افغانستان و شکست امپراتوریها؛ جنگ اول افغان-انگلیس(۱۲)
جنرال سر پرسی سایکس ( ۱۸۶۷- ۱۹۴۵) کتاب با اهمیتی در باره تاریخ افغانستان نوشته است. این کتاب در سال ۱۹۴۰ منتشر شده است. پرسی سایکس چهار مشخصه دارد که به کتابهای او اهمیت ویژهای میبخشد.
یکم: تا مغز استخوان انگلیسی و مدافع منافع جهانی و منطقهای انگلستان است.
دوم: سیاستمدار است و به خوبی توان تحلیل سیاسی وقایع را داراست.
سوم: نظامی عالیرتبه و درس خواندهای است.
چهارم: پژوهشگر دقیقی است که اسناد و منابع کار خود را خوب میشناسد.
با این چهار مشخصه، هنگامی که میخواهد، واقعه جنگ اول انگلستان با افغانستان را تفسیر کند، در میماند! نمیتواند واقعیت را درست و دقیق ببیند و به شجاعت و مقاومت و حس وطن پرستی و استقلال خواهی و عزتمآبی افغانها اقرار کند. میتوان گفت، او در برابر عظمت حادثه خود را باخته و یا سردرگم شده است. تنها احساس همراهی و ستایشش نسبت به افغانستان همان نخستین عبارت مقدمه کتاب است: «افغانستان کشوری مسدود است، همانند سویس در اروپا». (۱)
برای عقب نشینی ارتش انگلستان از افغانستان دو دلیل ذکر کرده است. یک دلیل سیاسی و دوم دلیلی جغرافیای طبیعی.
یکم: «انگلستان میخواست شاه شجاع را به عنوان دست نشانده خود در افغانستان حاکم کند، وقتی که نبود دیگر امکان ادامه حضور ارتش انگلستان وجود نداشت». (۲)
سایکس اشارهای به نبودن شاه شجاع نمیکند. گویی شاه شجاع غیب شده بود. مردم به قصر بالا حصار حمله کردند و او را کشتند و امیر دوست محمد خان را به جای او به عنوان امیر انتخاب کردند.
دوم: سرمای کشنده زمستان و مناطق کوهستانی امکان جنگیدن را از سپاه انگلیس گرفته بود. این نکته را سایکس در گرفتار شدن سپاه اسکندر مقدونی هم اشاره کرده است:
«در گذار از کوههای برهنه و زمستانهای سرد، و کمبود آذوقه و علوفه سپاه اسکندر فرسوده شد، در کوهها هیچ چیز جز پسته کوهی و …..اسکندر در تسخیر باختر با مقاومت دلاورانه مردم روبرو شده بود».(۳)
برای توجیه و یا تفسیر مبالغه آمیز نقش سرما و جغرافیا، سر پرسی سایکس به سخن راولینسون استناد میکند که گفته بود: « اگر آن سرمای کوبنده و فرساینده سال های ۱۸۴۱ و ۱۸۴۲ نبود، افغانها یک ساعت هم نمیتوانستند، در برابر ارتش انگلیس مقاومت کنند».
سایکس عنوان بخش سی و دوم کتاب خود را «قصاص» برگزیده است، تا نشان دهد که شکست جنگ اول انگلیس با افغانستان چه ردّ دردناکی را بر ذهن و روان او باقی نهاده است. حتی شعری از کیپلینگ را نیز در مقدمه این بخش قرار داده است، که شعله کینه را میافروزد و آتش انتقام را تیز میکند. اما در جمع بندی نتوانسته است به بخشی از حقیقت اشاره نکند:
«ده ها هزار نفر انگلیسی و سربازان هندی و هزاران افغانستانی کشته شدند، ارتش ما با شکستی خرد کننده مواجه شد. افزون بر آن بیش از ۱۵ میلیون لیره استرلینگ تجهیزات نظامی نابود شد. قتل عام ارتش ما، شهرت انگلیس را در هند و در آسیای مرکزی آسیب زد. بدون شک این بیاعتباری موجب شورش و نافرمانی در هند شد. اشغال افغانستان توسط اوکلند، تنها یک اشتباه وحشتناک نبود… او در استقرار شاه شجاع در افغانستان کاملاً شکست خورد، الفینستون و شلتون، از توانایی اداره امور نظامی بیبهره بودند. در پرده آخر این تراژدی، سپاه انگلیس با غرور پیروزی به کابل رفتند و قصاص کردند. یک ضرب المثل ایرانی میگوید: « تاریخ آینده گذشته و درس امروز است»(۴)
اشاره سایکس به جنگهای دوم و سوم است که انگلستان اراده خود را بر مردم افغانستان تحمیل کرد.
افزون بر سایکس و نگاه ویژه استعماریاش، کتاب بسیار مهمی از جنگ اول برجای مانده است که در قالب بیان خاطرات شبیه خاطره-رمان نوشته شده است. کتاب، داستان نوشتن و پیداشدنش غریب است. فردی که خود را به عنوان سرهنگ فلشمن، عضو ستاد جنرال الفینستون معرفی میکند. خاطرات خود را در باره جنگ اول انگلیس با افغانستان به عنوان شاهد نوشته است.(۵)
فلشمن راحت و روان و بدون روتوش، واقعیتهای شکست و اسارت خود را به دست، رزمندگان افغان که با شعار «مرگ بر فرنگی» وارد کابل شده بودند. بیان کرده است.(۶)
نکته بسیار مهمی در یادداشتهای فلشمن آمده است، میگوید: « جنرالها، در خانههای قصر مانند شان در کابل نمیدانستند که در میان مردم افغانستان چه میگذرد، نمیدانستند که شاه شجاع که ما بر آنها تحمیل کرده بودیم، منفور مردم است. نمیدانستند که مردم از انگلیسیها متنفرند». (۷)
آرنولد توین بی در جلد پنجم کتاب«بررسی تاریخ» که به بررسی اضمحلال و فروپاشی تمدنها پرداخته است؛ به شکست ارتش انگلستان از افغانها اشاره میکند. دو نکته بسیار مهم در تفسیر واقعه در نوشته آرنولد توین بی دیده میشود.
یکم: شکست انگلستان در برابر افغانستان یا افغانستانیها را، شبیه شکست ایتالیا در برابر مردم اتیوپی تفسیر میکند. ارتش ایتالیا که به توپخانه هم مجهز بود، در برابر مردم اتیوپی که پابرهنه و نیمه گرسنه بودند و با تیر و کمان و شمشیر می جنگیدند، در سال ۱۸۹۶ شکست سختی خورد. (۸)
دوم: انگلستان بعد از شکست ۱۸۴۱- ۱۸۴۲، در صدد تهاجم به افغانستان بر میآید. در سال ۱۸۴۹ به پنجاب یورش میبرد، تا بتواند بر منطقه مسلط شود. آرنولد توین بی این یورش را عملیات تاکتیکی تفسیر میکند و نه عملیات استراتژیک. (۹)