چه کسی با سواد است؟
در تعریف سنتی سواد، سواد عبارت است از توانایی خواندن و نوشتن، اما مفهوم امروزی سواد این واژه به سطحی از خواندن و نوشتن که برای ارتباط کافی است گفته میشود و یا سطحی که یک فرد بتواند مفهوم را بفهمد و انگارهها و اندیشههایش را تا جایی که بتواند در جامعه سهیم باشد، بیان دارد. براساس تعریف یونسکو ما چند نوع سواد داریم که عبارتاند از: سواد عاطفی، سواد ارتباطی، سواد مالی، سواد رسانه، سواد آموزش و پرورش و سواد کمپیوتری. فردی یا جامعهای که دارای تمام این سوادها باشد مسلما دارای فرهنگی غنی نیز خواهد شد که ارتباط بین یکدیگر و جامعه را به طور احسن برقرار خواهد کرد و دیده شده است که در جوامع پیشرفته دارا بودن تمام انواع سواد توسط مردم آن نه تنها به پیشرفت جامعه منجر شده که به صورت واقعی یک دولتملت را شکل داده است.
اما در مفهوم فلسفی سواد، این واژه به تعبیر دیگری است، در مفهوم فلسفی؛ سواد عبارت است از درک مفهوم جدید و توانایی کنار گذاشتن مفاهیم سنتی است. برای همین هم هست که یک روشنفکر میتواند بیسواد باشد اما هر باسوادی روشنفکر نیست. آنچه بیشتر از هر چیزی در جامعه ما تخریب کننده است سواد به معنای خواندن و نوشتن نیست، بلکه سواد به معنی فلسفی و سیاسی آن است. بیشتر مردم ما نه قدرت کنار گذاشتن اندیشهها و باورهای سنتیشان را دارند و نه از سواد سیاسی برخوردار هستند. سواد سیاسی همچون سواد فلسفی به شخص توانایی آن را میدهد که قدرت تشخیص راست از غلط را داشته باشد. انتخابات گذشته را به خاطر بیاورید و وعدههایی که کاندیدها برای مردم میدادند! برای کسی که از سواد سیاسی برخوردار بود، این موضوع کاملا روشن بود که این وعدهها تنها دروغهایی بیش نیستند که برای جمع کردن رای عنوان میشوند، وگرنه اکنون هم برای مردم و هم برای خود این سیاستمداران که بر اریکه دولت تکیه زدهاند روشن است که حتی به اندازده ده درصد از آن همه وعده را نتوانستند عملی کنند. همچنین سواد سیاسی این شعور را به مردم میدهد که حزبها، سران حزبها و سیاسیونی که یک بار آزموده شدهاند را باز نیازمایند و باری دیگر سرنوشت خویش را به آنها نسپارند.
اما آنچه بیشتر مایه نگرانی است، دلزده شدن مردم و یا عقب کشیدن آنها از سیاست است، بسیار از مردم با افتخار میگویند که حوصله بحثهای سیاسی را ندارند و یا اصلا به سیاست کاری ندارند. وحتی بسیار شنیدهایم که سران سیاسی در تمام کشورها کوشش میکنند که مردم را از سیاست دور نگهدارند و بخصوص دانشگاهها را که خاصیت پرسشگری در نهاد آن جا دارد. بسیار شنیدهایم که دانشجو و دانشگاه نباید سیاسی شود. و این دقیقا همان سیاهچال و دستمال سیاهی است که سیاسیون میخواهند با بستن آن بر روی نسل تحصیلکرده ما آنها را از آگاهی در سیاست و پشت پرده آن باز دارند. برتولت برشت شاعر و نویسنده بزرگ آلمانی مینویسد:
«بدترین بیسوادی، بیسوادی سیاسی است. این چنین بیسواد چیزی را نمیشنود، چیزی را دیده نمیتواند، در حیات سیاسی هیچ سهمی نمیگیرد. او به نظر نمیرسد بداند که مصارف زندگی، قیمت لوبیا، آرد، کرایه و ادویه همه به تصامیم سیاسی ارتباط دارند. او حتا به نادانی سیاسیاش افتخار میکند و سینهاش را پیش کشیده اعلام میکند که از سیاست تنفر دارد. او با کودنی به این امر واقف نیست که از عدم شرکت او در حیات سیاسی است که یک فاحشه، یک طفل راندهشده، یک دزد، و بدتر از همه مقامات فاسد چاکر شرکتهای استثمارگر چندملیتی زاده میشوند.»
مبارزه با بیسوادیی که به معنای ناتوانی در خواندن و نوشتن است کار دشواری نیست. اما مبارزه با سوادیی که توان خواندن و نوشتن دارد اما توان کنار گذاشتن اندیشههای سنتی و بدوی خویش را ندارد کار بسیار سختی است و این چیزی است که ما در افغانستان بیشتر با آن دست و پنجه نرم میکنیم.
مهدی سرباز-خبرگزاری دید