انتخابات و توسعه سیاسی؛ چرا رأی میدهیم؟
محرومیتهای گروهی و نقش رهبران کاریزماتیک حزبی، رفتار سیاسی رأی آنان را تعیین میکنند. با وجود هر نیت و اختیار یکی از الگوها برای به دست آوردن قدرت، آنچه که اهمیت دارد، باورمندی به اصل انتخابات به عنوان یک شیوۀ دمکراتیک است. در این شکی نیست که هر جامعهای بر بنیاد واقعیتهای خودش به انتخابات مینگرد
تعامل میان افراد، جامعه و سیاست را در هیچ سازوکاری جز انتخابات به گونۀ روشن و واقعی نمیتوان دید. اشتراک در انتخابات منبع اطلاعاتی قوی برای فهم رفتار سیاسی شهروندان به شمار میرود. «رفتار رأی دهی» بر بنیاد تأثیرات بلندمدت و کوتاهمدت استوار است. با درک ماهیت یک رفتار سیاسی و به طور مشخص دلایل رأی دهی به نامزدان، میتوانیم فهم بهتری نسبت به نظام سیاسی – اجتماعی خود حاصل کنیم و از جانبی هم از فرایند تغییرات اجتماعی و سیاسی خویش آگاه شویم.
افغانستان با دمکراسی نوپای، شرایط حساسی را تجربه میکند. هژده سال اخیر، پیچ و تابهای زیادی را برای جامعه سیاسی کشور به همراه داشته است. با وجود تهدیدهای امنیتی، خشونت و قانونگریزی، مردم کماکان به انتخابات و فرایندهای دمکراتیک باورمند شدهاند. برپایی دوبارۀ نظام جمهوری و قانون اساسی نوین، نقطۀ عطف دستاوردهای دورۀ پساطالبانی عنوان میشود. این کشور کثیرالقومی، زد و بندهای داخلی و رقابتهای ناشی از تعامل ناپذیری را فراوان تجربه کرده است. حالا با این وجود، سوال اساسی اینجاست که مردم بر چه بنیادهای فکری، اجتماعی-سیاسی، پای صندوقهای رأی میروند؟ «رفتاررأی دهی» مردم افغانستان را چه عوامل تعیین میکند و چرا؟
موضوع «رفتار رأی دهی» به مثابه یک کنش سیاسی، در سایر کشورهای جهان ضمن واقعیتهای اجتماعی، بربنیاد بررسیهای نمونهای و تحلیلهای آماری صورت میگیرد. چنین بررسیهایی در جامعه سیاسی ما تا اکنون مورد توجه نهادهای ذیربط قرار نگرفته است. اما با این وجود، تحلیل رفتارهای سیاسی و به گونۀ خاص رفتار رأی دهی ما با تکیه به عوامل جامعه شناسی سیاسی و برخی عوامل توسعه نیافتگی، قابل درنگ است. این نکته نیز قابل توجه است که در باب رفتاررأی دهی، دانشمندان سیاسی غرب از قرن بیستم به این سو، الگوها و تحلیلهای زیادی ارائه داشتهاند. الگوهای آنان به طور عام، هرکدام بخشی از واقعیتهای رفتار سیاسی رأی دهی را بیان داشته است. اما به طور خاص، بنیانهای نظری برای رفتار سیاسی شهروندان در هر کشوری متفاوت است.
حفیظ منصور در کتابش «موانع توسعۀ سیاسی افغانستان با تأکید بر عوامل اجتماعی و فرهنگی»، در کنار عوامل متعددی که برای توسعه نیافتگی در افغانستان مطرح کرده است، در بخشی به ناسازگاری سیاسی با ترکیب اجتماعی کشور پرداخته است: «تاسیس دولتی قوم محور به وسیلۀ امیر عبدالرحمن خان اقوام دیگر را به ذلت و بردگی کشاند.» (۱)
در باب ماهیت بحران در کشورهای خاورمیانه که منطقۀ بحرانزا تلقی میشود نیز اقلیتهای قومی و نزاعهای قومی از عوامل بحران یاد شده است. استعمار، بدون توجه به عامل قومیت، مرزبندیهای سیاسی کرد و کشورهای جدیدی در منطقه به وجود آمد. (۲)
عوامل یاد شده، پیوند عمیقی با رفتار سیاسی شهروندان دارد. بحران هویت در افغانستان، یکی از عوامل تعیین کنندۀ رفتار رأی دهی شهروندان به شمار میرود. در یک «دولت قومی» رابطۀ اقوام و دولت در یک سیستم محرومیتزا تعریف شده است. (۳)
با این وجود، عوامل دیگری را بر میشماریم که به گونۀ کوتاه مدت، عامل رأی به نامزد خاصی عنوان میشود اما نتیجۀ کلی در بارۀ رفتار رأی دهی فراتر از تأثیرات کوتاه مدت است.
یک: وضعیت اقتصادی نشان دهندۀ پیوند میان محبوبیت حکومت و متغییرهای اقتصادی از قبیل بیکاری، تورم و درآمد خالص است. توجه به فعال سازی چرخههای اقتصادی، عامل مهمی است.
دو: عامل دیگر که به طور کوتاه مدت به رأی مردم اثر میگذارد، شخصیت و موقعیت اجتماعی رهبران است؛ چه آنکه رهبر مستقل باشد و یا حزبی. این تأثیر اهمیت ویژهای دارد و آن هم زمانی که رسانههای همسو، چه تصویری از رهبران سیاسی ارائه میدهند. تبلیغات رسانهای، شخصیت و موقعیت اجتماعی آنان را متأثر میسازد.
