افغانستان سرزمین گسستهای سیاسی ویرانگر!
عوامل زیادی در این که جامعه افغانستان پر از گسستهای سیاسی شده، نهفته است. عواملی مثل اقتصاد غیر مولد، استعمار زدگی، فساد اداری و سیاسی، انحصار قدرت، عدم زیر بناهای فرهنگی و سیاسی برای ایجاد وحدت ملی، ایدئولوژی زدگی نظامها، ساختار قومی، محصور بودن در خشکه و استبداد سیاسی-مدنی
اگر به تاریخ پر فراز و نشیب معاصر افغانستان دقت کنیم، این جامعه به مصداق فرموده داکتر کاتوزیان «جامعه کوتاه مدت» بوده و هر از چند صباحی یک گسست سیاسی را که تمام رشتههای مردم را پنبه کرده، تجربه نموده است.
زیاد دور نمیرویم، از آخرین جنگ میان افغانستان و انگلستان آغاز میکنیم که منجر به استقلال کشور شده و یک دوره ده ساله نسبتاً خوب را در این کشور عقب مانده استعماری رقم زد. در سال ۱۹۱۹ مقارن ختم جنگ جهانی اول که نظام استعماری بریتانیا را تضعیف کرده بود، تلاشهای دولت نوپای امانی پس از ترور حبیبالله خان در لغمان، مبنی بر استقلال خواهی نتیجه داد و بریتانیا آماده شد که استقلال افغانستان را بپذیرد.
پس از این دوره، جامعه افغانستان در آن روزگار آهسته آهسته مظاهر دنیای مدرن و همگام شدن با ملل دیگر جهان را تجربه کرد. برای نخستین بار سینما وارد شد، موتر در چند جاده محدود پایتخت مشاهده شد، جامه غربی از بالا به پایین ترویج شد و مهمتر از همه مطبوعات عامه همگام با جنبش مشروطه تاسیس شد که نوید فردای مترقی و مرفه مبتنی بر قانون را میداد. اما چند عامل درونی و بیرونی از جمله تندروی شاه جوان در مدرنیزاسیون، نزدیکی مفرط به اتحاد جماهیر شوروی، عقب ماندگی اجتماع و سرانجام فرصت طلبی انگلیسها سبب سرنگونی دولت امانی به دست یک چهره گمنام و بیسواد به نام حبیبالله کلکانی گشته و نخستین گسست سیاسی پس از استقلال در این کشور تجربه شد. پرداختن به تمام عوامل سقوط دوره امانی در این مقال نمیگنجد و به ذکر همین نکته بسنده میکنم که انقطاع و گسست حکومت امانی تا امروز در اشکال گوناگون ادامه یافته است.
حاکمیت ۹ ماهه حبیبالله کلکانی مشهور به خادم دین رسولالله کلاً در هرج و مرج و شورشهای محلی گذشت تا این که نادرخان از جنوب وارد شد و بساط نهضت امانی را برای همیش برچید.
نادرخان خود نیز قربانی همین انقطاع سیاسی شده و پس از چهار سال ترور شد. ولی به صورت استثنایی دوره سلطنت ظاهرشاه پسر نادرخان چهل سال تداوم یافت، اما به قیمت عقب نگه داشته شدن کشور و سیر قهقرایی تمام ابعاد زندگی سیاسی و اجتماعی ملت. در این دوره که معروف به خفقان هاشم خانی است، تمام مظاهر دوره امانی زدوده شده و کشور به شرایط قبل از استقلال سوق داده شد تا میرسیم به دهه دموکراسی و قانون اساسی.
در حاکمیت چهل ساله ظاهر شاه، ده سال پسین آن بهترین دهه در تاریخ معاصر افغانستان شناخته میشود که در آن جنبشهای سیاسی در پرتو قانون اساسی جدید که آزادیهای سیاسی را تضمین میکرد، شکل گرفت. جنبش نسوان به میان آمد، تشکلات دانشجویی ایجاد شد، احزاب سیاسی تاسیس و اجازه فعالیت یافتند و قدرت از انحصار خانواده شاهی به افراد بیرونی انتقال یافت. در این میان اما شخصی به نام داوود خان که کاکا زاده شاه بود و برای مدت ده سال از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ نخست وزیری کشور را در دست داشت، ناراض شده و دست به کودتایی زد که دهه دموکراسی را برای همیشه به تاریخ سپرد. سومین گسست سیاسی در کمتر از پنج دهه رقم خورده بود.
داوود خان در یک کودتای سفید خانوادگی در ۲۶ سرطان ۱۳۵۲ قدرت را از ظاهرشاه گرفت و نظام شاهی را با اعلام جمهوری خاتمه داد. نظام جمهوری داوود خان اما تنها عنصری که در خود نداشت، ماهیت مردم سالارانه بود. داوود خان با تاسیس یک حزب سیاسی، تمام ابعاد قدرت را در دست گرفت و با نزدیکی مفرط به شوروی و حزب دموکراتیک خلق، در واقع کشور را به بلوک کمونیزم پرتاب نمود. سرانجام نیز نظام جمهوری داوود خان با کودتای ۷ ثور ۱۳۵۷ خورشیدی پس از پنج سال خاتمه یافت و چهارمین گسست سیاسی نیز تجربه شد.
