افغانستان و شکست امپراتوریها؛ شکستن داس و خرد شدن چکش شوروی (۱۴)
میراث خروشچف، اشغال مجارستان در سال ۱۹۵۶ بود. میراث برژنف اشغال چکوسلواکی در سال ۱۹۶۸ و نیز اشغال افغانستان در سال ۱۹۷۹. هر سه اشغال ماهیت مشابهی دارد و بر مبنای دکترین مشترکی صورت گرفته است. گرچه در افغانستان به دعوت دولت انجام شد. منتها اگر اشغال به دعوت دولت حفیظ الله امین بود، پس چرا در همان روز اشغال افغانستان، ماموران امنیتی شوروی حفیظ الله امین را در قصر ریاست جمهوری کشتند و ببرک کارمل را که با هواپیمای روسی از مسکو به کابل آورده بودند، بلافاصله جایگزین کردند. البته ببرک کارمل بعداً به عنوان رییس جمهور در مصاحبهای اعلام کرد که از طریق پاکستان و استان(ولایت) پکتیا به کابل بازگشته است. البته در پذیرش توجیه ساختگی او تردید جدی وجود دارد. چنان که هنری برادشر تردید خود را بیان کرده است.(۹)
سفیر شوروی در کابل «تابیوف» و «ویکتور باپوتین» که سرهنگ بود و نماینده امنیتی و نفر سوم که نماینده کا گ ب(کی جی بی) بود، مأموریت داشتند حفیظ الله امین را برکنار کنند و اگر مقتضی شد او را به قتل برسانند. (۱۰)
با پرسش مهم دیگری نیز در باره توجیه اشغال افغانستان روبرو هستیم. اگر این اشغال و یا دعوت، از سوی دولت حفیظ الله امین صورت گرفته است پس چرا حفیظ الله امین به تکرار میگفت: «ما به نیروی خارجی در افغانستان، نیازی نداریم و از هیچ نیرویی دعوت نکردهایم» این موضع را شاه ولی وزیر خارجه افغانستان نیز چند بار مطرح کرده بود.(۱۱)
برژنف بر خلاف خروشچف که از رهبری برکنار شده بود، برغم ناتوانی و بیماری و هزینههای سنگین دیوانسالاری و توسعه کیفی تجهیزات نظامی و توسعه کمّی ارتش، تا پایان عمر در رهبری و ریاست باقی ماند. هرچند قدرت او نسبت به خروشچف کاسته شده بود. کمیته مرکزی حزب کمونیست بعد از خروشچف، سمت نخست وزیری را از دبیر کل حزب تفکیک کرد، کاسیگین نخست وزیر شده بود. او البته خردمند تر( اگر این تعبیر خردمندتر، درست یا موجه باشد!) از برژنف بود، به همین دلیل با اشغال چکوسلواکی موافق نبود. کاسیگین از ۱۵ اکتوبر سال ۱۹۶۴ تا ۲۳ اکتوبر سال ۱۹۸۰، نخست وزیر بود. اشغال چکوسلواکی در ۴ نوامبر ۱۹۶۸ و اشغال افغانستان در ۲۴ دسمبر ۱۹۷۹ انجام شد. به هر حال او نمی تواند مسئولیت تاریخی خود را به عنوان نخست وزیر در هر دو تصمیم استراتژیک فاجعه آفرین انکار کند. در انگلستان ما شاهد بودیم که وقتی جنگ فالکلند بین انگلستان و آرژاتنتین اتفاق افتاد، وزیر دفاع وقت مایکل هسلتاین که با سیاستهای مارگارت تاچر موافق نبود، در سال ۱۹۸۶از سمت خود استعفا کرد. در جنگ با عراق نیز وزیر خارجه وقت در کابینه تونی بلر، رابین کوک استعفا کرد، هر دو برای همیشه دامان خود را از ننگ جنگ و اشغال یک کشور پاک نگاه داشتند. رابین کوک بیانیهای منتشر کرد و مخالفت خود را با جنگ علیه عراق به صراحت بیان کرد:
« اکنون بیست سال، از روزی که من به عنوان عضو کابینه سایه در حزب کارگر خدمت کردهام می گذرد. با تأسف باید بگویم که امروز حزب کارگر را ترک میکنم و از کابینه استعفاء میدهم، من نمیتوانم مسئولیّت مشترک در مورد تصمیم جنگ با عراق را بپذیرم. در حالی که این تصمیم نه پشتوانه بینالمللی دارد و نه از سوی مردم عراق استقبال خواهد شد».
در دهه آخر عمر کاسیگین، برژنف اندک اندک از قدرت و نفوذ کاسیگین کاست، نمی خواست صدای خارج خوانی به گوشش برسد. حضور کاسیگین که به اعتبار هوشمندی و توانایی تفسیر وقایع و سرعت انتقال مثال زدنی، برای برژنف که درست معکوس کاسیگین بود، عذاب الیم بود. کاسیگین استعفا داد، اما مشکلات شوروی با استعفای او حل نشد. اشغال افغانستان روز به روز مثل بهمنی که از قله کوهی سقوط میکند، بزرگتر و سنگین تر و با شتاب بیشتر فرود میآمد. گورباچف می خواست با دو برنامه پروستاریکا و گلاسنوست در برابر این بهمن یا توفان بایستد، دیر شده بود. اما به هر حال گورباچف تصمیم کرفت از افغانستان ارتش شوروی را خارج کند، او در باره آلمان شرقی نیز این تصمیم را داشت. جمعیت انبوهی از نظامیان شوروی در آلمان شرقی مستقر بودند. در اشغال چکوسلواکی بخش قابل توجهی از نظامیان اشغالگر از آلمان شرقی سازماندهی شده بودند، بخش عمده تانکها هم از آلمان شرقی به چکوسلواکی روانه شده بود. در یادداشت روز ۲۸ جنوری سال ۱۹۹۰ آناتولی چرنیایف به این موضوع اشاره شده است، در بند پنجم دستورات گورباچف، موضوغ بازگرداندان ارتش شوروی از آلمان شرقی مطرح شده است. به آخرومیوف دستور می داد تا زمینه بازگشت ۳۰۰ هزار نظامی شوروی را که ۱۰۰ هزار نفرشان اعضای خانواده بودند، فراهم کند. چرنیایف مینویسد، میبایست برای آن ها جایی پیدا میکردیم.
البته گورباچف جایی را پیدا کرده بود، در صدد کاهش تعداد نیروهای نظامی برامده بود، حتی وعده کاهش یک میلیون نفر را پیش از این داده بود.(۱۲)