افغانستان و شکست امپراتوریها؛ سیاست مشت آهنین و زمین سوخته(۳۱)
بدیهی است که وقتی نظام اتحاد شوروی به دلیل مختصاتی که داشت در آستانه اضمحلال بود و فرو پاشید، نظامهایی از قبیل دولت دموکراتیک افغانستان که با بند ناف تفنگ و کا گ ب و کمکهای مالی به حزب برادر بزرگ متصل بودند، نمیتوانستند برجای بمانند
اگر شوروی در افغانستان در صدد ملت سازی و دولت سازی و مکتب سازی یا ایدئولوژی سازی بود، میبایست به این نکته بدیهی توجه داشت، که با قتل عام و سرکوب سبعانه نمیتوان به هیچ یک از آن اهداف سه گانه دست یافت. افغانستان موقعی توسط شوروی اشغال شد که نه جزو پیمان ورشو بود و نه جزو اروپای شرقی و نه واقعاً جزو دولتهای سوسیالیستی به شمار میرفت. کودتای ترهکی که با تحریف نام آن را «انقلاب ثور» گذاشتند، کم رمق تر از آن بود که بتواند دستاویز مداخله نظامی و اراده سیاسی شوروی برای تحقق منافع و مطامع منطقهایاش، به بهانه دفاع از جهان وطنی سوسیالیستی به حساب آید.
وقتی ارتش افغانستان با هدایت مشاوران نظامی روسی در زمان دولت دموکراتیک ترهکی دست به کشتار فجیع در ۲۰ اپریل در کرالا زدند، گمان میکردند، قتل عام مردم دهکده کرالا، نفسها را در سینه حبس میکند و شعله مقاومت در مناطق مختلف افغانستان خاموش میشود. چنین نشد. اشتباه در شناخت مردم و سنجش مبتنی بر خیال پردازی بود.
«اشغال افغانستان مبتنی بر عدم شناخت و سنجش اشتباه موقعیت افغانستان بود.» (۹۳)
مارکس در سرمایه از لجام گسیختگی سرمایهداری سخن گفته که چگونه کارگران در زیر چرخهای ارابه جاگارنات له و لورده و نابود میشوند. مارکس اصطلاح یا عنوان جاگارنات را از هندوییسم، اقتباس کرده است. این واژه سانسکریت به معنای« خداوند جهان» است. خدای -ویشنو- که تصویر او هر سال در ارابه جاگارنات به سوی معبدی به همین نام حمل میشد و هندوان در تمام مسیر، خود را در زیر چرخهای ارابه میانداختند. تا قربانی ویشنو شوند. اگر قتل عام هندوان در اسطوره جاگارنات، خیالی آزارنده است، اگر مارکس به حقیقت میدید که زن و فرزندان کارگران به ناگزیر و اضطرار در زیر ارابه سرمایه داری لجام گسیخته نابود میشوند، نابودی ملت افغانستان در زیر چرخ های سنگین ارّابه سوسیالیزم که نمادش در افغانستان، جنایتها و قتلعام های ارتش شوروی و کا گ ب/کی جی بی بود، امر دیگری است. واقعیتی که نشان میدهد، در ساخت ملت طراز نوین سوسیالیستی تا چه حد استراتژی شوروی ناکارآمد، ابلهانه، ظالمانه و پر قساوت بوده است.
قتل عام مردم روستای «کرالا» مثل قتل عام روستای دیر یاسین در ۹ اپریل و کشتار مردم روستای صفصاف توسط صهیونیست ها در سال ۱۹۴۸ در فلسطین و کشتار فلسطینیها در اردوگاه صبرا و شتیلا در لبنان در ۱۶ تا ۱۸ سپتمبر سال ۱۹۸۲، برای همیشه در تاریخ افغانستان و شوروی و سوسیالیزم لجام گسیخته ثبت شده است.
