آخرین اخباراجتماعافغانستانتحلیل

همه در فکر فرار اند؛ چرا؟

بخش (۱)
(پژوهشی در مورد ریشه‌های تاریخی فرار مغزها از افغانستان)
چرا مردم افغانستان اعم از زن و مرد و خُرد و کلان در فکر فرار و خروج از افغانستان هستند؟ این سوالی است که همواره در اذهان بسیاری از مردم، به ویژه پژوهشگران خطور می‌کند و به دنبال جواب هستند.
روند این «سفرهای بی‌بازگشت» از افغانستان تنها به همین چند دهه پسین مربوط نمی‌شود. این پدیده، ریشه در تاریخ طولانی و عوامل متنوع دارد. در نگاه اول، جنگ و ناامنی و فقر، از عوامل شاخص‌تر آن به حساب می‌آید؛ اما این عوامل تنها عوامل موثر در این فرارها محسوب نمی‌شود.
علاوه بر این عوامل، مسایل سیاسی، اعتقادی، قومی، مذهبی و زبانی نیز در این امر دخیل بوده و باعث فرار انفرادی و گاه دسته‌جمعی اتباع افغانستان اعم از دانشمندان، هنرمندان، عالمان دینی و مذهبی و مردم عامی در برهه‌ها و مقاطع زمانی مختلف از نخستین سده‌های دوره اسلامی شده است.
شاید نخستین کسی که نتوانست در سده چهارم هجری در افغانستان بماند، عبدالله پدر ابن سینا بود که بلخ را به مقصد بخارا ترک کرد و به دربار آل سامان پناه برد و شاید هم، فرار وی از بلخ، به خاطر برخورداری بهتر و بیشتر از امکانات دربار آل سامان بود؛ اما چرا پورِسینا(زاده ۳۵۹ ه‍.ش در بخارا و درگذشته در ۲ سرطان ۴۱۶ هجری خورشیدی، در همدان ایران) نتوانست حتا در محدوده جغرافیای کنونی افغانستان به سر برد؟ در حالی‌که وی، پزشک، روان‌شناس، شاعر، فیلسوف، ریاضی‌دان، منجم،‌ فیزیک‌دان، کیمیادان، جغرافی‌دان و در حقیقت، «همه‌چیزدان»ی بود که بیش از۴۵۰ جلد کتاب در زمینه‌های گوناگون نوشته بود. متاسفانه، او که در دربار سامانیان به شهرت عظیمی به خاطر مداوای امیر آن سامان، رسیده بود، سرانجام محسود حسودان عصر خود قرار گرفت و با نسبت دادن آتش گرفتن کتابخانه بزرگ بخارا به وی، آنجا را به مقصد نامعلومی ترک کرد تا دست سرنوشت او را به گرگانج مرکز خوارزم؛ که اکنون در خاک ازبکستان و ترکمنستان واقع است، برساند. وی، پس از سیزده سال اقامت در آنجا، از سوی سلطان محمود غزنوی که طی یک اعلامیه سراسری به تمام دانشمندان خوارزم، مبنی بر حضور در دربار غزنین، صادر شده بود، احضار گردید؛ اما پورِسینا از رفتن به بزرگ‌ترین و قدرتمندترین مرکز سلطنت خراسان‌زمین، سر باز زد و راهی دیگر در پیش گرفت، تا جایی که سلطانِ بزرگ، محمود غزنوی، با کشیدن تصاویر وی و نصب آن در گذرگاه‌ها، امر بازداشت وی را صادر کرده بود.
علت اصلی خودداری ابن سینا از حضور در پایتخت غزنویان، اختلاف عقیده میان وی و سلطان بزرگ بود. چون برخی از روایات مؤید این است که ابن‌سینا و پدرش عبدالله گرایش به عقاید اسماعیلیان داشت و محمود، نزدیک به ۷۰ هزار تن از اسماعیلیان را یکجا نابود کرده بود. بنابراین، وی نمی‌توانست با توجه به عقایدی که داشت، به دستگاه دولتی نزدیک شود. به همین جهت است که تا پایان عمر در دربار آل زیار و آل بویه بسر برد و در همدان ایران به خاک سپرده شد.
در دوره پس از تیموریان که به رنسانس شرق مشهور است، بسیاری از هنرمندان و دانشمندان کشور از افغانستان فرار کردند. عده‌ای از آنها به ایران رفتند مانند بهزاد، نقاشِ مشهور کشور که در تبریز سکنا گزید و باعث ایجاد مکتب تبریز درکنار مکتب هرات گردید و عده‌ دیگری از آن‌ها مانند میرعلی هروی بنیانگذار خط نستعلیق به صورت اجباری، بعد از تسلط ازبیک‌های ماوراءالنهر به ازبیکستان برده شد، علاوه بر ميرعلي، خواجه محمود بن اسحاق شهابي كه از قريه سياووشان هرات بود به امر همين عبيدالله خان به بخارا برده شد و در آنجا آنقدر پرورش ديد كه بعضي خط او را بر خط استادش ميرعلي هروي ترجيح مي‌دادند و نامبرده را از مروجان حُسن خط در بخارا مي‌دانستند. و عده‌ای دیگر هم به صورت دسته‌جمعی به هندوستان مهاجرت کردند که تعداد آنها را ۲۰۰ نفر ذکر کرده اند. نام تمام کسانی که به اصفهان،‌ تبریز و دیگر جاهای ایران و هندوستان رفتند، موجود است و نگارنده به خاطر اطاله کلام از آوردن نام تمام آن‌ها خودداری کرده است.
با اين وضعيت، با فرار دانشمندان، هنروران و در مجموع، كساني كه داراي ارزش علمي و فرهنگي بودند، افغانستان عاري از افراد صاحب كمال و دانشمند شده و دچار انحطاط و فقر علمي، فرهنگي و هنري گرديد.