سه: پوشش رسانهای طرفدارانه در کنار این که میتواند به عنوان یک عامل کوتاه مدت تلقی گردد، ممکن است یک عامل بلند مدت نیز به شمار رود.
موارد بالا، بررفتار سیاسی شهروندان مایه میگذارد. عوامل یاد شده و سایر الگوهای بلندمدت رفتار رأی، تأثیرات عمیق روانشناختی، جامعهشناختی، اقتصادی و ایدئولوژیک بر رأی مردم میگذارد. آندور هیوود چهار الگو را پیرامون نظریههای رأی دادن مطرح کرده است؛ الگوی همذات پنداری با حزب، الگوی جامعه شناختی، الگوی گزینش عقلانی و الگوی ایدئولوژی مسلط (۴). الگوهای هیوود با توجه به واقعیتهای درون اجتماعی ما همخوانی زیادی دارد و در اینجا به شرح هرچهار مورد میپردازم.
الگوی همذات پنداری با حزب:
نخستین نظریۀ رأی دادن، استوار بر احساس دلبستگی روانشناختی مردم با حزبهاست. در این الگو، مایه رأی دهی مردم وابسته به وفاداریها و دلبستگیها به حزب خوانده میشود. از آنجا که احزاب در افغانستان به شیوۀ قومی آن حضور گسترده دارند، این الگو به قوت خودش کاربرد دارد. اما اگر نظام انتخاباتی تناسبی جای نظام انتخاباتی کنونی را بگیرد، در آن صورت نقش احزاب و گروههای سیاسی بیشتر از هر زمانی پررنگ خواهد شد. اما، تغییر نظام انتخاباتی زمانی میسر خواهد بود که احزاب بتوانند نقش فراگیر بودن خود را ثابت بسازند.
الگوی جامعه شناختی:
این الگو موقعیت اقتصادی، اجتماعی و گروهی مردم را در نظر دارد. در این الگو به جای دلبستگی روانشناختی با حزب، به تقسیمات و تنشهای درون اجتماعی و تعهد اجتماعی اهمیت داده میشود. تقسیمات اجتماعی نظیر طبقه، جنسیت، قومیت، دین، مذهب و منطقه.
الگوی گزینش عقلانی:
این الگو برخلاف دو الگوی بالا (جامعه پذیری و رفتار گروههای اجتماعی) مبتنی بر فرد است. بر اساس این دیدگاه، رأی دادن عمل عقلانی خوانده میشود. به این معنا که رأی دهندگان بر بنیاد منافع شخصی تصمیم میگیرند و رأی آنان از روی عادت و یا دلبستگی و وفاداری به گروه اجتماعی یا تأثیر پذیری از آن نیست. در این الگو، رأی وسیلهای است برای رسیدن به هدف خاص. این رویکرد رأی دهی موجب بازبینی و بازسازی سیاستهای احزاب در هر دوره میشود. اما ضعف گزینش عقلانی در این است که فرد رأی دهنده را از زمینههای اجتماعی و فرهنگی خود جدا میسازد.
الگوی ایدئولوژی مسلط:
این الگو از آن منظر با الگوی جامعه شناختی شبیه است که رأی دادن، سلسله مراتب اجتماعی شخص را نمایان میسازد. اما تفاوت آن با الگوی جامعه شناختی در این است که در الگوی ایدئولوژی مسلط، نشان داده میشود که تفسیر گروهها و افراد از موقعیت خودشان بستگی دارد به چگونگی ارائۀ موقعیت شان از راه آموزش و پرورش به وسیلۀ حکومت و رسانههای جمعی. رسانهها در واقع ترجیحات موجود را تقویت میکند. این الگو اما با بزرگ نمایی ترجیحات و شرطی شدن جامعه، محاسبۀ فردی و اختیار شخصی را در نظر ندارد.
نظریه های چهار گانه، هرکدام محور تصمیم گیری شهروندان در یک جامعۀ سیاسی تلقی میشود. در جوامع سنتی و بستهای مثل افغانستان که تازه سازوکارهای دمکراتیک را تجربه میکند، الگوی اولی و دومی (همذات پنداری و جامعه شناختی) نقش فعالی بر رفتاررأی شهروندان کشور دارد. محرومیتهای گروهی و نقش رهبران کاریزماتیک حزبی، رفتار سیاسی رأی آنان را تعیین میکنند. با وجود هر نیت و اختیار یکی از الگوها برای به دست آوردن قدرت، آنچه که اهمیت دارد، باورمندی به اصل انتخابات به عنوان یک شیوۀ دمکراتیک است. در این شکی نیست که هر جامعهای بر بنیاد واقعیتهای خودش به انتخابات مینگرد.
۱٫ منصور، عبدالحفیظ، (۱۳۹۲). موانع توسعۀ سیاسی در افغانستان، کابل: انتشارات سعید
۲٫ شیرازی، حبیبالله ابواحسن و دیگران، (۱۳۹۴). سیاست و حکومت در خاورمیانه، تهران: انتشارات سمت.
۳٫ رسولی، یاسین، (۱۳۸۶). پاسخ سنت به سکولاریسم در افغانستان، تهران: انتشارات عرفان.
۴٫ هیوود، آندره، (۱۳۸۹). سیاست؛ عالم، عبدالرحمن، تهران: نشر نی.