اندرباب قومیت؛ «برادر و پدر و خویش وقوم من عشق است»
این که کسی دوست داشته باشد در تذکرهاش چه بنویسند حقش است و احتیاج به فرمان و مجلس و هیاهو ندارد، یک نفر احساس میکند عضوی از قبایل سرخ پوست مایاست، خب حقش است همان را بنویسند معنی دمکراسی این است که هر کس حاکم خویش است و حق تصمیم دارد نه این که یک عده خود را مثل داستان کوری ساراماگو عاقلتر فکر کنند و برای این که نام یک نفر قبول شود بر او منت بمانند.
در روزگاری که انسانها هر روز فردیت شخصی شان اهمیت پیدا میکند و هر انسان خودش یک واحد هویتی میشود و باید بشود. کوبیدن بر طبل گَلههای قومی، فقط میتواند بربریت و بدویت جاهلی باشد. اما چند نکته قابل ذکر است:
۱- یک پالیسی پنهان در افغانستان از مدتها پیش در دستور کار است و هر حکومتی هم تبدیل شود ارباب این پالیسی مثل سمارق در ارگ دوباره سبز میکنند. اینها مثل خشت و خون ارگ هستند که قصدشان تقسیم کردن بیشتر مردم و ایجاد فاصله و عداوت میان آنهاست یعنی زنده کردن رسوم قبایلی جاهلیت، یک روز یک عده را به عنوان ترکان فارسیگو جمع میکنند، بعد هزاره سنی، بعد ترکمنها را به سه قبیله تقسیم میکنند بعد ازبیکها را به ده طایفه و همین طور قرلُقها و ایماقها را جدا میکند که شما تاجیک نیستید بر علیه ظلم تاجیکها بجنگید، هزارهها را خانه به خانه با هم ناساز میکنند، حتی در میان پشتونها افتادهاند که غلجی برتر از پوپل است و نورزی از مهمند و ترهکی از یوسفزی و ….خیلی دور نخواهد بود که تعداد اقوام و طوایف به هزاران قبیله هزار نفری و چه بسا چند صد نفری تقسیم شود و همه به جان هم بیفتند.
۲- این که کسی دوست داشته باشد در تذکرهاش چه بنویسند حقش است و احتیاج به فرمان و مجلس و هیاهو ندارد، یک نفر احساس میکند عضوی از قبایل سرخ پوست مایاست، خب حقش است همان را بنویسند معنی دمکراسی این است که هر کس حاکم خویش است و حق تصمیم دارد نه این که یک عده خود را مثل داستان کوری ساراماگو عاقلتر فکر کنند و برای این که نام یک نفر قبول شود بر او منت بمانند.
۳- به یک عده آدمها مثل «حجتالاسلام جاوید» و استاد رویش باید پس از هر فاجعه نفاقی تبریک گفت، این میوه بذر شماست و به کامتان باد، هر روز این تبریک گیرها زیاد میشود و مومنم که درین چاه شغاد روزی خودشان نیز خونین میشوند.
۴- بیشتر ایمان دارم که آدمهای بیقوم و نژاد هم هر روز بیشتر و منسجم تر میشوند، هر چی اینها رد استخوانهای اجدادی بگردند مردم متمدن هم بناهای جدیدی از مدنیت را میسازند و ارزش فردی شهروندان جامعه، پر رونق تر میگردد، ارزش فردی که زندگی خصوصی و فردی افراد در آن معتبر است و کلههای قومی نمیتوانند در کار و بار و حال آنها فضولی کنند، این همه فیلسوف از روسو و هگل و هایدگر و هابز تا مولانا و سعدی و بیدل و خواجه نصیر آثار و افکارشان به زمین نمیماند.
۵- گلههای قومی یعنی این که بزرگان قبیله شکل زندگی و زناشویی و خوردن و آشامیدن شما را تعیین میکنند. هر کسی این شیوه را دوست میدارد گوارای وجودش.
۶- من رفقایم را از قوم و خویشم زیادتر دوست دارم و رفقایم هم رفقایشان را ، شبکه رو به گسترش رفاقت مستدام باد.
۷- مدعا این است کای بیدانشان جهل کیش
دیده بگشایید و طوف حضرت انسان کنید(بیدل)