ناصر خسرو قبادیانی بلخی که زاده ۳۸۲ هجری خورشیدی در بلخ بود، نیز بعد از این‌که به جمع دگراندیشان پیوست، از کسانی بود که مورد بی‌مهری سلاطین عصر خویش قرار گرفت. او نیز همچون پور سینا از مردان بلندآوازه و نامبُرداری بود که در بسیاری از علوم و فنون عصر خویش تبحر داشت. او که تا سن چهل و اندی مقرب درگاه سلاطین غزنوی بود و به مدارج بالای مقام‌های دولتی رسیده بود، بر اثر خوابی که در جوزجانان دیده بود، عزم سفر قبله کرد و سرانجام، سر از دستگاه خلافت فاطمیون مصر درآورد و تحت تاثیر آرا و عقاید خلفای فاطمی به مذهب اسماعیلی گروید.
این «همه‌چیز دان» ثانی، پس از بازگشت به زادگاهش که دوره غزنویان هم به سرآمده و آغاز دوره سلجوقیان فرا رسیده بود، سخت مورد بی‌مهری و پیگرد دستگاه قضایی و دولتی و همچنان مورد اذیت و آزار متولیان مذهب حاکم، قرار گرفت تا جایی که خانه و کاشانه‌اش را به جرم قرمطی و رافضی بودن در بلخ، به آتش کشیدند و او مجبور به فرار کردن از زادگاهش شد و در روستایی از مربوطات بدخشان به نام «یُمگان» اقامت گزید و تا پایان عمر در آنجا به سربرد.
بعد از حکیم ناصرخسرو قبادیانی بلخی، نوبت به «خداوندگار بلخ» مولاناجلال الدین محمد بلخی رومی که زاده قرن ششم خورشیدی است، می‌رسد. بهاءالدین ولد، پدر مولانا که در دربار خوارزمشاهان از جایگاه رفیعی برخوردار بود، بر اثر رنجشی که از دربار نسبت به وی به وجود آمده بود با فرزندش جلال الدین محمد که در سنین کودکی بود بلخ را ترک کرد و سرانجام به درخواست سلجوقیان در قونیه ماندگار شد. مولانا بر اثر ماندگاری در قونیه که لقب مولانای روم را نیز یافته بود، تا آخر عمر در آنجا به سربرد و هیچ‌گاه موفق نشد به موطن اصلی و زادگاه خویش برگردد. آنچه که مایه دلخوشی وی در دیار غربت بود، آشنایی‌اش با شمس تبریزی بود که او را از «زاهد سجاده‌نشین با وقار» به «ترانه گوی بزم و باده جوی کوی و بازار» تبدیل کرده بود که حاصل این شوریدگی، «دیوان شمس» بود.
بعد از غیبت همیشگی شمس از دیار روم، چندی به مصاحبت «صلاح الدین زرکوب» دل خوش بود و ده سال تمام، مجذوب او. به همین جهت، بیش از هفتاد غزل زیبایش را به خاطر او سرود. پس از زرکوب، جاذبه حسام‌الدین چلبی چنان بر روح و روان مولانا اثر گذاشت که منجر به ایجاد بزرگ‌ترین و اثرگذارترین ترواش‌های درونی وی یعنی مثنوی معنوی گردید. این تحولات درونی و روحی که مولانا را احاطه کرده بود، هیچ‌گاه مجالی برای اندیشیدن به بازگشت به سوی زادگاهش را نداد و در همانجا سر به بالین خاک نهاد و بدرود گفت…

داکتر فضایلی – خبرگزاری دید

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا