آخرین اخبارجهانسیاستمقالات علمی-تحقیقی

درس‌های واقعی هفتادوپنجمین سالگرد جنگ جهانی دوم

برای والدین من جنگ، درد و رنج وحشتناک محاصره لنینگراد است که «ویتیا» برادر ۲ ساله‌ام جان سپرد و مادرم بطور معجزه‌ آسایی زنده ماند. پدرم مانند میلیون‌ها شهروند دیگر اتحاد شوروی داوطلبانه برای دفاع از شهر و زادگاه خود به جبهه رفت. او در جبهه «نوسکی» جنگید و به شدت زخمی شد.

از زمان پایان جنگ بزرگ میهنی ۷۵ سال گذشته است. طی این مدت، چند نسل پرورش یافته‌اند. نقشه سیاسی جهان دچار تغییراتی شده است. دیگر اتحاد جماهیر شوروی که به پیروزی بزرگ، باشکوه و عظیم در جنگ با نازیزم دست یافت و توانست کل جهان را نجات بدهد، وجود ندارد. آری، حوادث و رویدادهای آن جنگ حتی برای شرکت‌کنندگان آن مبدل به «گذشته دور» شده است. اما چرا در روسیه روز ۹ ماه مه به عنوان جشن بزرگ مردمی برگزار می شود و در ۲۲ جون گویی زندگی باز می‌ایستد و بغض گلو را می فشارد؟

همیشه گفته می‌شود که جنگ تأثیر عمیقی در زندگی تک-تک خانواده‌ها گذاشته است. سرنوشت میلیون‌ها نفر، رنج و درد و عذاب آنها پشتیبان این کلمات است. افتخار، حقیقت و یاد آن‌ها.

برای والدین من جنگ، درد و رنج وحشتناک محاصره لنینگراد است که «ویتیا» برادر ۲ ساله‌ام جان سپرد و مادرم بطور معجزه‌ آسایی زنده ماند. پدرم مانند میلیون‌ها شهروند دیگر اتحاد شوروی داوطلبانه برای دفاع از شهر و زادگاه خود به جبهه رفت. او در جبهه «نوسکی» جنگید و به شدت زخمی شد.

هرچه این سال‌ها از ما دورتر می‌شود، ما باید بیشتر با والدین خود به گفت‌وگو بنشینم و جزئیات بیشتری درباره زندگی آنها در سال‌های جنگ بپرسیم. اما من دیگر نمی‌توانم سوالی بپرسم، زیرا آنها در قید حیات نیستند و صحبت با پدر و مادرم در این باره را همانند سخنان «مقدس» در قلبم نگه می‌دارم.
برای من و همسن و سالان من، مهم آن است که فرزندان، نوه‌ها، نتیجه‌های ما به این درک برسند که اجداد آنها چه آزمایشات سخت و دشواری را پشت سر گذاشتند و چه درد و عذابی را متحمل شدند. آنها چگونه ایستادگی کردند و به پیروزی رسیدند؟ اراده آهنین آنها که باعث شگفتی جهانیان شد از کجا سرچشمه گرفته بود؟ آری، آنها از خانه، فرزندان، نزدیکان و خانواده خود دفاع کردند. اما همه آنها را عشق به وطن و میهن عزیزشان متحد می‌کرد. این احساس عمیق و شخصی به طور کامل در جان و روح ملت ما بازتاب یافته است و یکی از عوامل تعیین‌کننده در مبارزه قهرمانانه و نثار جان در نبرد با نازی‌ها بود.

اغلب سوال می‌کنند که نسل کنونی در شرایط بحرانی چگونه عکس العمل نشان می‌دهد؟ پزشکان جوان، پرستاران که تا همین دیروز دانشجو بودند جلوی چشمان من راهی «منطقه قرمز» می‌شوند تا جان انسان‌ها را نجات بدهند. نظامیان ما در جریان مبارزه با تروریزم بین‌المللی در قفقاز شمالی، در سوریه تا حد مرگ ایستادگی می‌کنند، آنها خیلی جوان هستند! بسیاری از رزمندگان، افسانه‌ساز هستند و سربازان یگان ششم هوایی فقط ۱۹ یا ۲۰ سال سن بیشتر نداشتند. اما همه آنها نشان دادند که مثل مبارزانی که از وطن خود در جنگ بزرگ میهنی شاهکار آفریدند، قابل احترام و افتخار هستند.

از اینرو با اطمینان کامل می توانم بگویم که انجام وظیفه، از خودگذشتگی از جمله خصوصیات شخصیتی اقوام روس است. وطن‌پرستی، از خودگذشتگی و عشق به میهن، خانواده و سرزمین، این ارزش‌ها هم اکنون نیز پایه و اساس جامعه روسیه را تشکیل می‌دهد. همانا حق حاکمیت کشور ما بر این پایه استوار شده است.

اکنون یک سنت جدید در کشور ما رواج پیدا کرده است، رژه سالگرد مردمی «هنگ جاودانه». این رژه برای یادیود و قدردانی از قربانیان جنگ بزرگ میهنی و ارتباط بین نسل‌هاست. میلیون‌ها نفر در این رژه با در دست داشتن عکس عزیزان خود که در جنگ بزرگ میهنی جان خود را از دست دادند و نازیزم را تار و مار کردند، شرکت می کنند. این بدان معناست که زندگی و تجربه قربانیان این جنگ، همانا پیروزی است که آنها به ما هدیه کردند و هرگز فراموش نخواهد شد.

مسئولیت ما در مقابل گذشته و آینده اینست که باید تمام تلاش خود را بکار بگیریم تا تکرار این تراژدی وحشتناک هرگز ممکن نشود. از اینرو وظیفه خود دانستم تا مقاله‌ای در باره جنگ جهانی دوم و جنگ بزرگ میهنی بنویسم. بارها این ایده را در گفت‌وگوها با رهبران جهان مطرح کردم و با درک آن‌ها روبرو شدم. اواخر سال گذشته، در اجلاس رهبران کشورهای جامعه مشترک‌المنافع ما همه یک نظر واحد داشتیم و آن این نکته مهم است که به نسل‌های بعدی گفته شود که پیروزی بر نازیزم قبل از هرچیز توسط مردم و ملت شوروی ممکن شد و در این مبارزه قهرمانانه، نمایندگان تمام جمهوری‌های اتحاد جماهیر شوروی در جبهه و پشت جبهه شانه به شانه یکدیگر ایستادند. در آن زمان با همکاران در باره دوران ماقبل جنگ گفت‌وگو کردم.

