سربازان ما برای کی و چی قربانی میشوند!
وزارتى كه نتواند براى يک برنامه يک هفتهاى، چهار انسان پاک از وسط ٣٤٠ هزار كارمند انتخاب كند، چطور خواهد توانست، امنيت انتخابات را بگيرد و يا خط دیورند را از پاكستان واپس بگيرد؟
یادداشت: برشهایی از مطلب حذف شده است
«تيو ماسن» طنزنويس مشهور هالندى-يهودى در يكى از مصاحبههاى خود میگويد كه پلان دارد تا ديگر ننويسد، چون كه تصورش همين است كه انسانها تنها میخندند. به سؤال خبرنگاری كه آيا مردم حق ندارند بخندند، میگويد «حق دارند» ولى بايد «فكر هم بكنند» و اگر نكنند، بايد به جاى خنده فقط بگريند!
در ساختمان ما در كنار افسران نظامى امريكايی كه در پنتاگون بزرگ كار میكنند، همچنان گروهى از نظاميان كشورههاى «undevelopment world» وجود دارد كه اينجا موقتى زندگى میكنند. جنرالانى كه هر صبح با مدالهاى روى سينه خود با ماشين قهوه مجانى ساختمان مشكل دارند، يا به عبارتى هم، ماشين قهوه با اين «گوسالهها» مشكل دارد، چون كه بعد از شش ماه هنوز هم نمیدانند كه كدام سويچ «آن» است و كدام سويچ «آف». جان دخترک اسپانوى هم از پاک كردن قهوههاى روى زمين برآمده و كسى هم نيست كه صداىاش را بشنود.
پنتاگون بزرگ، هم پول قهوه را ميپردازد، هم پول اين دخترک خدمتكار را و هم پول آن جنرالان چاق را براى استراتژىهاى بزرگ و دراز مدت خود، براى همان استراتژىهاىی كه يک قرن اخير پول پرداخته.
روزنامههاى مجانى NYT ، WSJ و واشنگتنپُست هم كه با عكسهاى از جسدهاى سربازان كشورهاى فقير هر روزه پر است، به جاى مطالعه بيشتر براى پاک كردن ليوان قهوه اين جنرالان استفاده میشود. خلاصه چنانچه ديپلماتهاى جهان سومى نبايد كار كنند، جنرالهاى جهان سومى هم نبايد از مرگ سربازان شان آگاه شوند.
در منزل پايين اين ساختمان، يک سالون مطالعه وجود دارد كه در گوشه اين سالون اين هفته همين جنرالان شكم كلان جمع شدند و بالاى يک case study كار میكنند. از لهجه انگليسى (خؤز) به جاى (house) و چيغ كشيدنهاى استعمارى معلوم میشود كه از چند كشور اتحاد جماهير شوروى سابق و چند كشور افريقاى شرقى هستند كه هنوز حرف ح تا خ را نمیشناسند و چيغهاى فرانسوى همچنان بالاى مغزشان باقى مانده.
case study شان افغانستان است و هر چند دقيقه بلند بلند میخندند و نام افغانستان را با كنايه میبرند، چنانچه اعصابم را تكه تكه كردند و هر چند دقيقه گويا قهقهه وار «كلتور» پنچ هزار ساله ما را دارند مسخره میكنند. شيطان هر لحظه برايم میگويد، برو و به همين گوسالهها بگو كه ما يک ملت غيور هستيم و مثل شما نبوديم كه هر كس بيايد و ما را مستعمره خود كند!
امروز پلان داشتم كه بروم و بگويم ولى يكى از دوستان اين عكس را روان كرد با اين معلومات كه هفته قبل شش تا از بزرگواران شكم كلان و بلند رتبه امنيتى و دفاعى افغانستان از دفتر شورای امنيت، وزارت أمور داخله و وزارت دفاع ملى به واشنگتن تشريف آورده بودند تا تجربه جنگ، دزدگيرى و طالب كشى را بياموزند و در بازگشت به افسران جوان خود بياموزند.
ولى مثل هميشه بعد از ختم مهمانىها، سِلفىهاى كنار قصر سفيد و ساختمان سنای امريكا و شرابهاى مجانى داخل يخچال هوتل، چهار تا از شش تا در هنگام بازگشت از ميدان هوايی واشنگتن فرار كردند و روز بعد از دفتر مهاجرين امريكا پيدا شدند. هر چه خدمه طياره قطر ايرلاینس چيغ كشيده كه last call و آينه دروازه بسته میشود، جنرال صاحبان از داخل تشناب گفتند: ما هنوز «ايق» داريم و ما بيرون شده نمیتوانيم.
امشب كه میخواستم اين را بنويسم، اول با چند دوست داخل كشور تماس گرفتم تا مطمئن شوم كه اين حرف واقعيت دارد. متاسفانه مثل هميشه واقعيت دارد و اگر چه چندين بزرگوار از داخل و خارج كشور از من خواستند تا اين متن را شريک نكنم چون كه شايد روان و روحيه سربازان وطن خراب شود، باز هم نوشتم و شريک كردم. پيام من هم به دوستان همين است كه پسر ماماى من و برادر بانو منيره يوسفزاده قبل از ما میدانستند كه چنين ريیسهاى «خرى» دارند ولى باز هم به جبهه جنگ رفتند و شهيد راه وطن شدند!
اكنون تصور كنيد، وزارتى كه نتواند براى يک برنامه يک هفتهاى، چهار انسان پاک از وسط ٣٤٠ هزار كارمند انتخاب كند، چطور خواهد توانست، امنيت انتخابات را بگيرد و يا خط دیورند را از پاكستان واپس بگيرد؟ بعضى روزها فكر میكنم كه ناحق منير ما، برادر بانو منيره و هزاران هزار جوان درين كشور جان شیرين خود را از دست دادند. براى چى و براى كى؟ آيا ما ملت ارزش جان شيرين شان را داريم و يا ارزش ما همين جنرالان وطنفروش هستند و همان رهبران سياسى كثيف شان!
در اخير از دوستان سفارت افغانستان مقيم واشنگتن هم خواهش میكنم كه اول در آينده حداقل عكسهاى گريزىها را فوتوشاپ كنند و باز به حيث يک دستاورد به صفحه رسمى خود بگذارند! ما به هر صورت لايک خواهيم كرد، چه ديگر ما را در دعوتهاى رسمى خود مهمان كنند، چه نكنند! دار و ندار ما فعلاً همين فيسبوک است و لايک تا روزي كه وزير صاحب مخابرات آن را هم از ما نگيرد.