در این کشور چه میگذرد؟
حالا پرسش مهمی که ذهن هر انسان را در این سرزمین به خود مشغول ساخته این است که «کی میداند، در این کشور چه میگذرد؟» این پرسش فضای سیاسی و اجتماعی کشور را پر کرده است و به نظر من پرسش مشروعی است
وقتی مسخرهخواندن جنگ افغانستان از سوی رییس جمهور ترامپ، گفتههای وزیر خارجه پمپئو در سنا، گفتوشنود مشاور امنیت ملی جان بولتن با فاکسنیوز، سخنرانی سرمنشی ناتو در کانگرس امریکا، گپهای پراگنده خلیلزاد در کابل و اسلامآباد، موضعگیریهای متزلزل دولت افغانستان را در پیوند به برنامههای آینده صلح بشنوید، اصلاً گیج میشوید. حالا روزنامه تایمز لندن را میخواندم، جورج رابرتسن تحلیلگر معروف نوشته، «پاکستان در بحث صلح در افغانستان با امریکا مشکل دارد.» هیچ تسلسل و هماهنگی میان بازیگران اصلی پیرامون افغانستان وجود ندارد. انگار همه نمیدانند با آینده کشور چه میکنند.
در این میان سازمانهای بینالمللی چون ملل متحد و اتحادیه اروپا که نقش مهمی دارند با گفتههای تکراری «صلح باید توسط افغانها و مالکیت آنها راه اندازی گردد» کفایت میکنند. کسی از اینها نمیپرسد منظور از «مالکیت» افغانها چه است؟ چه چیزی در حیطه مالکیت افغانستان است؟ فضا، روی زمین و یا زیر زمین؟ اگر افغانها مالک غذای خود میبودند، آنگاه حرف شما درست بود. حالا این مردم نه مالک میهن خود هستند و نه هم مالک سیاستهای آن.
در این حالت، عمران خان مشکل حل سیاسی افغانستان را حکومت مؤقت پیشنهاد میکند. هند دولت متمرکز ملی را طرح میکند. روسیه بر حیاط مصئون خود در منطقه میاندیشد. چین در فکر گرایشهای اسلام سیاسی در مرزهایش به افغانستان است و آسیای میانه در میانه چین، روسیه و امریکا هنر دیپلماسی فعال برای امنیت منطقهای را به نمایش میگذارد. در این میان ایران که روابطش با امریکا بدترین دوران را میگذراند به این فکر است که انتقام سپاه پاسداران را در کابل از امریکا گیرد.
در ۱۹ سالی که گذشت ۱۲۰ ملیارد دالر در افغانستان ذوب شد. دولتداران و حامیان شان تا توانستند از این منابع بادآورده درختهای باغچههای خود را تغذیه کردند. بر بنیاد مطالعات اتاق فکری «رند»، افغانستان نتوانسته ۲۰ در صد شاخصهای یک دولت خودکفا را کمایی کند. مردم فقیرتر و دزدان غنیتر شدند. حاکمانِ فقیرترین دولت جهان به پولدارترین دولتمردان تبدیل شدند. وجدان و فرهنگ سیاسی در این کشور در دوزخ معاملهها سوزانیده شد.
نهادهای نظامی افغانستان نیز از فساد، نبود مدیریت کارا و نبود استراتژیهای ثمربخش جنگی رنج میبرند. رییس جمهور کشور به روشنی میگوید اگر امریکاییها نباشند ما سقوط میکنیم. رقم تلفات روزانه تا صد نفر رسیده است. مردم فقیر و بیگناه قربانی میشوند. در میان قربانیان کسی جنرال، فرماندهان قولاردوها، فرماندهان پولیس، رهبران دولت و خانودههای شانرا نمیبیند. اما روزانه، سربازان جوان و مردم نادار قربانیان اصلی جنگ هستند. معنای این کار چیست؟
دولتداری نیز بیمعنا شده است. مشروعیتِ دولت صدمه شدید دیده است. قانون اساسی از کار افتاده است. حاکمیت قانون مفهومش را نزد مردم از دست داده است. بحران اعتماد به اوج رسیده است. ساختارهای اصلی نظام هماهنگ نیست. یک لایه دولت به کلی فلج است. نهاد عدلی و قضایی استقلالش را از دست داده است. کلانترین فاسدین اقتصادی بلندترین سمّتهای دولتی را در دست دارند. وزرای مالیه، معارف، ترانسپورت، معادن و…که صدها میلیون دالر را اختلاص کردهاند، آزادانه زندگی و فعالیت دارند. حتا برخی از آنها نزدیکترین مشاوران رییس جمهور هستند.
ملت را در افغانستان به یک مفهوم مسخره تبدیل کردهاند. سیاستمداران به گروههای قومی متعهد شدهاند. مشروعیت ملی در نظامهای مردمسالار که از راه انتخابات شکل میگیرد، در افغانستان مسخره شده است. خطرناکترین جنایتکار انتخاباتی به بزرگترین مشاور و دستیار رییس جمهور در امور اجتماعی انتصاب شده است. اقتدار مشروع به آرمان دستنیافتنی درآمده است. هیچگاه در تاریخ معاصر، مردم افغانستان به چنین مرز شکنندگی نزدیک نشده است. منابع و منافع ملی تعریف نشده است. با ملتسازی برخوردهای ایدئولوژیک میشود. انگار این سرزمین، تازه زاده میشود که با عالمی از افکار پراگنده و بیمعنا دست و پنجه نرم میکند!
دولت به این باور است که «صلح» میآورد تا ما را از بحران برون کشد. حالا نسخهای که دولت برای رفع این دشواریها پیشنهاد کرده است، «راهاندازی لویه جرگه مشورتی» میباشد. این نهاد که در تاریخ کشور در دست حاکمیتها و رژیمهای سیاسی نقش بازی کرده و از چهرههای بحث برانگیزی ساخته میشود، با سازوکارهای معاصر همخوانی ندارد.
این در حالی است که در افغانستان روی هیئت مذاکرهکننده صلح با «رهبران» افغانستان بحثها جریان دارد. من نمیدانم این هیئت روی «چه» مذاکره خواهد کرد؟