این گفت‌وگوها واکنش بزرگی را در اروپا و جهان بهمراه داشت. این بدان معناست که توجه به درس‌های گذشته واقعاً مهم و ضروری است. احساسات زیادی نیز ابراز شد، عقده‌های پنهان، اتهامات جنجالی. یکسری از سیاستمداران از روی عادت عجله نشان دادند و اعلام کردند که روسیه سعی می‌کند به بازنویسی تاریخ بپردازد. اما آن‌ها نتوانستند حتی یک واقعیت مرتبط با گفته خود را آشکار سازند و حتی یک سند آرشیوی را عرضه کنند. آشکار است که با اسناد واقعی و حقیقی نمی‌توان بحث کرد، اسنادی که نه فقط در آرشیوهای روسیه، بلکه در آرشیوهای خارجی نگهداری می شوند.

از اینرو بررسی دلایلی ضروری است که منجر به بروز جنگ جهانی دوم شد. باید در باره حوادث دشوار و سخت آن به تفکر نشست و به تراژدی ها و پیروزی‌ها و درس های آن برای کشور ما و کل جهان فکر کرد. در اینجا تکرار می‌کنم، کاملا باید به اسناد آرشیوی تکیه کرد، باید به شواهد شاهدان آن دوران توجه کرد و از هر گونه گمانی‌زنی ایدئولوژیکی و سیاسی‌ پرهیز نمود.

یکبار دیگر یک موضوع آشکار را یادآوری می کنم، دلایل اصلی و عمیق جنگ جهانی دوم تا حد زیادی از تصمیماتی ناشی شد که در پایان جنگ جهانی اول اتخاذ شد. معاهده ورسای برای آلمان سمبول بی عدالتی عمیق شد. در آن معاهده عملاً صحبت از غارت کشور در میان بود که در آن زمان آلمان موظف شده بود به متحدان غربی خسارت پرداخت کند که به تضعیف اقتصاد آن کشور منجر شد. مارشال فرانسوی «فوش» فرمانده کل قوای نیروهای متحده دست به پیشگویی زد و درباره معاهده ورسای گفت: این معاهده صلح نیست، این آتش بس برای مدت ۲۰ سال است.

همانا تحقیر ملی باعث ایجاد و شکل گیری محیطی برای رشد روحیات رادیکال و انتقام‌گیری در آلمان شد. نازی ها بخوبی از این روحیات استفاده کردند و تبلیغات خود را به راه انداختند و قول دادند که آلمان را از «میراث ورسای» خلاص کنند و عظمت آن را احیا کرده و در واقع، ملت آلمان را به سوی یک جنگ دیگر سوق دادند. تضاد روشن در اینجا این است که همانا کشورهای غربی و قبل از همه بریتانیا و امریکا به طور مستقیم یا غیرمستقیم باعث این امر شدند. محافل مالی و صنعتی آنها به صورت فعال در کارخانه‌های آلمان که به تولید جنگ افزار مشغول بودند، سرمایه گذاری کردند. در بین اشرافیان و مقامات سیاسی، طرفداران رادیکال ها و راست‌گرایان کم نبودند. جنبش های ملی گرا در آلمان و اروپا قدرتمند می شدند.

ساختار ورسای باعث تولد درگیری های آشکار و تضادهای پنهان زیادی شد. اساس آن ها را نسبت دادن مرزها در کشورهای جدید اروپایی به برندگان در جنگ جهانی دوم تشکیل می‌داد. بلافاصله پس از نمایان شدن این خطوط مرزی جدید روی نقشه، اختلافات ارضی آغاز شد و ادعاهای متقابل مطرح گشت که مبدل به «بمب ساعتی» شدند.

یکی از مهمترین نتایج جنگ جهانی اول ایجاد جامعه ملل بود. امید زیادی در رابطه با تأمین صلح درازمدت و امنیت جمعی به این سازمان بین‌المللی بسته شده بود. این یک ایده پیشرو بود که اجرایی شدن آن می‌توانست بدون غلو مانع از تکرار کابوس‌های جنگ جهانی بشود.

اما جامعه ملل که ابرقدرت‌های بریتانیا و فرانسه در آن برتری داشتند، عدم کارایی خود را نشان داد و فقط جایی برای گفت‌وگوهای پوچ شد. در سازمان ملل و بطور کلی در قاره اروپا، به فراخوان‌های مداوم اتحاد شوروی به شکل دهی سیستم یکسان و برابر امنیت جمعی توجه نشد. از جمله امضای توافق نامه اروپای شرقی و اقیانوسیه که می توانست سدی در مقابل تهاجم شود، این پیشنهادات نادیده گرفته شدند.

جامعه ملل نتوانست مانع از بروز درگیری ها در نقاط مختلف جهان شود. مانند تجاوز ایتالیا به اتیوپی، جنگ داخلی در اسپانیا، حمله ژاپن به چین و عملیات اتریش. در رابطه با توطئه مونیخ که علاوه بر هیتلر و موسولینی، رهبران کشورهای بریتانیا و فرانسه نیز در آن دست داشتند، با تأیید تمام و کمال شورای جامعه ملل، تجزیه چکسلواکی رخ داد. در این مورد خاص مایلم متذکر شوم که بر خلاف رهبران آن زمان اروپا، استالین دامن خود را با دیدار شخصی با هیتلر لکه‌دار نکرد که در آن دوران در محافل غربی، یک سیاستمدار معتبر به حساب می آمد و مهمان عزیر در پایتخت های اروپایی بود.

در تجزیه چکسلواکی، لهستان همراه آلمان دست به عملیات زد. این دو کشور تصمیم گرفتند که کدام بخش از سرزمین چکسلواکی به چه کشوری خواهد رسید. در ۲۰ سپتامبر سال ۱۹۳۸ میلادی، «یو. لیپسکی» سفیر لهستان در آلمان درباره قول و وعده‌های هیتلر به «یو. بک» وزیر امورخارجه لهستان اطلاع داد: «در صورتی که بین لهستان و چکسلواکی در رابطه با منافع لهستان در «تشینا» کار به درگیری بکشد، رایش از لهستان حمایت خواهد کرد». سرکرده نازی‌ها حتی مشورت می داد که عملیات لهستان آغاز شود… فقط پس از اشغال منطقه کوهستانی «سودتن» توسط آلمان.

در لهستان می دانستند که بدون حمایت هیتلر، نمی توانند نقشه‌های تصاحب سرزمین های دیگر را عملی سازند. در اینجا به گفت‌وگوی مستند سفیر آلمان در ورشو «گ. ا.مالتیک» با «یو –بک» به تاریخ اول ماه اکتبر سال ۱۹۳۸ درباره روابط لهستان –چکسلواکی و موضع اتحاد جماهیر شوروی در اینباره اشاره می کنم. در این سند آمده است: «آقای بک، سپاسگزاری عمیق خود را درباره نشان دادن وفاداری نسبت به منافع لهستان در کنفرانس مونیخ و برخورد صادقانه در زمان درگیری چک ابراز نمود. دولت و ملت لهستان بطور کامل از موضع صدراعظم رایش سپاسگزار است».

تقسیم چکسلواکی بیرحمانه بود. مونیخ، حتی تضمین فرمال شکننده را نادیده گرفت که در آن قاره باقی مانده بود و با این عملکرد نشان داد که توافق متقابل هیچ ارزشی ندارد. همانا توطئه مونیخ «ماشه‌ای» شد که پس از «چکاندن» آن، بروز جنگ بزرگ در اروپا ناگزیر شد.

امروزه، سیاستمداران اروپایی و قبل از آنها، رهبران لهستان مایل هستند در باره مونیخ سکوت اختیار کنند. چرا؟ نه تنها به این دلیل که کشور آنها در آن زمان به وظایف خود عمل نکرد و از «توطئه مونیخ» حمایت کرد، بلکه به این دلیل که یادآوری اینکه در آن روزهای دراماتیک و غم انگیز سال ۱۹۳۸ میلادی، فقط اتحاد جماهیر شوروی به دفاع از چکسلواکی برخاست، برای آنها ناگوار است.

لهستان نقش خود را در شکست مذاکرات ایفا کرد. لهستان نمی خواست هیچگونه تعهدی در مقابل اتحاد شوروی داشته باشد. رهبری لهستان حتی تحت فشار متحدان غربی از عملیات مشترک با ارتش سرخ در مقابله با «ورماخ» سرباز زد. فقط در آنزمان موضوع پرواز «ریبنرتوپ »به مسکو آشکار شد. «یو. بک» بدون آنکه بخواهد، بطورغیرمستقیم از طریق دیپلمات‌های فرانسه، به اطلاع طرف شوروی رساند:« در صورت عملیات مشترک علیه تجاوز آلمان، همکاری لهستان و شوروی از نظر فنی که باید مشخص بشوند، امکان‌پذیر است». بطور همزمان او برای همتای خود توضیح داد:«من مخالف چنین فرمولبندی فقط با هدف تسهیل تاکتیک نیستم، دیدگاه اصولی ما در رابطه با اتحاد شوروی نهایی و بلاتغییر باقی می‌ماند».

در چنین شرایطی، اتحاد شوروی پیمان عدم تجاوز را با آلمان به امضا رساند که عملاً آن را آخرین کشور اروپایی کرد. آنهم در زمینه خطر واقعی مواجه شدن با جنگ در دو جبهه – با آلمان در غرب و با ژاپن در شرق که در آنجا عملیات جنگی شدیدی در محل رودخانه « خالخین –گل» جریان داشت.

در رابطه با استالین و اطرافیان او اتهامات زیادی جایز است. ما جنایات رژیم علیه ملت خود و وحشت سرکوب‌های جمعی را به یاد داریم. تکرار می‌کنم، رهبران شوروی را می‌توان به دلایل زیادی مورد سرزنش قرار داد اما نه در رابطه با فقدان درک خطر خارجی. آنها می‌دیدند که سعی می شود، اتحاد شوروی با آلمان و متحدان تنها بماند و واقعاً هم با درک این خطر دست به عمل زدند تا وقت با ارزشی برای تقویت دفاع کشور داشته باشند.

هم اکنون، صحبت های زیادی در باره پیمان عدم تجاوز آنزمان مطرح می شود و ادعاها همانا نسبت به روسیه کنونی مطرح می گردد. آری، روسیه وارث اصلی اتحاد شوروی است و دوران شوروی با تمام پیروزی‌ها و تراژدی ها بخش لاینفک تاریخ ماست. اما باید همچنین یادآوری بکنم که اتحاد شوروی باصطلاح پیمان « مولوتوف –ریبنتروپ» را مورد ارزیابی حقوقی و اخلاقی قرار داد.

در قطعنامه شورای عالی در تاریخ ۲۴ دسامبر ۱۹۸۹، پروتکل های مخفیانه ای به طور رسمی به عنوان «قراراد قدرت شخصی» محکوم شدند که در آن «خواست مردم شوروی، که مسئول این توطئه نبودند» منعکس نشده بود.

در عین حال، می توان گفت که سایر کشورها ترجیح دادند توافق نامه هایی را که توسط نازی ها و سیاستمداران غربی امضا شده است به یاد نیاورند. در خصوص ارزش حقوقی یا سیاسی چنین همکاری هایی، از جمله توافق ضمنی برخی از رهبران اروپایی با برنامه های وحشیانه نازی ها، تا تشویق مستقیم نازی ها سخن نمی گوییم. از جمله سخنان بدبینانه سفیر لهستان در آلمان جی. لیپسکی، در مصاحبه با هیتلر در تاریخ ۲۰ سپتمبر ۱۹۳۸ چنین گفت: «… برای حل مسئله یهود ، ما [لهستانی ها] … یک بنای زیبا در ورشو خواهیم ساخت».

ما همچنین نمی دانیم در آن زمان آیا «پروتکل های مخفی» یا ضمیمه های توافق های تعدادی از کشورها با نازی ها وجود داشته است یا خیر. تنها می توان به کلمات امید بست. به ویژه، موارد مربوط به مذاکرات مخفی میان انگلیس و آلمان تا کنون فاش نشده است. بنابراین، ما از همه کشورها می خواهیم که بار دیگر به بایگانی خود مراجعه کرده، انتشار اسناد ناشناخته دوران پیش از جنگ و درگیری نظامی را فاش کنند، همانطور که روسیه در سال‌های اخیر این کار را انجام داده است. در اینجا ما برای همکاری های گسترده، برای پروژه های تحقیقاتی مشترک با مورخان برجسته، آماده همکاری هستیم.

اما به حوادث قبل از جنگ جهانی دوم باز می گردیم. ساده لوحانه است این باور كه هیتلر پس از سرکوب چكسلوواكی، ادعای ارضی دیگری را مطرح نکند. این بار با همدست اخیر خود در بخش چکسلواکی – لهستان روی آورد. به عنوان مثال به میراث ورسای – سرنوشت کریدور لهستان و حاکمیت بر شهر آزاد دانتسیگ رجوع می کنیم. سپس تراژدی لهستان رخ داد – آنچه که مانع انعقاد اتحاد نظامی آنگلو-فرانسوی و اتحاد جماهیر شوروی شد و تنها به کمک شرکای غربی تکیه کرد ومردم خود را در زیر چرخ های ماشین تخریب نازی ها قرار داد.

حمله آلمان مطابق با دکترین بلیتسکریگ (جنگ برق آسا) توسعه یافت. با وجود مقاومت شدید و قهرمانانه ارتش لهستان، یک هفته پس از شروع جنگ در ۸ سپتمبر ۱۹۳۹، نیروهای آلمانی در حومه ورشو قرار گرفتند. و در نتیجه نخبگان نظامی و سیاسی لهستان در ۱۷ سپتمبر به رومانی گریختند و به مردم خود خیانت کردند و به نبرد با مهاجمان ادامه دادند.

متحدین غربی امیدهای لهستان را بر آورده نکردند. پس از اعلام جنگ با آلمان، نیروهای فرانسوی تنها چند ده کیلومتر توانستند به اعماق خاک آلمان پیشروی کنند. تمامی این پیشروی ها مانند یک نمایش عملی به نظر می رسید. علاوه بر این، شورای عالی نظامی انگلیس و فرانسه، برای اولین بار در تاریخ ۱۲ سپتمبر ۱۹۳۹ در شهر ابویل فرانسه توافق کردند که با توجه به پیشرفت سریع وقایع در لهستان، حمله را به طور کامل متوقف کنند. در نهایت «جنگ عجیب» بد نام آغاز شد. این یک خیانت مستقیم فرانسه و انگلیس در برابر تعهدات آنها در قبال لهستان بود.

بعدها در جریان محاکمات نورنبرگ، جنرال های آلمانی موفقیت سریع خود را در شرق ترسیم کردند، رییس سابق ستاد رهبری عملیاتی فرمانده کل نیروهای مسلح آلمان، جنرال «ا. جودل» بعدها اعتراف کرد: «… اگر ما در سال ۱۹۳۹ شکست نخوردیم، به این دلیل بود که حدود ۱۱۰ فرانسوی و انگلیسی که در برابر ۲۳ لشکر آلمان در طول جنگ ما با لهستان در غرب قرار داشتند و کاملاً غیرفعال بودند».

در ادامه آمده است: «از من خواسته شده بود كه مجموعه آرشیو مربوط به تماس های اتحاد جماهیر شوروی و آلمان در روزهای دراماتیک اوت و سپتمبر ۱۹۳۹ را از بایگانی ها جمع كنم. طبق اسناد و مدارک، بند ۲ پروتکل مخفی پیمان عدم تجاوز بین آلمان و اتحاد جماهیر شوروی در تاریخ ۲۳ اوت سال ۱۹۳۹ تصریح کرده بود که در صورت سازماندهی مجدد سیاسی ارضی مناطق متعلق به کشور لهستان، مرز حوزه های منافع دو کشور باید «تقریباً در امتداد رودخانه ناریوکا، ویستولا، سن پیش رود». به عبارت دیگر، حوزه نفوذ اتحاد جماهیر شوروی نه تنها سرزمینهایی را كه اهالی اوکراین و بلاروس در آن زندگی می كردند، بلكه شامل سرزمینهای تاریخی لهستان، بین رودهای باگ و ویستولا می شد. در حال حاضر همگی از این واقعیت ها خبر ندارد.

نکته قابل توجه اینکه بلافاصله پس از حمله به لهستان در روزهای اول سپتمبر، برلین به طور مکرر از مسکو خواست تا به دشمن بپیوندد. با این حال، رهبر اتحاد جماهیر شوروی چنین درخواستهایی را نادیده گرفت و تا آخرین لحظه سعی داشت درگیر این وقایع نشود.

تنها هنگامی که مشخص شد که انگلیس و فرانسه به دنبال یاری و کمک به متحد خود نبودند و ورماخت (ارتش آلمان نازی) توانست به سرعت همه لهستان را اشغال کند و در واقع به مینسک دست یابد، در تاریخ ۱۷ سپتمبر تصمیم بر این شد که نیروهای ارتش سرخ در زره به اصطلاح شرقی – اکنون این قلمرو بخش هایی از قلمرو بلاروس، اوکراین و لیتوانی است – وارد شود.

بدیهی است که گزینه دیگری وجود نداشت. در غیر این صورت، خطرات برای اتحاد جماهیر شوروی بسیار افزایش می‌یافت. زیرا، تکرار می کنم، مرز قدیم شوروی و لهستان تنها چند ده کیلومتر از مینسک فاصله داشت و جنگ اجتناب ناپذیر با نازی ها در مواضع استراتژیک بسیار نامساعد برای شوروی آغاز می شد و میلیون ها نفر از ملیت های مختلف، از جمله یهودیانی که در نزدیکی برست و گروودنو، پرزمیشل ، لوو و ویلنا زندگی می کردند، توسط نازی ها و افراد محلی آنها – یهود ستیزان و ناسیونالیست های تندرو – نابود می شدند.

