افغانستان و شکست امپراتوریها؛ امپراتوری امریکا (۴۴)
ساعت چهار بامداد عملیات را آغاز کردند. میبایست به دره یخبندانی بروند که زمین یخ زده است و هوا از سردی بر صورتها تیغ میکشد، آن وقت چند نفر از نیروهای ویژه استرالیایی برای اولین بار برف دیدند!
سید عطاءالله مهاجرانی
هنوز یک ماهی از حادثه یا فاجعه نهم سپتمبر و انهدام برجهای دوقلو و کشته شدن بیش از سه هزار نفر از امریکاییان و اتباع دیگر کشور ها نگذشته بود که ارتش امریکا «جنگ علیه تروریزم» را با بمباران سنگین و گسترده افغانستان آغاز کرد. عنوان «جنگ علیه تروریزم» در همان روز یازدهم سپتمبر توسط جورج بوش به کار برده شد، اعلام کرد که امریکا در شرایط جنگی است. تونی بلر نخست وزیر انگلستان که هفته بعد، یعنی بیستم سپتمبر به واشنگتن رفت و با جورج بوش اعلام همکاری و مشارکت در جنگ علیه تروریزم کرد، دقیقاً همین تعبیر را به کار برده بود(حتماً در اتاق فکر این تعبیر یا عنوان برای جنگ و اشغال افغانستان و پس از آن اشغال عراق برگزیده شده بود. ماجرا ریشههای عمیق تری دارد که به آن خواهم پرداخت. در واقع دولت جورج بوش و نئوکانها منتظر، واقعهای از قبیل یازده سپتمبر بودند، تا برنامه آنان به خوبی در دستور قرار گیرد. کدام برنامه؟ بعدا توضیح خواهم داد. برنامهای برای تحقق امپراتوری تاریخی بیرقیب امریکا و تسلط مطلق بر امور جهان و یا ساماندهی نظم جهانی، مطابق ایده و اراده و سلیقه امریکا.)
افزون بر حملات هوایی و یا پرتاب موشک، بدیهی مینمود که میبایست در زمین هم گامی بردارند، نخستین عملیات زمینی امریکا و هم پیمانان، یعنی نیروهای ویژه سپاه دریایی و هوایی و زمینی امریکا به همراه نیروهای ویژه کانادایی، انگلیسی، آلمانی، نارویجی، دانمارکی. استرالیایی، نیوزیلندی و نیز افغانی، عملیات خود را در جنوب – شرقی افغانستان در دره شری کوت در دوم ماه مارچ سال ۲۰۰۲ آغاز کردند. اسم عملیات را« آناکوندا» گذاشته بودند. آناکوندا از خانواده مارهای عظیمالجثه بوآ یا پیتون است که میتواند شکار خود را اگر انسانی هم بوده باشد، با تمام قامت در کام بگیرد و بفشرد و آرام آرام ببلعد و بعد به گوشهای برود، تا قربانی در شکمش هضم و حذف شود. از قربانی سایهای برجای نمیماند. شاید به همین خاطر در پیش درآمد کتاب «عملیات آناکوندا» که توسط لستر گرو پژوهشگر نظامی و دوج بلینگسلی پژوهشگر جنگ و فیلمساز نوشته شده است، این شعر اوگدن ناش ( ۱۹۰۲-۱۹۷۱) شاعر امریکایی را روایت کرده اند:
آنجا جوانی بود، نامش فوندا بود
مار عظیم الجثه آناکوندا، او را در هم فشرد
اکنون از او مثل لکه جوهری، شبحی باقی مانده است،
تکه ای از او اینجاست
بازمانده او در دوردست است. (۸)
ساعت چهار بامداد عملیات را آغاز کردند. میبایست به دره یخبندانی بروند که زمین یخ زده است و هوا از سردی بر صورتها تیغ میکشد، آن وقت چند نفر از نیروهای ویژه استرالیایی برای اولین بار برف دیدند! کوله پشتیهایی بایست حمل کنند که ۱۲۰ ال ۱۴۰ پوند وزن دارد. (۹) در واقع نیروهای ویژه در همان ساعات نخست از جنرال سرما و جنرال کوه و جنرال دره شکست خورده بودند. جزئیات عملیات در کتاب« عملیات آناکوندا» به ویژه در فصل ششم کتاب، به ساعت و روز با دقت بسیار شرح و نقد و تحلیل شده است. مانند قطع ارتباط گروه نیروهای ویژه با پایگاه بگرام، قطع ارتباط در دریافت گزارش از هواپیماهای شناسایی آواکس، هلی برد اشتباهی هلی کوپترها، که نیروها را پنج کیلومتر دور تر پیاده کرده و رفته بودند! هر قدر فرماندهان نیروهای ویژه میخواستند از هواپیماها و هلی کوپترها که بر سر نیروهای دشمن آتش بریزند، تماس بر قرار نمیشد. «بحث پیش آمده بود که چه کسی میتواند در خواست آتش کند؟ اما هر کس در درّه بود درخواست آتش داشت.» (۱۰)
این جمله گزارش بیشتر نشانه هراسی است که نیروهای ویژه دچارش شده بودند.
(اکنون حال و روز ارتش و استراتژی دولت امریکا به همان فوندا بیشتر شباهت دارد، تا ملت سربلند افغانستان.)
نمی دانم الان جورج بوش پسر کجاست؟ هنگامی که جنگ علیه کشور و ملت افغانستان را آغاز کرد، در ۱۶ سپتمبر ۲۰۰۱ گفت:« حالا نوبت ماست که در نخستین جنگ، قرن بیست و یکم، پیروز شویم!» (۱۱)