آخرین اخبارتحلیل

عوام‌زده‌گی چه‌گوارا!

بهتر است از این تجلیل‌های سطحی بگذریم و کمی به تحلیل شخصیت چه‌گوارا و وضع موجود خودمان بیاندیشیم. گذشته از همه‌ی این‌ها آنچه آدم را رنج می‌دهد، عوام‌زده شدن این شخصیت سازنده است، پوشیدن لباس‌های تزیين‌شده با عکس چه‌گوارا یا کشیدن عکس او بر دیوارها و…



هر انسانی دارای دو شخصیت است؛ یک شخصیتی که او روی تذکره خویش دارد و دیگری شخصیت تمدنی او که فراتر از صدها سال می‌رود.
«ارنستو چه‌گوارا» در سال ۱۹۲۸ در «روزاریو» دومین شهر مهم و بزرگ ارجنتاین به دنیا آمد. در خانواده‌ای ممتاز از تبار اسپانیایی و ایرلندی كه گرایش‌های سیاسی چپ داشتند، بزرگ شد… در سال ۱۹۵۴ زمانی كه در «گواتمالا» بود با پشتیبانی از حكومت «جاكوب آربنز» كه منتخب مردم بود قدم به عرصه‌ی مبارزات سیاسی گذاشت. آربنز در نتیجه‌ی توطیه و در مداخلات تجاوز كارانه سازمان سیا سرنگون شد و «چه» به مكزیك گریخت. اندكی بعد به فیدل كاسترو و دیگر انقلابیون پیوست. وی برای آزادی کوبا و مردم آن سال‌ها جنگید. چه‌گوارا یكی از رهبران حكومت تازه‌ی كارگران و دهقانان شد و پست‌های دولتی متعددی چون ریاست بانك مركزی كوبا و وزارت صنایع به او واگذار شد. چندی بعد چه‌گوارا از همه‌ی مسئولیت‌ها و پست‌های دولتی كناره‌گیری كرد و به منظور كمك به پیشبرد مبارزه‌های ضد امپریالیستی و ضد سرمایه‌داری در دیگر كشور‌ها، كوبا را ترك كرد وهمراه با داوطلبانی كه بعدها در «بولیوی» به او پیوستند، نخست به كنگو «زئیر» رفت و در جنبش ضد امپریالیستی آن كشور به رهبری «پاتریس لومومبا» شركت جست. از نوامبر ۱۹۶۶ تااكتبر ۱۹۶۷ جنبش چریكی بولیوی را بر ضد دیكتاتوری نظامی آن كشور رهبری كرد. درهفتم اكتبر ۱۹۶۷ در عملیات رزمی ساخته‌ی سازمان سیا به دست نظامیان بولیوی زخمی و دستگیر و روز بعد از آن تیرباران شد.
و اما شخصیت تمدنی و تاریخی او؛ عقل‌گرایی، تجربه‌گرایی، علم‌باوری و مهم‌تر از همه انسان‌محوری «اومانیسم» که دیگر دست مذهب و دین را از زمین جدا کرد و زمانی که جریانی به نام اومانیسم، وارد افکار بشر ‌شد؛ همه‌ی باورهای آسمانی را کنار گذاشته و انسان را محور همه چیز دانست و فرزند خلف این تمدن تجربه‌گرایی است که دیگر فراتر از آن‌چه در حس پنج‌گانه‌ی انسان نمی‌گنجد را حقیقت نمی‌داند و اعتقادی به دین و چیزی فراتر از طبیعت و انسان ندارد. نقش تاریخ در زندگی هر انسانی تاثیرگذار است. مسلما اگر چه‌گوارا یک قرن پیش‌تر از اتفاق کوبا به دنیا می‌آمد، حالا کس دیگری بود.
«هرچند من یک مسیحی هستم، اما کاملا با یک مسیحی در تضادم. مسیح می‌گوید اگر کسی سیلی بر صورت تو زد طرف دیگر صورتت را پیش کن، اما من با هرچه در دست داشته باشم می‌جنگم و از حق خودم دفاع می‌کنم.»(منتسب به چگوارا)
این باورهای تمدنی است که بر فرد فرد جامعه‌ او به میراث گذاشته شده است. من نمی‌خواهم خیلی بر جبر تاریخ تاکید کنم، تنها می‌خواهم بگویم نباید آن را نادیده گرفت. شرایط تاریخی و تمدنی جامعه‌ی ما در تفاوت با جامعه‌ چه‌گوارا که هیچ در تضاد با آن است و در سرزمینی مانند افغانستان تکیه کردن به مردی چون چه‌گوارا ما را به وضعیت مطلوب نخواهد رساند؛ زیرا از هرلحاظ وضعیت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و به خصوص آگاهی توده با هم خیلی فرق داریم. به عنوان روشنفکر و کسی که می‌خواهد جریان‌ساز باشد، باید زمینه‌های تاریخی خودمان را پیش بگیریم. منظورم برگشتن به گذشته‌ نه، بلکه الگوسازی است که مردم با آن بیشتر آشنایی دارند و اعتقاد، اصلا منظور از تجلیل چه‌گوارا مگر برای این نیست که خواسته‌ی ما رهایی از برده‌گی و رسیدن به آزادی انسانی است، مگر او را به عنوان یک انقلابی و شخصیت انقلاب برای آزادی نمی‌دانیم، مگر انقلاب بدون به تحرک انداختن مردم امکان‌پذیر است؟ پس باید زیرک بود و الگوسازی را از آگاهی مردم، آغاز کرد و یک «هنجار» درونی ساخت یا به قول لنین؛ چيزى كه مردم آن را ضرورت بدانند و بدان عمل كنند. متفکرین غرب از میلیون‌ها کیلومتر این هنجارسازی را انجام می‌دهند(یک ده‌نشین را که داشتن یک اسب قوی‌هیکل و تندرو برایش ارزش بود، امروز همان ده‌نشین آن را بی‌ارزش می‌داند و برای خریدن یک موتر از هرجای که شده پول به دست می‌آورد، در صورتی که هیچ تغییری در شخصیت او تفکر او و نوع اندیشیدن او به وجود نیامده است و تنها با هنجارسازی به مصرف او، تجدد بخشیدند!) ما چرا تا به حال نتوانسته‌ایم این هنجارسازی-درونی را به شکل زیربنایی و سازنده آغاز کنیم؟
و اگر به این اندازه مشتاق برای الگوسازى از بيرون هستیم چرا چه‌گوارا؟
اگر افغانستان قرار بود با جنگیدن به وضع مطلوب می‌رسید، خیلی پیش‌تر از این‌ها به آن دست می‌یافت. در کشوری که مردم آن سال‌ها در جنگ زندگی کردند و این جنگ بدوی‌ترین خانه و دارایی آن‌ها را از بین برد و سال‌ها رنگ سیاه را بر تن مادران آن پوشاند، درس عبرتی برای فرزندان به‌جا مانده نبوده است!؟

چرا بازهم معرفی یک جنگ‌سالار همان‌گونه که در گزارشی از زندگی او دیديم وی بیشتر از زندگی خود را در جنگ گذشتانده است! چرا روشنفکران ما این امید را از ما می‌گیرند که فکر کنیم در ذهن آن‌ها لااقل سنت قبیله‌اى رشد نمی‎کند و تخم بدبختی را برزمین نخواهد پاشید چرا باز هم معرفی یک جنگ‌سالار؟!
منظور این نیست که جنگ‌های مردی چون چه‌گوارا بیهوده و ترویج کشتار بوده است، تنها می‌خواهم بگویم طرح چه‌گوارا در جامعه‌‌‌ی چون افغانستان طرح خوبی نیست و آغاز دوباره‌ی راهی‌ست که امروز ما را به این‌جا رسانده است. در علوم تجربی و طبیعی آن‌چه مهم است حقیقت ثابت یک پدیده است. مثلا اگر آب در امریکا در صد درجه به جوش می‌آید در تمام جهان این‌گونه خواهد بود. اما در علوم‌انسانی و بخصوص جامعه‌شناسی آنچه مهم است موضوع حقیقت نیست، و آن امری‌ست نسبی، آنچه مهم است این است که « این اتفاق، در کجا؟، چه زمانی؟ و چگونه طرح شده است؟
بهتر است از این تجلیل‌های سطحی بگذریم و کمی به تحلیل شخصیت چه‌گوارا و وضع موجود خودمان بیاندیشیم. گذشته از همه‌ی این‌ها آنچه آدم را رنج می‌دهد، عوام‌زده شدن این شخصیت سازنده است، پوشیدن لباس‌های تزیين‌شده با عکس چه‌گوارا یا کشیدن عکس او بر دیوارها و گذاشتن عکس‌های پی‌درپی او در پروفایل‌های انترنتی و تعریف از چند جمله‌ی محدود او که هر بار به تکرار سر زبان «عوام‌ روشنفکر»! افتاده و گفتن: به‌به و چه‌چه، چه دردی را درمان می‌کند؟ آنچه از نظر خود چه‌گوارا مهم است؛ شهرت انقلاب برای آزادی است، نه عکس. و آنان که ادعای آن را دارند که اندیشه او را ترویج می‌دهند، باید بگویم انقلاب و آزادی جزو آن اندیشه‌هایی است که عمل در ذات آن است و مانند یک نظریه ذهنی‌- فلسفی نیست و درست شخصیت یک انقلابی و آن هم چه‌گوارا را بهتر است از زبان هم‌رزم دیرینش فیدل کاسترو فهمید و درک کرد، اویی که به قول کاسترو که می‌گوید:« چه‌گوارا عظمت اخلاقی فوق‌العاده‌ای داشت و ثابت کرد که انسانی است دارای عقاید عمیق، کارگری، خستگی‌ناپذیر و پرقدرت و منظم در انجام وظایف‌اش.»
مهدی سرباز- خبرگزاری دید

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا