نشست صلح استانبول به کجا میانجامد؟
فیصله نشست صلح افغانستان در ترکیه بر اساس مصالح افغانستان نه، بلکه برای مصالح و اهداف استراتژیک امریکا صورت میگیرد؛ چرا که صلح افغانستان مستلزم اجماع ملی و توافق و هماهنگی کشورهای منطقه است و اگر نشست ترکیه به نتیجهای هم بینجامد پایدار نخواهد بود.
اینک کشورمان در آستانه نشست استانبول و آزمون بزرگ دیگری است که در چنین مقطع حساس باید سرنوشت جنگ و صلح آن روشن شده و تلاش شود که زوایای پنهان و پیدای بحران چهار دهه اخیر برای ایجاد ثبات پایدار بررسی همه جانبه گردد، لذا ناگزیر به بررسی و مطالعه تئوریهای سیاسی حاکم بر روابط بینالدول هستیم و باید تلاش کنیم که دیدگاههای مرتبط با مسئله را سبک و سنگین نماییم، در این خصوص تلاش کردهام که آرای یکی از تئوری پردازان علوم سیاسی و روابط بینالملل را در این جا بررسی کنم. کنت والتز امریکایی از تئوری پردازان رئالیست سیاسی در روابط بینالملل معتقد است که سلسله مراتب تعاملات سیاسی در روابط بینالملل درچهارسطح اعمال میگردد: ۱- قدرت برتروهژمونی حاکم بردنیا؛ ۲- قدرتهای بزرگ؛ ۳- قدرتهای منطقهای؛ ۴- کشورهای ضعیف.
در این میان کشورهای ضعیف درسطح روابط بینالملل شبهکشورهستند، لذا درسیاست خارجی شان سه راهبرد را میتوانند انجام دهند، تسلیم و تحتالحمایه شدن، سیاست بیطرفی یا سیاست متوازن سازی.
کنت والتز بر این باور است که کشورهای ضعیف با چهار آسیب در روابط بینالملل مواجه هستند:
۱- کشورهای ضعیف همواره به عنوان ابزار در مذاکرات قدرتهای بزرگ استفاده و اجازه داعیه غرور و حیثیت ملی برای شهروندان و بازیگران سیاسی آنها داده نمیشود.
۲- به عنوان اهرم فشار و تهدید دیگران قرار میگیرند.
۳- بستر جنگهای نیابتی قرارمیگیرند.
۴-حکومت کشورهای ضعیف به در میان حلقات نظامی محصور میشود.
سیاست تسلیم وتحتالحمایتی کشور ضعیف برای قدرتها صرفاً جنبه استفاده مصلحتی و منفعتی دارد، اما سیاست متوازن سازی هرچند درسیاست کشورهایی که از توان اقتصادی و اراده ملی و قدرت نظامی برخوردار باشند مطرح است، ولی درکشورهای ضعیف درصورتی که بین سیاستمداران شان انسجام و غرورملی برای استفاده از قدرت جغرافیایی ومنابع ملی شان وجود داشته باشد، این روش میتواند بستر و زمینههای توسعه و استقلال را فراهم کند. ]چنانچه بر بنیاد این تئوری، افغانستان در چنین مرحلهای قرار دارد و حاکمیت کشور با توجه به قدرت جغرافیایی و منابع و ظرفیت محلی در پی احیای استقلال اقتصادی و پیرو آن، استقلال و خودمختاری سیاسی است، در این زمینه لازم است به سیاستهای چند سال اخیر حکومت در عرصه احیای روابط با آسیای میانه، اتصال منطقهای جنوب آسیا با آسیای میانه و همچنان اتصال منطقه محاط به خشکه آسیای مرکزی از طریق چابهار ایران به آبهای آزاد و پاکستان به هند اشاره کرد، همچنان حکومت افغانستان با سرمایه گذاری روی معادن و تاسیس زیر ساختهایی مانند مدیریت آب و تولید انرژی برق، به خوبی توانسته زمینههای رشد اقتصادی کشور را با اتکا به منابع بومی فراهم بسازد. این سیاستها با توجه به تئوری کنت والتز در خصوص کشورهای ضعیف، در واقع تلاشی است از جانب حکومت برای کسب استقلال اقتصادی و اعاده حیثیت و غرور ملی ملت.[
اکنون در مرحله حساسی که هم روند صلح در جریان است و هم کشورهای بزرگ منطقه و جهان در کشورمان دست تطاول دراز کردهاند، افغانستان درعرصه بازیهای جهانی بین دومجموعه امنیتی متعارض قرارگرفته است؛ مجموعه امنیتی متعارض خاورمیانه که بین دو بازیگر اسراییل و کشور ایران با داعیه تقابل اسلام و یهود قراردارد و عربستان سعودی و اتحادیه عرب در این تعارض نقش مستقل ندارند؛ مجموعه امنیتی متعارض آسیای مرکزی که این حوزه امنیتی به دلایل ذیل از حساسیتهای خاص برخوردار است
-۱درقرن ۲۱ قدرت هژمونی به ابرقدرتی اطلاق میشود که دارای توان سلطه درحوزههای دایره انرژی باشد؛ دایره انرژی درحوزههای آسیای میانه و دریای خزر و خلیج فارس متمرکز میباشد؛ ۲- حوزه قدرت جهانی درآستانه انتقال ازغرب به شرق است، به همین دلیل تعارض و تنش بین چین و امریکا روبه افزایش است.
در این تعارضات و حساسیتهای جهانی، نقش جئوپولتیک افغانستان چنانچه درگذشته کلید فتح هند برتانوی بود،
امروزه کلید نقش محوریت جهان است، اما باید اذعان کرد که در این راستا برخی بازیگران سیاسی افغانستان آن را به بهای منافع و خواستهای کوچک خود به بازی گرفتند چنانچه؛ نشست ومذاکره «بن» که با اجماع و گسیل کمکهای جامعه جهانی به افغانستان انجامید، به جای تقویت زیرساختها و تقویت حیثیت واقتدارملی به ایجاد باندهای مافیای اقتصادی وسیاسی در مدیریت پیشین مملکت انجامید و کشور ازنظر امنیتی در بین ثبات و بیثباتی به وسیله آنها بامدیریت امریکا هدایت شد.
توافقنامه دوحه که در پی یک معامله خارج از حیطه مالکیت دولت افغانستان به توافق امریکا با طالبان مبنی بر خروج نیروهای خارجی به فیصله رسید وطالبان دراعتراص به نشست «بن» و برایند آن، خواستار نفی فیصلههای بن شده و میخواهند که در تعامل با امریکا رژیمی به میان آورند که قدرت سیاسی در قبضه خودشان باشد و اگر امکانش به میان بیاید، «امارت اسلامی» کذایی را دوباره احیا نمایند.
حکومت افغانستان اما، به رهبری ریس جمهور غنی در همسویی با جامعه جهانی خواستار تلفیق بین بن و دوحه در سایه یک انتخابات زودهنگام شده، اما استراتژی امریکا در انتقال مذاکرات صلح افغانستان از دوحه به ترکیه، دو هدف عمده را دنبال میکند:
۱- انتقال قرارگاه مرکزی سیاستهای نظامی امریکا از پاکستان به ترکیه به هدف محور قراردادن امپراطوری ترکان سکولار در بسیج مسلمانان ایغور علیه چین؛ چرا که قرن ۲۱ قرن تقابل چین و امریکاست.
۲- کشورهای روس و ایران که در این تقابل نقش تثبیت کننده و تعین کننده دارند، لذا راه مهار و کنترول آنها باید به وسیله ترکیه عضو ناتو صورت گیرد.
در نتیجه، فیصله نشست صلح افغانستان در ترکیه بر اساس مصالح افغانستان نه، بلکه برای مصالح و اهداف استراتژیک امریکا صورت میگیرد؛ چرا که صلح افغانستان مستلزم اجماع ملی و توافق و هماهنگی کشورهای منطقه است و اگر نشست ترکیه به نتیجهای هم بینجامد پایدار نخواهد بود.