آخرین اخبارافغانستاناندیشهسیاستفرهنگ عامه

شهید بلخی خلاصه تاریخ افغانستان بود!

مبلغ ضمن تشریح اوضاع افغانستان به شهید بلخی و مبارزات و مصایب و سرانجام زندگی او اشاره کرد و گفت: بلخی خلاصۀ تاریخ افغانستان بود

من به عنوان یکی از اعضای پیشین کانون مهاجر، در کتاب داستان زندگی‌ام به تفصیل در این مورد نوشته‌ام و اینجا کوتاه عرض می‌کنم که اولین بار، شعر شب دیجور، مقالات پیرامون بلخی و مبارزات او در نشریه پیام مهاجر نشر شد. در سال ۱۳۵۵ من نوشته‌ای با عنوان« چشمه‌ای در کویر» نوشتم که در محفل اعلام موجودیت کانون توسط خودم خوانده شد. در این جا برشی از یک خاطرهٔ مندرج در داستان زندگی‌ام را که متعلق به پیش از انقلاب ایران و کودتای افغانستان است و مربوط به سفر شهید اسماعیل مبلغ به ایران می‌شود ذکر می‌کنم که نشان می‌دهد در آن زمان شخصیت بلخی در کانون توجه جامعهٔ روشنفکری افغانستان قرار داشته است:

دیدار با شهید اسماعیل مبلغ

‎فکر کنم در سال ۱۳۵۵بود که شهید اسماعیل مبلغ به ایران آمد. یک روز موحد بلخی گفت برویم دیدار استاد مبلغ، من گفتم ایشان چه کسی هستند و چه کاره‌اند؟ موحد گفت: او یک دانشمند است که در افغانستان از لحاظ سطح دانش و روح مبارزاتی جایگاهی را دارد که شریعتی در ایران دارد. با موحد رفتیم «مدرسۀ علمیۀ فاطمیه » که شماری از طلاب افغانی در آن اقامت داشتند. مبلغ و سید عسکرموسوی که از تهران آمده بود، گرم صحبت بودند و پیرامون شخصیت علامه سید اسماعیل بلخی بحث می‌کردند. مبلغ خاطرات خود را در رابطه با شخصیت علامه بلخی بیان می‌کرد. درهمان دید اول، مبلغ به نظرم شخصیت وزین و پرمایه و از لحاظ سلوک و رفتار، آدم خیلی وزین، شکسته و خاضع آمد. او به سخنان طلبه‌ها که دانسته، ندانسته در مورد هرچیزی ابراز نظر می‌کردند، آرام سر می‌جنباند اما دیده می‌شد که به سخنان سید عسکر موسوی توجه و بهای بیشتری قایل است. مبلغ می‌گفت: باید اشعار و خطابه‌های علامه بلخی ازخانواده و السنۀ مردم گردآوری و همراه با خاطره‌ها و یادداشت‌های کسانی که از نزدیک او را دیده و با وی معاشر بوده‌اند چاپ و نشر شود. بعد، صحبت پیرامون علل نزدیکی بلخی به دربار شاه پس از رهایی از زندان رفت و مبلغ بدون پرداختن به علل تفصیلی این رویکرد گفت: بلخی علی‌رغم ارتباط با دربار شاه یک لحظه هم از هدف خود چشم نپوشید و به شیوۀ دیگری آن را تعقیب کرد. بعد خاطره‌ای نقل کرد و گفت: بلخی یک روزبه من گفت: مبلغ آماده شو به دیدار شاه می‌رویم. گفتم چه طور ممکن است؟ او ومن از یک دیگر خوشمان نمی‌آید و ممکن است اتفاقی بیفتد که خوب نباشد؟ بلخی گفت: یک روز ظاهرشاه از تو نام برد و به گونه‌ای لحن شکایت آمیز داشت به خاطر انتقادات همیشگی‌ات از نظام سلطنت. من گفتم اعلیحضرت! او آدم دانشمند و محقق است و انتقاد بیجا نمی‌کند. حتما منطق و دلایلی در سخنان او وجود دارد، من او را حضور اعلی‌حضرت می‌آورم تا از نزدیک با دیدگاه‌ها و شخصیتش آشنا شوید. شاه قبول کرد و حالا وقت تعیین شده بیا که برویم. بلخی اضافه کرد: رای نزن، هرچه دلت خواست بگو و هیچ پروای شاه و من را نکن! مبلغ گفت: بلخی من را برد پیش ظاهرشاه وبعد از احوال پرسی و تبادل تعارفات معمول، من را به وی این گونه معرفی کرد: اعلی‌حضرت! اسماعیل مبلغ یک بچۀ هزاره است که با درد و رنج فراوان درس خوانده، وطن و ملتش را دوست دارد و در مورد اوضاع کشور، معلومات دقیق و همه جانبه دارد. ایشان را خدمت شما آورده‌ام تا از نزدیک نظراتش را بشنوید. مبلغ افزود: شاه به من رو کرد و با خوش آمد گویی گفت: من در بارۀ شما چیزهای زیادی شنیده‌ام، خوب شد که تشریف آوردید تا از نزدیک دیدگاهتان را راجع به مسایل مملکت بشنوم. بفرمایید! بلخی با اشارۀ چشم به من فهماند که شروع کنم. من سخنانم را با خوشی از درک حضور اعلی‌حضرت و میسر شدن این فرصت آغاز کردم و یک صحبت تفصیلی پیرامون اوضاع نا بسامان کشور، فقر و فاقۀ مردم، فساد دستگاه و پسمانی کشور از کاروان ترقی و پیشرفت جهانی ارایه دادم و بعد یک علت مهم آن را در حاکمیت نظام‌های خاندانی، میراثی، قدرت مطلقۀ امیران و شاهان و گم شدن نقش و جایگاه مردم در تعیین سرنوشت خود دانستم. مبلغ می‌گوید در یک قسمت، سخنان من خیلی تند شد و ظاهر شاه با ناراحتیی که درچهره‌اش نمودار بود تند تند به بلخی نگاه می‌کرد تا عکس‌العمل او را در قبال سخنان من بفهمد. بلخی اما آرام و خونسرد، تسبیحش را می‌گرداند و به من گوش می‌داد.

مبلغ اضافه کرد: سخنان من پایان یافت و لحظاتی سکوت در جلسه حاکم شد، در دل گفتم حالا ظاهرشاه حتماً افرادش را صدا می‌زند تا مرا دستگیر کنند و به زندان ببرند اما او آرام رو به بلخی کرد وگفت: بلخی صاحب! نظرات مرید بچه‌ات را شنیدی؟ بلخی گفت: بلی اعلی‌حضرت! جوان است دیگر، خوب شد که دلش را پیش شما خالی کرد و نظراتش را استماع فرمودید، خدا مهربان است، مشکلات با عنایت اعلی‌حضرت حل خواهد شد. مبلغ گفت: بلخی موضوع را سبک جلوه داد و با سخنان نرم و مطایبه آمیز، ظاهرشاه را آرام کرد و مرا از خطر گرفتاری و خشم فرو خوردۀ او نجات بخشید.

‎مبلغ در این سفر که می‌گفت  برای دیدار با دانشمندان ایرانی و تهیۀ کتاب به این کشور سفر کرده است، با بسیاری از دانشمندان و مراجع تقلید دیدار و پیرامون مسایل منطقه و افغانستان گفت‌وگو کرد. راه بلد و معرف او در تمام یا اکثر این ملاقات‌ها سید عسکر موسوی بود. موسوی از دیدار مبلغ با مهندس مهدی بازرگان که آن زمان رهبرنهضت آزادی و فی‌الواقع در نقش اپوزسیون شاه ایران عمل می‌کرد، نکات زیادی را گفت اما من فقط دو نکته از سخنان وی به یادم مانده است؛ او گفت وقتی همراه مبلغ در قصر چند منزلۀ مهندس بازرگان وارد شدیم وحشم و خدم او را دیدیم، دختران مقبولی که از ما در سالون بسیار لوکس با اشیای ذی قیمت پذیرایی کردند و بازرگان در همان زمان در خصوص ضرورت دفاع از مستضعفین و محرومان سخن می‌زد، مبلغ که علی‌رغم ظاهری آرام و متین، صریح اللهجه بود خطاب به بازرگان گفت: جناب مهندس در چنین قصری و با این همه تشریفات چه گونه می‌توان از حقوق ستمدیدگان سخن گفت؟ نکتۀ دیگردر مورد شخصیت علامه بلخی بود. مبلغ ضمن تشریح اوضاع افغانستان به شهید بلخی و مبارزات و مصایب و سرانجام زندگی او اشاره کرد و گفت: بلخی خلاصۀ تاریخ افغانستان بود.

نویسنده

فاضل سانچارکی

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا