آخرین اخباراجتماعافغانستان

مرگ‌هایی که در این‌جا جدی گرفته نمی‌شود!

خبری گاهی خنده‌دارتر از مرگ با قیماق «مِلک پک» پاکستانی شاید نباشد. از بس انفجار دیده‌ایم، دیگر برای ما عادی شده و این‌که قیماق صبحانه ما نیز عامل رفتن‌مان باشد، برای‌مان آنقدر جدی نیست. قیماقی که به تایید وزارت داخله، توسط عوامل سازمان استخباراتی پاکستان به عنوان جنس مصرفی ساده به کشور می‌آید.


به بهانه‌ سرما و قیماق «مِلک پک»
افغانستان سرزمین مرگ است. مرگ‌هایی که از هر سمتی صادر می‌شود. مرگی که در این‌جا شغلی پر درآمد است. گاه از گلوله می‌آيد، گاهی از گل،‌ گاهی از زمین می‌آید و گاهی از هوا.
به صورت کلی، این‌جا سرزمین خبرهای مرگ است. مرگ‌هایی که هر روز وارد می‌شود و برای صاحبان قدرت و رسانه‌ها و شفاخانه‌ها و گل‌فروشان و تابوت‌شان و ملاهای مذهبی، اتفاقی پر رونق است. تنها محصولی که ما در آن با افتخار به خودکفایی کامل، رسیده‌ایم.
ما هر روز می‌میریم. با گلوله و انفجار،‌ وقتی در خیابان راه می‌رویم. وقتی در خانه نشسته‌ایم و راکتی از پنجره اتاق سر زده وارد می‌شود. یا در دفتر کار، یا در خواب،‌ هر لحظه ممکن است این «شتر» پشت دروازه خانه ما زانو بزند.
اما بیشتر مرگ‌هایی که در این سرزمین جدی گرفته می‌شود و «برند» شده‌،‌ به وسیله انفجار و جنگ و گلوله است. خبرهایی که حاکی از انفجار و درگیری و انتحار است. «فلان انفجار در فلان ناحیه پنج کشته و پانزده زخمی، در درگیری مسلحانه در فلان منطقه، هفت کشته و هفده زخمی…»، این‌ها معمولاً «برند» تولیدی مرگ در سرزمین ما است و بدتر از آن، این است که این جنس برای ما دیگر جذابیتی ندارد‌ و تبدیل به اتفاقی مثل باریدن ناگهانی باران در روزی پاییزی شده،؛ یعنی چیزی که باید می‌آمد اما زمان دقیق دقیقش معلوم نیست.
در این میان چیزهای دیگری هم هست که در این آشفته‌بازار، جدی گرفته نمی‌شود. چیزهایی که در ذهن حک شده‌ جنگ‌زده ما اتفاق مهم و جدی نیست. برای مثال:‌ هیچ جذابیت برای مرگ کسی با تزریق اشتباه دارو توسط داکتر وجود ندارد. ما این‌طور اتفاق‌ها را، «قضا و قدر» می‌نامیم.
در میان ما، خبری گاهی خنده‌دارتر از مرگ با قیماق «مِلک پک» پاکستانی شاید نباشد. از بس انفجار دیده‌ایم، دیگر برای ما عادی شده و این‌که قیماق صبحانه ما نیز عامل رفتن‌مان باشد، برای‌مان آنقدر جدی نیست. قیماقی که به تایید وزارت داخله، توسط عوامل سازمان استخباراتی پاکستان به عنوان جنس مصرفی ساده به کشور می‌آید. این خبر معنای ساده‌تری دارد؛ ما حتا برای مردن‌مان نیز باید پول بپردازیم!
دو هفته پیش در منطقه سرکاریز ناحیه سوم شهر کابل،‌ روز جمعه در بازار پر رفت و آمد این منطقه،‌ انفجاری رخ داد که بیش از هفت کشته داشت. در آن حادثه یکی از اهالی رسانه به نام خلیل فیضی با همسر و کودک یک ساله‌اش کشته شد و از خانواده چهار نفری او، تنها پسر چهارساله‌اش باقی ماند. پولیس کابل آن حادثه را ناشی از انفجار بالون گاز اعلام کرد و در نتیجه، آن حادثه بسیار زودگذر شد و دل هیچ‌کس برای پسر چهار ساله خلیل فیضی نسوخت. هیچ‌کس حتا ذره‌ای به او کمک نکرد. خلیل فیضی که سال‌ها صدایش در رسانه‌های کشور پخش می‌شد و هر شب مهمان خانه‌های ما بود. حتا اهالی رسانه‌ نیز به او کمک نکردند و پسر چهار ساله او با دنیای کثیف کابل تنها ماند. در حالی که به گواهی اهالی محل،‌ آن انفجار ناشی از ماین چسپکی کار گذاشته شده در موتر سایکل بوده است و آن روز نیز یکی از مقامات سفارت‌ها، مهمان معاون دوم ریاست اجرايی در فاصله صد متری آن ناحیه. به همین راحتی مرگ خلیل در بازار پر رونق مرگ، از بین رفت.
در یکی-دو‌ ماه اخیر‌ به علت اتصالی و مشکلات تخنیکی برق،‌ وسایل برقی زیادی از اهالی شهر آتش گرفته است. از باتری موبایل گرفته تا باتری لپ‌تاپ، از «سه‌ساکته‌»های بی‌کیفیت چینایی گرفته تا چارجرهای پاکستانی بی‌کیفیت. ساعت چهار صبح، ناگهان موبایل در چارج گذاشته‌ شده برادر من آتش گرفت و اگر کمی دیرتر جنبیده بودیم، اتفاق ناگواری می‌افتاد. قسمتی از دست برادر من دچار سوخته‌گی شد و خوش‌بختانه سوخته‌گی‌اش سطحی بود و درجه سوم. مورد دیگر،‌ همسایه آن‌طرف خانه ما بود که شبانه سیم باتری ذخیره‌اش آتش می‌گیرد و همسایه‌ها با شکستن قفل خانه، آتش را پیش از گسترده شدن خاموش می‌کنند. سه روز پیش نیز حکیم مظاهر عکاس کهنه‌کار شهر کابل که همه با عکس‌های او آشنا هستیم، نوشته بود که ناگهان باتری لپ‌تاپش آتش می‌گیرد و لپ‌تاپ و فرش خانه می‌سوزد و ده‌ها نمونه دیگر که در صفحات اجتماعی هست. یکی از تکنسین‌های برق،‌ دلیل این اتفاق را مشکلات تخنیکی شرکت برشنا در انتقال «ولتاژ» درست برق به شهروندان عنوان می‌کند. مشکلی که شرکت برشنا آن را جدی نمی‌گیرد و خدا می‌داند چه تعدادی دیگر در این شهر، به این گونه صدمه دیده‌اند.

مورد دیگر، آلوده‌گی ناشی از سوخت زمستانی ماست. از چوب و زغال سنگ گرفته تا لاستیک و پارچه و کاغذ و خاک چوب. هوای این روزهای کابل از درجه خطرناک هم گذشته است. خدا می‌داند چه تعداد آدم‌ها در این شهر قربانی مرگ تنفسی و عفونی به واسطه این هیولای خاموش می‌شوند. مرگی که اهالی شهر آن را جدی نمی‌گیرند و مسئولان حفاظت محیط زیست و صحت شهر کابل هم علاقه‌ای به اطلاع‌رسانی آن ندارند. مرگی که در وضعیت ضعیف اقتصادی حشو می‌شود و سهم فقر و تنگدستی!
موارد بسیار دیگری هم وجود دارد، مثل مرگ در اثر تجویز اشتباه داکتران. یکی از داکتران شهر کابل به من گفت: اگر وزارت صحت عامه آمار مرگ و میر را در اثر تشخیص اشتباه داکتران ارایه کند،‌ مردم دیگر به داکتر مراجعه نمی‌کنند. از داروهای پاکستانی بگذریم، از داروهای قوی صحی که برای یک مریضی ساده تجویز می‌شود هم بگذریم؛ داروهایی که در اثر عدم تشخیص درست به صورت «رندم» به بیماران داده می‌شوند که بیشترش مسکن و آرام‌بخش است. یا خبرهایی از این دست که بیمار فشار خون داشته و داکتر به او داروی بالا برنده فشار خون داده. چند سال پیش یکی از همکاران من در حالی که سکته مغزی کرده بود‌، به گفته داکتر به او آب قند داده بودند (چرا که فکر می‌کردند فشارش افتاده) و همین باعث شد تا او چند روز بعد، تمام کند.
از مرگ و میر کودکان تازه متولد شده هم باید شرم‌سارانه گذشت. کودکانی که در اثر بی‌احتیاطی مادر و پدر،‌ نیامده به سفر بی‌بازگشت می‌روند و مادرانی که با چشم‌های اشک‌بار آن را «قضا و قدر» می‌نامند. پدرانی که ضعف مادران را در دوران بارداری جدی نمی‌گیرند!
از مرگ‌های دیگر، مثل مرگ زنان در اثر خشونت مرسوم در جامعه هم بگذریم. از مرگ در اثر جنگ‌ها و نزاع‌های فامیلی هم بگذریم که یکی از آن‌ها دو هفته قبل،‌ جان ده نفر از اعضای یک خانواده را در خیرخانه کابل گرفت.
از بی‌احتیاطی شرکت‌های گاز رسانی و کپسول گاز بی‌کیفیت هم بگذریم. از مرگ‌ برای فروش اعضای بدن هم بگذریم!
از مرگ‌های روانی و روحی نیز بگذریم.
این‌جا سرزمینیٍ‌ است که مرگ‌های بسیاری، جدی گرفته نمی‌شود. این‌جا، «برهوت» فرشته مرگ است!

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا