افغانستان و شکست امپراتوریها؛ تاملی در باره واژه «افغان» و نام کشور افغانستان (۵)
ابن الفقیه گزارشی از میزان مالیات هر شهر را نیز بیان کرده است. گزارشی که نشانه آبادانی منطقه و رونق زیست و زندگی بوده است.
سید عطاالله مهاجرانی
بدیهی است وقتی به بیش از دوهزار و سیصد سال پیش از این سفر میکنیم، در ان روزگار کشوری به نام افغانستان وجود نداشته است، اما سرزمین باختر که افغانستان امروزی بخش از آن است، همیشه بوده است. در آن روزگار مردمانی که در باختر و سرزمین آریاها و آریانا زندگی میکردند. هم ریشه و هم زبان و در یک حوزه تمدنی و فرهنگی قرار داشتند، زرتشت و اوستا و آئین مهر و افسانهها و اسطورهها مردمان این منطقه را با هم پیوند داده بود.
این قلمرو تمدنی و فرهنگی دوران ساز که در روزگاری یکی از مهمترین مراکز تولید دانش و دانایی و فرهنگ و تمدن و ژرفای توسعه زبان بود، امروزه در بین کشورهایی که با مرزهای مصنوعی سیاسی از هم جدا شدهاند، یعنی ایران و افغانستان و تاجیکستان و ترکمنستان و ازبکستان و حتی کاشغر در غرب چین امروزی، همه یگانه بودند. هر چند با تنوع اقلیمی و شیوه حکومتهای محلی که هر کدام رنگ خود را داشت. خراسان بزرگ در واقع چتری یا آسمانی بود که تمامی این سرزمین را در بر میگرفت. بلخ و بخارا و سمرقند و کابل و مرو و ترمذ و غزنه و مهنه وفاریاب و هرات، همانقدر خراسانی بودند که نیشابور و طوس و بسطام. مطلقاً نبایست دچار این رویکرد شد که کدام کشور مرکز بوده است و کدام ها حاشیه، خراسان بزرگ مرکز بوده است و همه سرزمینهایی که بخشی از خراسان بزرگ بودهاند، جزو مرکزند و نه حاشیه. شاید برای این که دچار سوء تفاهم نشویم، میبایست بزرگان و نام آوران و شخصیتهای والای علمی و فرهنگی خراسان بزرگ را ، هر کدام را به نام شهر خود بخوانیم. سنایی غزنوی است و مولانا جلال الدین بلخی است و حنظله نخستین شاعر زبان دری یا پارسی اهل بادغیس است، ابوسعید ابوالخیر اهل مهنه است و خواجه عبدالله انصاری اهل هرات و رودکی اهل رودک و فردوسی و خیام اهل طوس و عطار اهل نیشابور و بایزید اهل بسطام ، همه خراسانیاند. در کتاب البلدان ابن فقیه در وصف خراسان و بیان شهرهای خراسان بزرگ، از بلاذری روایت کرده است که او خراسان را به چهار ربع (منطقه) بخش کرده بود. با این نام ها در گنجینه ادبیات پارسی و دری و تاجیکی، آشناییم. تقریباً تمامی نام شهرهای مهم خراسان را در یک منظومه میبینیم، تداعی این نامها در کنار هم چه حسرتی را در ذهن ما میافروزد.
ربع اول: ایرانشهر است که از شهرهای نیشابور و قهستان و طبسین و هرات و پوشنگ و بادغیس و طوس( که نام آن طابران است.) تشکیل میشود.
ربع دوم: مرو شاهجان و سرخس و نساء و باورد و مروالرود و طالقان و خوارزم (وزم) و آمل که این دو شهر در کنار نهر بلخ قرار دارند و بخارا
ربع سوم: در غرب رودخانه قرار دارد و میان آن و رودخانه هشت فرسنگ است. فاریاب و جوزجان (گوزکان) و طخارستان و بغلان و والج ( که شهر مزاحم بن بسطام است.) و رستاق بنک و بدخشان ( که محل ورود مردم به تبت است،) و اندرابه ( که محل ورود مردم به کابل است،) و ترمذ ( که در شرق بلخ قرار دارد.) و صغانیان و زم و طخارستان سفلی و خلم و سمنجان (همان سمنگان شاهنامه، شهر تهمینه)
ربع چهارم: آن سوی رودخانه، بخارا و شاش (چاچ، کمان چاچی معروف از این شهر است،) طرازبند و سغد و هوکس ( چرکس) و نسف و روسیان و اشروسنه و سنام (قلعه مقنّع) و فرغانه و سمرقند (۱)
الفقیه عنوانهای شاهان هر منطقه یا حتی شهر را نیز بیان کرده است:
ملک نيسابور: كيان.
ملک مرو: ماهويه.
ملک سرخس: راذويه.
ملک أبيورد: بهمنه.
ملک نسا: إيران.
ملک غرجستان: براز بنده.
ملک مرو الروذ: كيلان.
ملک زابلستان: فيروز.
ملک كابل: كابل شاه.
ملک الترمذ: ترمذ شاه.
ملک بامیان: شیر بامیان
ملک السغد: أخشيد.
ملک فرغانه: أيضا أخشيد.
ملک رويشان: رويشان شاه.
ملک الجوزجان: كوزكان خداه
ملک خوارزم: خوارزم شاه.
ملک الحبش: حبش كيلان.
ملک بخارا: بخارا خداه.
ملک أسروشنة: أفشين.
ملک سمرقند: طرخون.
ملک سجستان وبلاد الداور: زنبيل
ملک هرات وبوشنج وباذغيس: برازان.
ملک كش والرخج: نيرون.
ملک ماوراء النهر: شار شاه. (۲)
ابن الفقیه گزارشی از میزان مالیات هر شهر را نیز بیان کرده است. گزارشی که نشانه آبادانی منطقه و رونق زیست و زندگی بوده است. چنین خراسان بزرگی همچنان برای هنرمندان و شاعران اهل تاجیکستان و افغانستان و ترکمنستان و ازبکستان و ایران، الهام بخش است. مدینه فاضلهای یا بهشتی که به تعبیر جان میلتون گمشده است. مرزهای مصنوعی کشیده شد و پل های ارتباط قطع شد، نه تنها در میان کشورهای پنجگانه، بلکه در درون هر کشور نیز، کوشیدند، پل ها را بشکنند و سوء تفاهم و جدایی و حتی تنفر را دامن بزنند.
سرزمین باختر و خراسان بزرگ و یا آریانا، نامش افعانستان شد و بخارا و سمرقند، در قاب ازبکستان قرار گرفت و مرو و میهنه در ترکمنستان و هرات و بلخ و بدخشان در افغانستان. کار از کجا خراب شد و صدای ناهموار خارج خوان جدایی ساز شد.
در شعر شاعران نشانههایی از این توجه به آرمان گمشده و شعله حسرت را می یابیم، مانند روانشاد بیرنگ کوهدامنی که شعرش آیت لطافت بود:
ای خاک خراسان من ای چشمه خورشید
مجروح شده روح تو، خونین بدن تو
من بی تو به جز مرگ تصور چه توانم؟
وابسته به جان و تن تو، جان و تن من
و یا:
خداوندا، جوانمردا! مگردان
خراسان را تو خالی از عیاران
روانشاد بیرنگ کوهدامنی که جسمش در غریبستان لندن زندگی میکرد و روح و روانش در خراسان بزرگ، نام فرزندانش اوستا و واژه است! پیوند او با عمیقترین ریشههای فرهنگ و زبان مشترک.