیم
مروه مسعی صفا حجر عرفات
طیبه و کوفه کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف
بر علو مقام او واقف
قرة العین سیدالشهداست
غنچه شاخ دوحه زهراست
میوه باغ احمد مختار
لاله راغ حیدر کرار
چون کند جای در میان قریش
رود از فخر بر زبان قریش
که بدین سرور ستوده شیم
به نهایت رسید فضل و کرم
ذروه عزت است منزل او
حامل دولت است محمل او
از چنین عز و دولت ظاهر
هم عرب هم عجم بود قاصر
جد او را به مسند تمکین
خاتم الانبیاست نقش نگین
لایح از روی او فروغ هدی
فایح از خوی او شمیم وفا
طلعتش آفتاب روز افروز
روشنایی فزای و ظلمت سوز
جد او مصدر هدایت حق
از چنان مصدری شده مشتق
از حیا نایدش پسندیده
که گشاید به روی کس دیده
خلق ازو نیز دیده خوابانند
کز مهابت نگاه نتوانند
نیست بیسبقت تبسم او
خلق را طاقت تکلم او
در عرب در عجم بود مشهور
کو مدنش مغفل مغرور
همه عالم گرفت پرتو خور
گر ضریری ندید ازان چه ضرر
شد بلند آفتاب بر افلاک
بوم اگر زان نیافت بهره چه باک
بر نکو سیرتان و بدکاران
دست او ابر موهبت باران
فیض آن ابر بر همه عالم
گر بریزد نمیگردد کم
هست ازان معشر بلند آیین
که گذشتند ز اوج علیین
حب ایشان دلیل صدق و وفاق
بغض ایشان نشان کفر و نفاق
قُربشان پایه علو و جلال
بُعدشان مایه عتو و ضلال
گر شمارند اهل تقوا را
طالبان رضای مولا را
اندر آن قوم مقتدا باشند
واندر آن خیل پیشوا باشند
گر بپرسد ز آسمان بالفرض
سائلی من خیار اهل الارض
بر زبان کواکب و انجم
هیچ لفظی نیاید الاهم
هم غیوث الندی اذا وهبوا
هم لیوث الثری اذا نهبوا
ذکرشان سابق است در افواه
بر همه خلق بعد ذکرالله
سر هر نامه را رواج فزای
نام ایشانست بعد نام خدای
ختم هر نظم و نثر را الحق
باشد از یمن نامشان رونق