بدیهی مینمود که مقامات شوروی، اعضای پولیت بورو و کا گ ب اگر فهم درستی از شیوه حکومت و تعامل با مردم را داشتند، با مردم خودشان در اتحاد شوروی رقتار شایستهای داشتند که فرو نپاشند. به تعبیر ناصر خسرو:
به چشم نهان بین، نهان جهان را
که چشم عیان بین نبیند نهان را
جهان را به آهن نشایدش بستن
به زنجیر حکمت ببند این جهان را
چشم نهان بین شوروی، همان چشمان کا گ ب بود که گمان میکرد نهان را میبیند. بدیهی است، که وقتی نظام اتحاد شوروی به دلیل مختصاتی که داشت در آستانه اضمحلال بود و فرو پاشید، نظامهایی از قبیل دولت دموکراتیک افغانستان که با بند ناف تفنگ و کا گ ب و کمکهای مالی به حزب برادر بزرگ متصل بودند، نمیتوانستند برجای بمانند. به ویژه دولت سوسیالیستی افغانستان که کاریکاتور شوروی بود. نور محمد ترهکی کاریکاتور لنین بود. میخواستند از او رهبر انقلاب بتراشند. موزهای به نام ترهکی، به ابتکار حفیظ الله امین در کابل ساخته بودند. کفشهای کهنه و دمپایی و شورت و زیر شلواریهای ترهکی را به دیوار موزیم آویزان کرده بودند، یا توی ویترین گذاشته بودند، تا مردم افغانستان با سلوک انقلابی و مردمی رهبر انقلاب آشنا شوند. درست مثل موزیم لنین در گوشه میدان سرخ که وسایل شخصی لنین را در آن به نمایش گذاشته بودند. منتها موزیم ترهکی کاریکاتور موزیم لنین بود، چنان که پولیت بوروی حزب دموکراتیک خلق افغانستان نیز کاریکاتور حزب مادر و پدر(توأمان!) در مسکو بود. حفیظ الله امین هم کاریکاتور استالین بود. در واقع اتحاد شوروی به جای آنچه در شوروی نشانه و نماد حاکمیت بود، کاریکاتورش را در افغانستان ساخته بود. بدیهی است که نمونه بدلی و قلّابی ناکارآمدست و نمیتواند دوام داشته باشد. به ویژه وقتی که نمونه اصلی زوال میپذیرد و فرو میریزد.
آنچه در برابر چشمان باز و حیرت زده مردم افغانستان واقعیت داشت، رنج، فقر، گرسنگی، زندان، کشته شدن و ناپدید شدن عزیرانشان بود. نور محمد ترهکی گفته بود:« هر کس در تاریکی علیه دولت انقلابی و سوسیالیستی توطئه کند، در تاریکی ناپدید خواهد شد.» رسمی که در طول دوران حاکمیت استالین در شوروی رواج داشت. اشخاص ناپدید یا ناپیدا میشدند، اما کسی جرئت نمیکرد که بپرسد، همسرش برادر و خواهرش و یا فرزندش کجاست. همه حدس میزدند کجاست و اندوه سنگین در نگاه آنان دیده میشد و بر قلب هایشان سنگینی میکرد. در دوران برژنف و دوران اشغال افغانستان، به مسکو رفته بودم. هوا سرد و تابسوز و زمین یخبندان بود، در هیچ جا کسی را ندیدم که چهرهاش باز باشد و لبخند بزند. در موقع جشن انقلاب اکتوبر در مسکو و در میدان سرخ بودم. تنها خندهای که دیدم، صدای مرد میانسالی بود که از دوشنبه آمده بود. تاجیک بود، حدس زد که ایرانی هستم، با شوق به طرفم آمد، مثل پدری که پسرش را پس از سالها اتفاقی میبیند و در آغوش میکشد، در آغوشم گرفت. نامش شیر خدا بود گفت: « ویزا گرفتهام و به مسکو آمدهام تا از طرف حزب در جشن انقلاب اکتوبر شرکت کنم. اکنون که در کشور شما جنگ است. نان و غذا برای مردم پیدا میشود؟ می توانند گوشت و میوه بخرند؟» برایش توضیح دادم که بازارها پر از مواد غذایی است و دولت به مردم کوپون مواد خوراکی میدهد.» گفت: « ما خانوادههای فقیر باید خیلی مراقب باشیم. با صرفه جویی بسیار زندگی میکنیم. بد تر از این پسرم به افغانستان اعزام شده هیچ اطلاعی از او ندارم. ارتش هم به ما اطلاعی نمیدهد. نه تیلفون، نه نامه، نه پیغام، نه عکس، مگر میشود؟»