رسانهها از «فکر» خالی میشوند!
اگر رسانههای ما چنین ادامه دهند، ما جنگ فکری را به طالبان واگذار کردهایم. فقط کافیست اعلامیه اخیر «بینالافغانی» را مرور کنید و شیوه انعکاس آنرا توسط رسانهها در افغانستان بررسی کنید
در این اواخر رسانههای افغانستان دنبال حادثه سرگردان هستند. آنها حادثه را تنها در نبردها، حملات انتحاری، دشنامهای پارلمانی، توییتهای ترامپ و خلیلزاد، فریادهای غنی و شکوههای عبدالله جستوجو میکنند. برنامههای فکرساز و یا زمینهساز برای فکر کردن از رسانهها رخت بسته است. به باور من، (ملک ستیز) رسانهایکه ظرفیت تولید فکر را ندارد، رسانه نیست بل یک دستگاه پخشکننده حوادث است که طبعاً واکنشهایی را برمیتابد. اما این واکنشها منجر به تغییر فکری و رفتاری در جامعه نمیشود یعنی بر فرهنگ سیاسی جامعه اثر کارایی نمیگذارد. گروهی از رسانهها سیاستزده شدهاند و به قدرت سیاسی و جلال حاکمیت میاندیشند. از اینرو رهبران این رسانهها فرهنگ تمامیتخواهانه حکومتی را بر رسانههای خود تحمیل میکنند. آزادی رسانهها که یک اصل پایدار حقوق شهروندیاست به معنای آزادی سیاسی، تخصصی و عملیاتی رسانهها میباشد. یک رسانه نمیتواند در مذاکرات طرف واقع شود و یا اجندایی را برای حمایت از خطوط فکری سیاست پیشگان طرح کند. بخشی از رسانهها دستگاه تبلیغاتی برای خط فکری خاصی بر بنیاد تبار، مذهب، زبان و منطقه هستند. این رسانهها «رهبران» این گروهها را پیغمبران عصر معرفی میکنند. این روش انتهای غیرحرفهای بودن رسانه را به نمایش میگذارد. در علم روابط بینالملل، کانونی وجود دارد و آنرا هماهنگی برای نضجگیری نگاه مشترک در توسعه اقتصادی، فرهنگی و امنیتی در جهان مینامند. اما این کارزار زمانی به نتیجه نزدیک میشود که بازیگران اصلی یعنی رسانهها گفتمانهای ارزشی و محکم را راهاندازی کنند. گفتمانهای ارزشی را میتوان از طریق تحلیل، نقد، تحقیق و پرسمانهای جدی راهاندازی کرد. با تاسف، به جز دو تا سه رسانه، رسانههای ما هر روز بیشتر از گذشته به «روزمرهزدگی» آغشتهتر میشوند. این کار سبب بحران اعتماد میان شهروندان و رسانهها خواهد شد.
مخاطب این نوشته رسانههایی است که زمانی مباحث جدی چون دولت – ملت سازی را مدیریت میکردند. به یاد دارم این رسانهها مفاهیم چون شهروند و حقوق شهروندی را با جدیت پیگیری میکردند. اما حالا اجندای این رسانهها تغییر کرده است. مفاهیمی که رسانهها به آن میپردازند، روی کار است نه ژرفنای مسایل. در بحث سیاست داخلی بیشترینه بحثها معطوف به جبهات جنگ است نه دکترین جنگ. در بحث سیاست خارجی رسانهها بیشتر به واکنشها پیرامون جنگ و افغانستان میپردازند نه عوامل آن. در زمینههای اقتصادی نیز چنین است. بحثهای اقتصادی بر بنیاد میزان استفاده از حمایت جهانی استوار است که با تاسف همیشه دچار فساد میشود. کمتر بر توسعه اقتصاد ملی بحث میشود. در زمینه اجتماعی توجه کنید. همه رسانهها بر تضادهای اجتماعی گپهای فراوان دارند. اما ریشه این تضادها در ته صخرههای تابوشده «وحدت ملی» مدفون است. در زمینه فرهنگی، ما وضعیت بدتری از امور اجتماعی داریم. در واقع آزادی فرهنگی به حقوق فرهنگی درنیامده است و این یکی از ضعفهای کلان گفتمان فرهنگی در رسانهها میتواند به شمار آید.
اگر رسانههای ما چنین ادامه دهند، ما جنگ فکری را به طالبان واگذار کردهایم. فقط کافیست اعلامیه اخیر «بینالافغانی» را مرور کنید و شیوه انعکاس آنرا توسط رسانهها در افغانستان بررسی کنید. در این روند دست بالای طالبانیزم که با حمایت دوستان بینالمللی شان همراه بوده است بر نشست دوحه نمایان میشود. در این نشست که تکنوکرات، دمکرات، جامعهمدنی، احزاب سیاسی، شخصیتهای «با نفوذ» با القاب علمی و سیاسی «تشریف» برده بودند، نتوانستند رنگ سیاه مخوف طالبانیزم را از اعلامیه بینالافغانی بزدایند. در کابل نیز رسانهها ناخودآگاه طالبانیزم و اعلامیه را ترویج کردند. آیا نقد تخصصی و نگاه عمیق بر این روند از سوی کدام رسانه بالا گرفت؟ پاسخ را همه میدانیم.