حاکمیت حزب دموکراتیک خلق در واقع نقطه عطفی در تاریخ معاصر کشور است که مسئول تمام پیامدهای خونین پس از آن تا امروز دانسته میشود. با این کودتا در واقع ضربهای که داوود خان بر بنیاد مشروعیت سنتی حاکمیت شاهی زده بود تکمیل شده و یک باره نظامی در افغانستان حاکم شد که هیچ نوع مشروعیت سنتی و مدرن نداشت. تجاوز ارتش سرخ نیز به عنوان عامل مضاعف چنین عدم مشروعیتی را تشدید کرده و آغازگر بحرانی شد که تاکنون درگیر آن هستیم.
از نور محمد ترهکی تا داکتر نجیب چهار تن زیر چتر نظام کمونستی حکومت کردند که در این دوره پر آشوب انقطاعات سیاسی گستردهای را کشور تجربه کرد و سرانجام در سال ۱۳۷۱ خورشیدی با انقلاب اسلامی مجاهدین، گلیم نظام کمونستی برچیده شده و پنجمین گسست سیاسی نیز رقم خورد.
دوره حاکمیت مجاهدین و دولت اسلامی به رهبری برهانالدین ربانی هیچ نوع شاخصه حاکمیت را نداشت و در این دوره کشور به جزایر جداگانه قدرت مبدل شد و جنگهای داخلی به وقوع پیوست. شهر کابل مبدل به ویرانه شد، دهها هزار شهروند ملکی کشور کشته شد، میلیونها تن آواره گشته و اقتصاد کشور ضرب صفر گشت. ارزش پول ملی صدها درصد سقوط کرد و چاپ پول جعلی از سوی تنظیمها به کلی نظام پولی و بانکی کشور را فلج نمود. ششمین انقطاع سیاسی رقم خورده بود.
در این جا ظهور جنبشی زیر نام تحریک اسلامی طا-لبان نقطه عطف دیگری در دوره معاصر کشور است. جنبش طا-لبان که به هدف پایان هرج و مرج تاسیس شده بود، با سرعت روز افزون ولایات را تصاحب کرده و در ۵ میزان سال ۱۳۷۵ خورشیدی کابل را نیز تسخیر کرد. امارت اسلامی طا-لبان در دوره نخست هرچند توانست امنیت را به کشور برگرداند، ولی در کسب مشروعیت بینالمللی ناکام ماند و اقتصاد ورشکسته کشور را نتوانست به حرکت در بیاورد. این دوره با مداخله نظامی امریکا پایان یافت و اشغال کشور از بلوک کمونیزم به کاپیتالیزم تغییر آدرس داد. هفتمین انقطاع سیاسی را نیز تجربه کردیم.
دو دهه اشغال کشور توسط امریکا، تاسیس نظام لیبرال دموکراسی، تجربه اقتصاد بازار آزاد، ترویج پلتفرمهای حکومت داری غربی در افغانستان، انتخابات، آزادی بیان، احترام به حقوق بشر، رسانههای همگانی و حقوق زنان نوعی تداوم سیاسی را ایجاد کرده بود، ولی این نوع نظام نیز سست بنیاد و عاری از زیربناهای با قاعده وسیع بود. مظاهر و تجارب حکومت داری و ارزشهای مدرن از بالا به پایین اعمال میشد و نظام در انحصار چند چهره متعصب قرار گرفت. فساد گسترده سیاسی و اقتصادی و عدم ایجاد گفتمان اجتماعی و سیاسی فراگیر سبب شورش علیه آن شده و دوباره به تحریک اسلامی طا-لبان که از قدرت کنار زده شده بود، جان بخشید. سرانجام این نظام نیز پس از دو دهه با خروج حامیان بینالمللیاش به ویژه امریکا، فروپاشید و بار دیگر طا-لبان قدرت را گرفتند. هشتمین انقطاع سیاسی نیز به میان آمد.
عوامل زیادی در این که جامعه افغانستان پر از گسستهای سیاسی شده، نهفته است. عواملی مثل اقتصاد غیر مولد، استعمار زدگی، فساد اداری و سیاسی، انحصار قدرت، عدم زیر بناهای فرهنگی و سیاسی برای ایجاد وحدت ملی، ایدئولوژی زدگی نظامها، ساختار قومی، محصور بودن در خشکه و استبداد سیاسی-مدنی. تمام این عوامل میطلبد که به گونه جداگانه بررسی شده و جایگاه هر کدام در معادله افغانستان مشخص شود، ولی عوامل هرچه باشد، برایند آن گسستهای سیاسی- اجتماعی-مدنی ویرانگری است که از یک سده به این سو همواره زندگی جمعی مردم افغانستان را نابود کرده است.