در واقع، اتحاد جماهیر شوروی تا آخرین لحظه سعی در جلوگیری از مشارکت در شعله درگیری های داشت و نمی‌خواست در جبهه آلمان بازی کند، که در نتیجه برخورد واقعی نیروهای شوروی و آلمان در شرق در مرزهای مشخص شده در پروتکل مخفی رخ داده است. نه در امتداد رودخانه ویستولا ، بلکه تقریباً در امتداد خط کرزن، که در سال ۱۹۱۹ در «تفاهم مثلث» (توافق نامه ای میان سه کشور فرانسه، روسیه و بریتانیا) به عنوان مرز شرقی لهستان به وقوع پیوست.

همانطور که می دانیم استفاده از وجه التزامی و گمانه زنی برای رویدادهایی که در گذشته اتفاق افتاده، دشوار است. فقط می توانم بگویم که در سپتمبر سال ۱۹۳۹، رهبری اتحاد جماهیر شوروی این فرصت را داشت که مرزهای غربی اتحاد جماهیر شوروی را به سوی غرب، حتی تا ورشو جلوتر ببرد، اما تصمیم گرفت این کار را انجام ندهد.
آلمانی ها پیشنهاد کردند که وضع جدید موجود به ثبت برسد. ریبنتروپ و مولوتوف در ۲۸ سپتمبر ۱۹۳۹ در مسکو پیمان دوستی و مرز بین اتحاد جماهیر شوروی و آلمان و همچنین یک پروتکل محرمانه درباره تغییر مرزهای دولتی را امضا کردند که در آن خط علامت گذاری شده ای که دو ارتش عملاً در آنجا مستقر بودند، به رسمیت شناخته می شد.
اتحاد جماهیر شوروی در پاییز سال ۱۹۳۹ ضمن اجرای اهداف نظامی ـ استراتژیک و دفاعی خود، روند ادغام لتونی، لیتوانی و استونی به خاک خود را آغاز کرد. ورود آنها به اتحاد جماهیر شوروی براساس امضای قرارداد و با رضایت مقامات منتخب انجام شد. این مطابق با قوانین بین المللی و دولتی آن زمان بود. علاوه بر این در اکتبر سال ۱۹۳۹، شهر ویلنو و منطقه اطراف آن که قبلاً بخشی از لهستان بود، به لیتوانی برگردانده شد. جمهوری های بالتیک در ترکیب اتحاد جماهیر شوروی، نهادهای دولتی و زبان خود را حفظ كرده و در ساختارهای عالی حکومتی اتحاد جماهیر شوروی نمایندگی داشتند.
در تمام این ماهها، مبارزات دیپلماتیک و نظامی – سیاسی و کار اطلاعاتی که برای افراد خارج از گود نامرئی بود، متوقف نشد. در مسکو درک می کردند که دشمن آشتی ناپذیر و ظالمی را در مقابل خود دارند و جنگ پنهان با نازیزم از همین حالا جریان دارد و هیچ دلیلی برای تلقی کردن اظهارات رسمی، یادداشت‌های رسمی و تشریفاتی آن سال‌ها به عنوان اثبات «دوستی» میان اتحاد جماهیر شوروی و آلمان وجود ندارد. اتحاد جماهیر شوروی نه تنها با آلمان بلکه با سایر کشورها ارتباط تجاری و فنی پر تحرکی داشت. ضمناً هیتلر بارها سعی در کشاندن اتحاد جماهیر شوروی به رویارویی خود با بریتانیا داشت اما رهبری اتحاد جماهیر شوروی تسلیم این تلاش ها و ترغیب ها نشد.
هیتلر آخرین تلاش خود را برای ترغیب اتحاد جماهیر شوروی به اقدامات مشترک را در سفر مولوتوف به برلین در نوامبر ۱۹۴۰ انجام داد. اما مولوتف دقیقاً از دستورالعمل های استالین پیروی کرد و فقط بحث های کلی در مورد ایده آلمانی ها مبنی بر الحاق اتحاد جماهیر شوروی به پیمان سه جانبه امضا شده در سپتامبر ۱۹۴۰ بین آلمان، ایتالیا و جاپان در راستای ضدیت با بریتانیا و ایالات متحده امریکا اکتفا کرد. تصادفی نیست که در ۱۷ نوامبر مولوتف به ایوان مایسکی، نماینده اتحاد جماهیر شوروی در لندن چنین رهنمودی داد : «برای راهنمایی شما … هیچ توافقی در برلین امضا نشده است و قرار نبود چنین کاری صورت گیرد. قضیه در برلین محدود به تبادل نظر بود … ظاهراً آلمانی ها و جاپانی ها خیلی دوست دارند ما را به سمت خلیج فارس و هند سوق دهند. ما بحث در مورد این موضوع را رد کردیم، زیرا چنین توصیه هایی از طرف آلمان را نامناسب و بیجا می‌دانیم».  در تاریخ ۲۵ نوامبر، رهبری اتحاد جماهیر شوروی حتی کار در این عرصه را تمام کرد و رسماً شرایطی را برای برلین مطرح کرد که برای نازی ها غیرقابل قبول بود، از جمله عقب نشینی سربازان آلمانی از فنلاند، توافق نامه کمک متقابل بین اتحاد جماهیر شوروی و بلغارستان و تعدادی دیگر و به این ترتیب عمداً هرگونه امکان پیوستن به پیمان سه جانبه را از بین برد . این موضع باعث شد تصمیم رهبر آلمان نازی برای شروع جنگ علیه اتحاد جماهیر شوروی بطور نهایی تقویت شود و در ماه دسمبر، هیتلر تمام هشدارهای نظریه پردازان خود را در مورد خطر فاجعه آمیز جنگ در دو جبهه کنار گذاشته و طرح «بارباروسا» را ​​تصویب کرد. او با درک اینکه اتحاد جماهیر شوروی نیروی اصلی در اروپا در مقابل وی است و نبرد آینده در شرق نتیجه جنگ جهانی را تعیین خواهد کرد، این کار را انجام داد. او یقین داشت که لشکر کشی به مسکو برق آسا و موفق خواهد بود.
آنچه که می خواهم بر آن تأکید کنم این است که کشورهای غربی در واقع با اقدامات اتحاد جماهیر شوروی موافقت کرده و تمایل و خواست اتحاد جماهیر شوروی برای تأمین امنیت خود را پذیرفتند. مثلاً در اول اکتبر ۱۹۳۹، وینستون چرچیل، لرد اول دریاداری در آن زمان (نماینده دولت در نیروی دریایی) در بیانیه رادیویی خود گفت: «روسیه سیاست سردی را به نفع خود دنبال می کند … برای محافظت از روسیه در برابر تهدیدات نازی ها، کاملاً ضروری بود که لشکرهای روس در این خط بایستند. [مرز جدید غربی] » ۴ اکتبر ۱۹۳۹ هالیفاکس  وزیر امور خارجه بریتانیا در مجلس اعیان اظهار داشت: «… باید یادآور شد که اقدامات دولت اتحاد جماهیر شوروی در واقع شامل انتقال مرز به همان خطی بود که توسط لرد کورزون در زمان کنفرانس ورسای توصیه شده بود … من فقط واقعیات تاریخی را نقل کرده و معتقدم که آنها غیرقابل انکار هستند». لوید جورج سیاستمدار و دولتمرد مشهور انگلیس تأکید کرد: «لشکرهای روس سرزمین هایی را اشغال کردند که لهستانی نبودند و به زور توسط لهستان پس از جنگ جهانی اول تصرف شده بودند … این یک بی خردی جنایتکارانه خواهد بود که پیشروی روس ها را با پیشروی آلمانی ها در یک کفه ترازو قرار دهیم».
سیاستمداران و دیپلماتهای عالی رتبه انگلیسی در گفت‌وگوهای غیررسمی با مایسکی، نماینده اتحاد جماهیر شوروی با صراحت بیشتری صحبت کردند. باتلر معاون وزیر خارجه انگلیس در ۱۷ اکتوبر سال ۱۹۳۹ در این باره اظهار داشت: «… در محافل دولتی انگلیس اعتقاد دارند که هیچگونه مسئله ای درباره بازگرداندن اوکراین غربی و بلاروس غربی به لهستان نمی‌تواند وجود داشته باشد. اگر ما بتوانیم لهستان ملی را با ابعاد کوچک و با تضمین نه تنها اتحاد جماهیر شوروی و آلمان، بلکه انگلیس و فرانسه ​​ایجاد کنیم ، دولت بریتانیا خود را کاملاً راضی خواهد دانست» در ویلسون، مشاور ارشد چمبرلین، در ۲۷ اکتبر سال ۱۹۳۹ گفت: «لهستان باید به عنوان یک کشور مستقل در پایگاه ملی خود اما بدون اوکراین و بلاروس غربی احیا شود».

شایان ذکر است که طی این مکالمات امکان بهبود روابط شوروی و انگلیس مورد بررسی قرار گرفت. این تماس ها تا حد زیادی پایه و اساس اتحاد آینده و ایتلاف ضد هیتلر را پایه گذاری کرد. در میان سیاستمداران مسئول دوراندیش، وینستون چرچیل فارغ از انزجار شناخته شده‌اش از شوروی، پیش از این نیز از همکاری با شوروی حمایت کرده بود. در می ۱۹۳۹، او در مجلس عوام اظهار داشت: «اگر نتوانیم اتحاد بزرگی را علیه تجاوز ایجاد کنیم، در معرض خطر مرگباری خواهیم بود. بزرگترین حماقت ما خواهد بود اگر همکاری‌های طبیعی با اتحاد جماهیر شوروی را رد کنیم». پس از وقوع خصومت‌ها در اروپا، در دیداری با ایوان مایسکی در ۶ اکتوبر ۱۹۳۹، وی با اطمینان گفت: هیچ تضاد جدی بین بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی وجود ندارد، بنابراین هیچ دلیلی برای روابط تنش‌دار و نامطلوب وجود ندارد. دولت بریتانیا مایل است روابط تجاری را توسعه دهد. همچنین آماده است تا درباره سایر اقداماتی که می‌تواند به بهبود روابط کمک کند، بحث کند.

جنگ جهانی دوم یک شبه اتفاق نیفتاد و یکباره و به طوز ناگهانی آغاز نشده است. تجاوز آلمان علیه لهستان ناگهانی نبود. این جنگ نتیجه بسیاری از اتفاقات و عوامل در سیاست جهانی آن دوره است. تمام وقایع پیش از جنگ در یک زنجیره سرنوشت ساز در پس هم قرار داشتند. اما مطمئناً اصلی ترین چیزی که بزرگترین فاجعه تاریخ بشر را از پیش تعیین کرده بود، خودخواهی دولت، ترسو بودن و عدم آمادگی نخبگان سیاسی برای جستجوی سازش بود.
بنابراین، ناعادلانه است که بگوییم سفر دو روزه یواخیم فون ریبنتروپ وزیر خارجه آلمان ‌نازی به مسکو دلیل اصلی ایجاد جنگ جهانی دوم است. همه کشورهای پیشرو کم و بیش در یک سطح در آغاز آن سهیم بودند. هر کدام اشتباهات جبران ناپذیری را با این اعتقاد متکبرانه که می‌توان از دیگران پیشی گرفت، از مزایای یک طرفه اطمینان داشت و یا از فاجعه جهانی قریب الوقوع دور ماند، مرتکب شدند. به دلیل چنین کوتاه نگری‌هایی و به دلیل امتناع از ایجاد یک سیستم امنیتی جمعی، آنها مجبور به پرداخت میلیون‌ها جان و زیانی عظیم شدند.
من در این باره بدون کوچکترین قصد برای قضاوت، سرزنش و یا توجیه کسی می‌نویسم. علاوه بر این، آغاز دور جدیدی از تقابل اطلاعات بین المللی در پس زمینه تاریخی، می‌تواند موجب درگیری بین دولتها و ملت‌ها شود. من معتقدم که علم آکادمیک با همراهی گسترده دانشمندان از کشورهای مختلف باید در جستجو و برآورد وقایع گذشته باشد. همه ما به حقیقت و عینیت احتیاج داریم. از جانب خود همواره از همکارانم خواسته‌ام و می‌خواهم که گفت‌وگوی آرام، باز و معتمد و نگاه خود منتقد و بي طرفانه به گذشته مشترک داشته باشند. چنین رویکردی باعث می‌شود كه اشتباهاتی كه در آن زمان صورت گرفته را تكرار نكنیم و از پیشرفت صلح آمیز و موفقیت آمیز برای سال‌های آینده اطمینان حاصل كنیم.
با این حال بسیاری از شرکای ما هنوز آماده همکاری نیستند. در عوض اهداف خود را دنبال می‌کنند و تعداد و مقیاس حملات اطلاعاتی علیه کشور ما را افزایش می‌دهند، اعلامیه‌های سیاسی ریاکارانه به کار می‌برند، آنها می‌خواهند نشان دهند که (کشور ما) گناهکار است و احساس گناه می‌کند. به عنوان مثال، قطعنامه اهمیت حفظ حافظه تاریخی برای آینده اروپا که در ۱۹ سپتمبر ۲۰۱۹ توسط پارلمان اروپا تصویب شده، مستقیماً اتحاد جماهیر شوروی را به همراه آلمان نازی به آغاز جنگ جهانی دوم متهم کرد. طبیعتاً در قطعنامه هیچ اشاره‌ای به مونیخ نشده است.

من معتقدم که چنین «برگه‌هایی»، من نمی‌توانم این قطعنامه را یک سند بنامم، که به طور مشخص منجر به رسوایی هستند و تهدید واقعی به همراه دارند. گذشته از همه اینها، (این قطعنامه) توسط یک نهاد بسیار محترم پذیرفته شد. این نهاد چه چیزی را نشان داد؟ هرچند ممکن است غم انگیز باشد، یک سیاست آگاهانه برای از بین بردن نظم جهانی پس از جنگ، ایجاد آن باعث افتخار و مسئولیت کشورها شده است ، شماری از نمایندگان امروز به این اعلامیه دروغین رأی دادند. با وجود غم انگیز بودن باید گفت این سیاست آگاهانه در راستای تخریب نظام جهانی بعد از جنگ است که تشکیل آن کار پرافتخار و مسئولانه کشورهایی بوده که اکنون نمایندگان آنها به این اعلامیه دروغین رای داده اند و به این ترتیب، آنها به نتیجه گیری دادگاه نورنبرگ، به تلاش‌های جامعه جهانی که مؤسسات بین المللی پس از پیروزی ۱۹۴۵ ایجاد کردند، دست درازی کردند. در همین ارتباط یادآور می‌شوم که روند ادغام اروپا که در طی آن ساختارهای مربوطه از جمله پارلمان اروپا ایجاد شده است، فقط به لطف آموخته های گذشته، ارزیابی‌های حقوقی و سیاسی روشن از آن، امکان پذیر شد و كسانی كه آگاهانه این وفاق را زیر سوال می‌برند، در حال از بین بردن پایه‌های اروپای پس از جنگ هستند. علاوه بر تهدید برای اصول اساسی نظم جهانی، یک جنبه ذهنی و اخلاقی نیز وجود دارد. تمسخر حافظه تاریخی، پستی است. هنگامی که در بیانیه‌های ۷۵ – مین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم، نام تمامی شرکت کنندگان در ایتلاف ضد هیتلر به جز اتحاد جماهیر شوروی ذکر می‌شود، این پستی عامدانه، منافقانه و کاملاً آگاهانه است. پستی می‌تواند بزدلانه باشد هنگامی که بناهای ساخته شده به افتخار مبارزان علیه نازیزم را تخریب می‌کند و اقدامات شرم آور را با شعارهای دروغین مبارزه با یک ایدئولوژی نامطلوب و ظاهراً اشغال‌گری توجیه می‌کنند. پستی هنگامی خونین است که کسانی که مخالف نئونازی‌ها هستند، کشته و سوزانده شوند. تکرار می‌کنم، پستی به طرق مختلف تجلی می‌یابد، اما این باعث نمی‌شود چندش آوری آن متوقف شود.
فراموش کردن درس‌های تاریخ به ناچار به هزینه‌های سنگین تبدیل می‌شود. ما براساس حقایق مستند تاریخی، کاملاً از حقیقت دفاع خواهیم کرد و به گفت‌وگوی صادقانه و بی طرفانه درباره وقایع جنگ جهانی دوم ادامه خواهیم داد. در این راستا یک پروژه در مقیاس بزرگ برای ایجاد بزرگترین مجموعه اسناد بایگانی، فیلم و عکس در مورد تاریخ جنگ جهانی دوم و دوره قبل از جنگ در روسیه هدف گذاری شده است.

چنین کاری در جریان است. بسیاری از موارد جدید، تازه کشف شده و مواردی که پیشتر مخفی بوده‌اند را در پیش از تهیهٔ مقاله استفاده کردم و بر این اساس با اطمینان می‌توانم بگویم که هیچ سند آرشیوی وجود ندارد که تمایل شوروی برای جنگ پیشگیرانه با آلمان را تأیید کند.
بله، رهبر شوروی دکترینی را اتخاذ کرده بود که در صورت تهاجم، ارتش سرخ به سرعت به دشمن واکنش نشان بدهد، به حمله متوسل شود و جنگ را به جغرافیای حریف ببرد. البته این برنامه های استراتژیک به هیچ ‌وجه به معنای قصد شوروی برای آغاز حمله به آلمان نبوده است.
بدون شک، امروزه اسنادی از برنامه های نظامی، بخشنامه‌های یگان های شوروی و آلمان در اختیار تاریخ‌ دانان است. سرانجام ما می‌دانیم که آن اتفاقات به راستی چگونه رخ داده است. از روی این اطلاعات، بسیاری‌ دربارهٔ عملکردها، اشتباهات و محاسبات نادرست رهبری نظامی-سیاسی کشور قضاوت خواهند کرد. در این باره یک چیز را می‌خواهم بگویم: در کنار مجموعه بزرگ و متفاوتی از اطلاعات نادرست که رهبران شوروی دریافت می‌کردند، آنان شواهد واقعی هم از آمادگی تهاجم نازی‌ها دریافت می‌کردند. برای همین در ماه‌های پیش از جنگ، اقداماتی برای افزایش آمادگی‌ نظامی کشور انجام دادند. از جمله فراخواندن مخفیانه بخشی از مکلفان سربازی به پادگان ها و انتقال از مناطق مرکزی به مرزهای غربی کشور.
جنگ غیر مترقبه نبود، منتظر آن بودند و برای آن آماده بودند. اما ضربه نازی‌ها از لحاظ قدرت تخریب در تاریخ بی‌سابقه بود. ۲۲ جون ۱۹۴۱، اتحاد جماهیر شوروی با قوی‌ترین و آماده ترین ارتش جهان روبرو شد، ارتشی که تمام ظرفیت صنعتی، اقتصادی و جنگی تمام اروپا هزینه ‌می‌شد. در این تهاجم مرگبار نه‌ تنها ارتش ورماخت سهم داشت، که ستلایت‌های آلمان و بخش نظامی بسیاری از کشورهای دیگر قارهٔ اروپا نیز سهیم بودند.
شکست‌های سنگین جنگی ۱۹۴۱، کشور را در مرز فاجعه قرار داد. بازیابی نیروی جنگی با مدیریت خارق‌العاده، بسیج عمومی و هماهنگی تمام قوای دولت و مردم ممکن شد. در تابستان ۱۹۴۱ زیر آتش دشمن، خروج ملیون‌ها شهروند و صدها کارخانه به کشورهای شرقی آغاز شد. در کوتاه‌ترین زمان در پشت جبهه جنگ، تولید اسلحه و مهمات آغاز شد که در اولین زمستان جنگی به خط مقدم رسید. در ۱۹۴۳ از آمار تولید نظامی آلمان و متحدانش فراتر رفت، طی یک سال و نیم مردم شوروی هم در خط مقدم و هم در پشت جبهه کاری را کردند که نا ممکن به نظر می‌رسید. حتی امروزه درک و فهمیدن تلاش های نا ممکن، شهامت و از خود گذشتگی هایی که صرف این دستاوردها شد، دشوار است.
در برابر موترهای جنگی قدرتمند و تا به دندان مسلح و شکارچی خونسرد نازی‌ها، قدرت غول‌ آسای جامعهٔ شوروی بلند شد و با تلاش و اتحاد با یکدیگر، از سرزمین خود دفاع کردند، از دشمنی که زندگی صلح‌ آمیز را شکسته و زیر پا گذاشته بود انتقام گرفتند و امیدها و برنامه‌ هایش را نابود کردند.
بدون شک، در جریان این جنگ وحشتناک بسیاری از مردم دچار ترس، سردرگمی و ناامیدی شدند. خیانت و ترکش وجود داشت. گسل‌های ایجاد شده در جریان انقلاب و جنگ داخلی، نهیلیسم، تمسخر تاریخ ملی، سنت‌ها و ایمانی که بلشویک ها سعی داشتند به ویژه در سال‌های نخست به قدرت رسیدن، تحمیل کنند. اما روحیه‌ٔ‌ عمومی شهروندان شوروی و هموطنانی که در بیرون از کشور بودند، به گونهٔ دیگری بود – صرفه‌جویی و نجات وطن. این ضربه غیر قابل کنترل بود. مردم افتخار را در ارزش‌های عمیق وطن‌ پرستانه جستجو می‌کردند.
استراتژیست ‌های نازی‌ها مطمئن بودند که دولت بزرگ چند ملیتی را می‌توان به راحتی تحت تصرف درآورد. محاسبهٔ آنان اینگونه بود که جنگ غیرمترقبه و بی‌رحمی و فشارهای غیر قابل تحمل آن به راحتی روابط بین‌ ملیت‌ها را تحت تاثیر قرار داده و کشور به چند بخش تقسیم خواهد شد. هیتلر صراحتاً گفت: «سیاست ما در قبال مردمان ساکن در سرزمین پهناور روسیه، باید این باشد که هرگونه اختلاف نظری را تشویق کنیم».
اما در نخستین روزها روشن شد که این برنامه نازی‌ها به هم خورده است. در قله برست ۱۳ ملیت‌ مختلف تا آخرین قطرهٔ خون جنگیدند. در جریان این جنگ و سایر نبردها، تأثیرگذاری و دفاع از وجب به وجب خاک وطن، نمونه‌هایی این‌چنینی را بسیار می‌بینیم.
برای میلیون‌ها شهروند که خانه های خود در مناطق جنگی را ترک کرده و به پاولژه، اورال، سایبریا، شرق دور، کشورهای آسیای مرکزی و ماورای قفقاز نقل مکان کرده‌اند، تبدیل به خانه آنها شده بود و ساکنان این مناطق، داشته‌ های خود را با آنها تقسیم کردند و هر چه در توان داشتند انجام دادند. دوستی مردمان و کمک متقابل آنها به یکدیگر، یک قلعهٔ غیرقابل دسترسی برای دشمن ساخته بود.
در فروپاشی نازیزم، آنچه اکنون برای اثبات آن تلاش نشده، سهم اصلی و سرنوشت ساز اتحاد جماهیر شوروی ، ارتش سرخ بود که تا پایان در حوالی بیالیستوک و موگیلف، اومان، کیف، ویازما و خارکوف جنگیدند. آنها تا نزدیکی مسکو، استالینگراد، سواستاپول، ادیسه، کورسک و اسمولنسک حمله کردند. وارشو، بلگراد، وین و پراگ را آزاد کردند، قصر کنیگزبرگ و برلین را تصرف کردند.
ما از واقعیت صاف تاریخ پشتیبانی می‌کنیم. این حقیقت عامیانه و انسانی را که خشن، تلخ و بی‌رحم است، شاعران و نویسندگان به ما انتقال داده اند که از آتش و جهنم خط مقدم جنگ عبور کرده اند. برای من، همانطور که برای دیگر نسل‌ها، داستان‌ها، رمان‌ها، «نثر ستوان» و شعرهای جاودانه در روح ما به جای گذاشته اند، این عهد را می بندم که به کهنه‌ سربازانی که برای پیروزی هر کاری که می‌توانستند کردند احترام بگذارم و به یاد آنهایی باشیم که در میدان‌های جنگ باقی ماندند.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا