افغانستان و شکست امپراتوریها؛ شکستن داس و خرد شدن چکش شوروی در افغانستان(۱۳)
شوروی سال پرماجرای ۱۹۷۹(برابر با ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸) را مغتنم شمرد. در ایران انقلاب بهمن ماه/دلو ۱۳۵۷ پیروز شده بود. در پاکستان محمد ضیاءالحق با کودتای نظامی که در سال ۱۹۷۷ حاکم شده بود؛ جای پای دولت مبتنی بر کودتا را محکم میکرد. جامعه ملتهب بود. در پاکستان کودتا تبدیل به قاعده شده است- ذوالفقار علی بوتو را بازداشت و در ۴ اپریل ۱۹۷۹ اعدام کرد. در ترکیه کنعان اورن در سپتمبر ۱۹۸۰ با کودتای نظامی سرکار آمده بود. عراق دچار آشفتگی و کشاکش صدام با حسن البکر بود که در همان سال ۱۹۷۹ با کودتای درون حزبی صدام. حسن البکر بر کنار و خانه نشین و سرانجام مسموم شد. تقریباً همه کشورها ی منطقه در آشوب و عدم استقرار بودند. در بین دو کودتای پاکستان و ترکیه، کودتای نور محمد ترهکی و اشغال افغانستان اتفاق افتاد و البته انقلاب اسلامی در ایران که ماهیت و جهت متفاوتی داشت. در چنین شرایطی شوروی تصمیم به اشعال سرزمین افغانستان گرفت، بهانه اشغال یا حضور نظامی دولت چپ گرا و مارکسیست افغانستان بود. شوروی اشتباه اسکندر مقدونی و چنگیز خان مغول و انگلستان را برای بار چهارم تکرار کرد. وقتی سفیر شوروی به قم رفت تا با امام خمینی ملاقات کند. در این ملاقات که در ۲۲ خرداد/جوزای ۱۳۵۸ یعنی چهارماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی صورت گرفت، امام خمینی در گفتگو با سفیر شوروی، تمرکزشان بر عدم دخالت شوروی در امور ایران، و پرهیز از انتقال اسلحه از شوروی به ایران است، پیداست امام گزارش دقیق و تفصیلی در این باره گرفته بود. تأکیدشان بر عدم دخالت شوروی در امور ایران و افغانستان است. با توجه به اهمیتی که این گفتوگو داراست، بخشی از آن را روایت میکنم: « همان طور که قبلاً تذکر دادهام، ما میخواهیم با کسانی که میخواهند با ما روابط دوستانه داشته باشند، روابط دوستانه داشته باشیم؛ و امیدواریم که کشور شما و دولت شما احترام متقابل را حفظ کند و طوری عمل کند که در ایران منعکس نشود که شما در امور کشور ما دخالت دارید. من میل ندارم که وانمود شود در اهواز دخالت داشتهاید. رفتار شما باید طوری باشد که رفع سوءتفاهم شود. نباید کاری انجام شود تا وانمود گردد از شوروی اسلحه وارد میشود و اگر این مسئله درست باشد، من از شما گله دارم. ایران در سابق بیشتر تجارتش با روسیه ـ شوروی فعلی ـ بود؛ سابق که اصلاً امریکایی در کار نبود و ما هم مایلیم با شما روابط حسنه و روابط اقتصادی و سیاسی داشته باشیم. و این موکول است به [اینکه] احترام متقابل رعایت شود. ما از شما میخواهیم مسائلی که باعث شود عدهای بعضی چیزها را بگویند پیش نیاید. و مهمش همین قضیۀ رساندن اسلحه است. چنانکه ما میل داریم [در] افغانستان که یک مملکت اسلامی است، مسائل اسلامی حل شود. دخالت شوروی در آنجا در ایران هم اثر خواهد گذاشت و ما از شوروی میخواهیم در افغانستان دخالت نکند. باز تکرار میکنیم که ما خواستار روابط دوستانه هستیم. اینکه جوانان ما میگویند «نه شرق و نه غرب»، معنایش این است که هیچ کدام در ایران دخالت نکنند؛ و این کاملاً بجا و بحق است. شما باید ثابت کنید که اسلحههای ساخت شوروی، از شوروی به ایران وارد نمیشود. روابط ما باید صحیح و سالم و بدون دخالت کسی در کشور ما و یا دخالت ما در کشور دیگر باشد. [پس از این سخنان، امام با تأکید بر اسلامی بودن جنبش مردم افغانستان و رد اظهارات سفیر شوروی مبنی بر وجود جنبش ضد انقلابی در آن کشور، فرمودند: معلوم میشود که شما از اوضاع افغانستان خیلی اطلاع ندارید. من به طور کلی بگویم کسانی که در ایران و افغانستان اعمالی به اسم کمونیست انجام میدهند به نفع شوروی نیست. گرچه اعتقاد من این است که کمونیستهایی که در ایران هستند روابطشان با امریکا بیشتر است. در افغانستان حکومت فعلی فشار زیادی به نام کمونیست به مردم وارد میآورد؛ و به اطلاع ما رسیده که حدود پنجاه هزار نفر از مردم در افغانستان کشته شدهاند و علمای اسلام را در آنجا دستگیر کردهاند. اگر «ترهکی» همچنان به راه خود ادامه دهد، سرنوشتش سرنوشت محمدرضا خواهد بود و من میل ندارم که کشورهای اسلامی روابطشان با شوروی غیر حسنه شود».(۱)
حدود یک سال بعد، در ۲۸ اردیبهشت/ثور سال ۱۳۵۹که شوروی افغانستان را اشغال کرده است، امام خمینی در گفتوگو با فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به گفتوگوی خود با سفیر شوروی اشاره میکند. نکته های تازهای در تفسیر امام از اشغال افغانستان توسط شوروی دیده میشود: « روزی سفیر شوروی آمد پیش من و گفت افغانستان از ما کمک خواسته است و ما میخواهیم وارد افغانستان شویم؛ من گفتم، البته میشود افغانستان را گرفت، ولی بدانید که نمیتوانید دوام بیاورید. تا ملت چیزی را نخواهد نمیشود کاری کرد. حالا فهمیدهاند ولی پایشان گیر کرده است و مسئله همان طور که من گفتم خواهد شد. دولت افغانستان غاصب است و موافق خارجی هاست و مخالف مردم است». (۲)
همانگونه که امام خمینی پیش بینی کرده بود، اشغال افغانستان ظاهراً کار دشواری نبود، اما شوروی نتوانست دوام بیاورد. یک ضرب المثل انگلیسی میگوید: « آغاز آسان است، امّا اداره و کنترول دشوار است». (۳)
آن چه آسان مینمود اول، با مشکلها و بحرانها مواجه شد و بحران ادامه یافت. بعد از نُه سال اشغال و تحمل خسارت های جانی و مالی و بدنامی و بیاعتباری سیاسی، در دوران گورباچف ناگزیر از خروج، بلکه اخراج از افغانستان شد. برژنف که در زمان او در ششم دی ماه/جدی سال ۱۳۵۸ افغانستان اشغال شده بود؛ نُه سال بعد در زمان گورباچف، در ۲۶ دلو سال ۱۳۶۷ ناگزیر از خروج شد. دولت کمونیستی که شوروی برای حمایت از آن افغانستان را اشغال کرده بود، ناتوان و در درون دچار اختلافات ویرانگر و قتل یکدیگر شد. امری که در تاریخ افغانستان و ایران هم، کم و بیش سابقه دارد. به محض استنباط یا احساس خطر از سوی حتی نزدیکترین فرد، میبایست جانش فدا شود. محمد رضا شاه پهلوی وقتی اقبال امریکا به تنها برادر مادریاش شاپور علیرضا پهلوی را دریافت، در کشتن برادرش با تدارک سانحه هوایی در چهارم آبان ماه/عقرب سال ۱۳۳۳تردید نکرد. بعداً در کشتن شوهر خواهرش ارتشبد محمد خاتم نیز تردیدی نشان نداد. خاتم در ۲۱ شهریور/سنبله ۱۳۵۴ هنگام یک پرواز تفریحی با کایت، در منطقهٔ تفریحی دریاچهٔ سد دز، سقوط کرد. از یادداشت های علم و بین سطور یادداشت ها به روشنی پیداست، که ارتشبد خاتم به قتل رسیده بود.
نور محمد ترهکی که از رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان طراحان کودتا علیه داود خان بود و به عنوان نخستین رییس جمهور افغانستان پس از کودتا برگزیده شده بود، (طبعاً در این گزینش شوروی نقش داشت.) در تاریخ ۱۴ سپتمبر سال ۱۹۷۹، در کاخ ریاست جمهوری توسط عوامل حفیظ الله امین نخست وزیرش کشته شد. او را با بالش خفه کردند. همان شیوهای که شازده بزرگ ظل السلطان در اصفهان برای کشتن رقیبان و مخالفان به کار میبرد. بالش را روی صورت فرد میگذاشتند و شازده بزرگ با تنه سنگین روی بالش مینشست و سیگار دود میکرد. مقتول دست و پا میزد و ضجه می کشید و نفس نفس میزد، تا نفسش قطع میشد، بعد شازده بزرگ سیگارش را توی صورت کبود شده قربانی خاموش می کرد. هوشنگ گلشیری یکی از صحنههای چنین سبعیت و قتلی را در شازده احتجاب تصویر کرده است. بدیهی بود که بعد از نور محمد ترهکی، حفیظ الله امین رییس جمهور بشود. وقتی دولت شوروی در واقع کاگب(کی جی بی) که امور افغانستان را اداره میکرد، دیدند حفیظ الله امین از اداره کشور ناتوان است و امواج نارضایتی فراگیر شده است، تصمیم به مداخله نظامی گرفتند و در همان روز مداخله نظامی در ششم دی ماه/جدی سال ۱۳۵۸، مأموران امنیتی شوروی حفیظ الله امین را با شلیک سه گلوله توی سر و صورتش کشتند. سپاه چهلم ارتش شوروی از شمال افغانستان، وارد افغانستان شد و کشور را اشغال کرد. بلا فاصله ببرک کارمل که رقیب حزبی حفیظ الله امین بود و حتی حفیظ الله امین او را به عنوان سفیر افغانستان در چکوسلواکی تبعید کرده بود، به عنوان رییس دولت و رییس جمهور افغانستان با اراده و تصمیم شوروی انتخاب شد. ببرک کارمل حفیظ الله امین را «فاشیست و سفاک» خواند. رنگ پرچم افغانستان را که سرخ شده بود، به همان سه رنگ سنتی پیشین تغییر داد، بیست و شش هزار زندانی را از زندان پل چرخی آزاد کرد. ریاست جمهوری ببرک کارمل در سایه اشغال افغانستان، شش سال دوام آورد. اما مقاومت مردم و مبارزه مجاهدان تداوم یافت. بدیهی بود که امریکا از طریق پاکستان و عربستان سعودی، مقاومت و مبارزه علیه شوروی را تشویق میکرد و حمایت مینمود. ایران نیز برغم اینکه خود در جنگی فرساینده با عراق بود، از جبهه مقاومت شمال به فرماندهی احمد شاه مسعود و نیز از اسماعیل خان در هرات حمایت میکرد.
جنگ سرد امریکا و شوروی در افغانستان، چهره دیگری پیدا کرده بود. شوروی به این نتیجه رسید که ببرک کارمل نمیتواند افغانستان را اداره کند. در یک نمایش کنگره حزبی او از سمتش به عنوان دبیر کل حزب بر کنار شد. خانه نشین شد، حتی برای رفتن به شوروی به او ویزا ندادند، خانوادهاش در شوروی زندگی میکرد! بعد از فروپاشی شوروی به مسکو رفت و سالها بعد به علت سرطان در مسکو در گذشت.
اشغال افغانستان، نتیجه اعمال اراده برژنف مبتنی بر دکترین او بود. برژنف جهان کمونیزم را جهانی یگانه، به هم پیوسته و مشترک المنافع میدانست که نسبت به دفاع از خویش مسئولیت دارد. این جمله مبهم: «که نسبت به دفاع از خویش مسئولیت دارد»، هنگامی که با توجه به امر واقع تفسیر میشد، معنایش این بود که: «اتحاد شوروی هر جا که احساس کند کمونیزم یعنی منافع توسعه طلبانه و امپراتوری شوروی با مخاطره روبروست، حق مداخله نظامی و یا اشغال کشور مورد بحث را داراست.» بهار پراگ در واقع آینه تمام نمای دکترین برژنف بود. هنگامی که در چکوسلواکی حرکت مردمی وملی اصلاح طلبانه و استقلال خواهانه از اعمال اراده اتحاد شوروی به رهبری الکساندر دوبچک با حضور میلیونی مردم در تظاهرات خیابانی، در پنجم جنوری ۱۹۶۸ شکل گرفت و دوبچک به عنوان دبیر اول حزب کمونیست انتخاب شده بود، تظاهرات و حضور مردم به مدت هفت ماه تا ماه اگست ادامه پیدا کرده بود، در ۲۱ ماه اگست ارتش شوروی و نیروهای پیمان ورشو به استثنای کشور رومانی که در اشغال شرکت نکرد و چائوشسکو از اشغال چکوسلواکی انتقاد کرد. قوای اشغالگر با نیم میلیون (و یا حتی ۶۵۰ هزار نیروی نظامی) و با استفاده از پنج تا هفت هزارتانک، چکوسلواکی را اشغال کردند، حرکت اصلاح طلبانه مردم را سرکوب کردند. صدای سوسیالیزم انسانی دوبچک زیر زنجیرهای تانک و چکمه نظامیان اشغالگر خاموش شد. البته مردم مقاومت کردند. بیش از ۳۰۰ هزار نفر از نخبگان و تحصیل کردگان از کشور مهاجرت کردند. افزون بر رومانی، یوگوسلاوی و چین و آلبانی نیز از اشغال چکوسلواکی انتقاد کردند. رمان «سبکی» نوشته میلان کندرا در واقع نگاهی به همین رویداد است.عنوان بهار پراگ، عنوان نمادین نهضت اصلاح طلبانه بود که با دکترین برژنف سرکوب شد. دکترینِ برژنف یا «اصل حاکمیت محدود»، در واقع عنوانی برای عبارتی است که برژنف در جریان کنفرانس براتیسلاوا آن را مطرح ساخت.
«هرگاه سوسیالیزم در یک کشور سوسیالیستی در معرض تهدید باشد حفظ و دفاع از ارزشهای سوسیالیزم در آن کشور به عهده سایر کشورهای سوسیالیست است».
برژنف با صراحت دکترین خود را در سخنرانی که در تاریخ ۱۳ ماه نوامبر سال ۱۹۶۸ ایراد کرده است، روشن و صریح توضیح داده است. سخنرانی با این جمله آغاز میشود: «در ارتباط با حوادث چکوسلواکی و این پرسش که کشورهای سوسیالیستی با یکدیگر منافع مشترک ملی دارند… اقدام شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی برای حفاظت از دستاورد سوسیالیزم در چکوسلواکی بود.» (۴)
البته برژنف سخن تازهای نگفته بود. تنها اشغال جکوسلواکی بر مبنای تصمیم او به دکترین جلوه تازهای داده بود. چنانکه بوریس میسنر، پیشینه این اندیشه و رویکرد مبتنی برآن را در رساله خود که با عنوان«دکترین برژنف» در سال ۱۹۷۰ منتشر کرد، تبیین کرده است. در واقع دکترین برژنف، تفسیر دیگر و بلکه مشابهی از «ایده انترناسیونالیزم کارگری سوسیالیستی » بود. بر مبنای چنین اندیشه و یا ایدهای اتحاد شوروی در دوران رهبری نیکیتا خروشچف، بیانیهای به تاریخ ۳۰ اکتوبر ۱۹۵۶ منتشر کرد. بیانیه، بیان همان اتفاقی بود که مدتی بعد در مجارستان اتفاق افتاد و ارتش شوروی پنج روز بعد از انتشار بیانیه در تاریخ ۴ نوامبر سال ۱۹۵۶ مجارستان را اشغال کرد. هزاران نفر کشته شدند، میلیون ها نفر از مجارستان گریختند. نخست وزیر ملی و اصلاح طلب مجارستان را بر کنار و دستگیر کرد و دو سال بعد توسط دولت دست نشانده شوروی اعدام شد. گناه مردم مجارستان این بود که در ماه اکتوبر به خیابان آمدند و گفتند، دموکراسی و ازادی و حقوق شهروندی و رهایی از سلطه حزب کمونیست شوروی را میخواهند. ایمر نادی ( قتل، در سال ۱۹۵۸ توسط عوامل شوروی) که از رهبران حزب کمونیست و نخست وزیر مجارستان بود و به علت انتقاد از سیاستهای استالینیستی شوروی، از حزب اخراج شده بود به رهبری حزب و برای بار دوم به نخست وزیری مجارستان بازگشت. با صراحت از شوروی خواست که نیروهای نظامی خودش را از مجارستان بیرون ببرد. گام دیگری هم بر داشت و گفت، مجارستان از پیمان ورشو خارج میشود. این صدای آزادی و استقلال خواهی در زیر زنجیر تانکهای روسی و شلیک گلوله ها و توپ ها خاموش شد.
صدای نهضت اصلاح طلبانه مردم مجارستان و چکوسلواکی خاموش شد، اما این صدا بعداً در آثار میلان کندرا و بهوبال هرابال و اینره کرتس پژواکی جهانی یافت و زنده ماند. خروشچف و برژنف کجای تاریخ هستند؟
برژنف در نشست کمیته مرکزی حزب کمونیست در تاریخ دهم اپریل سال ۱۹۶۸، پیشنهادی را به کمیته تقدیم کرد، پیشنهاد تحت عنوان« موقعیت بینالمللی و مواجهه اردوگاه سوسیالیزم با تهدیدات و تبلیغات اردوگاه ضد کمونیزم» بود. در پیشنهاد نسبت به موقعیت مخاطره آمیز اردوگاه سوسیالیزم جهانی و کشورهای سوسیالیستی، در برابر سرمایه داری جهانی، هشدار داده شده بود. برژنف باور داشت که چنان تهدیداتی اردوگاه سوسیالیزم را به مخاطره افکنده است. (۵)
همانگونه که در سال ۱۹۶۸ شوروی و ورشو نسبت به خطر افتادن سوسیالیزم در چکوسلواکی، برای نجات سوسیالیزم به استفاده از نیروی نظامی و اشغال روی آوردند. همین ماجرا یازده سال بعد، در مورد افغانستان تکرار شد. در افغانستان صورت بندی اشغال اندکی متفاوت، اما محتوی و باطن همانند بود. ظاهراً دولت نور محمد ترهکی که چپگرا و سوسیالیست بود. با شوروی پیمانی امضا کرده بود، که در صورت نیاز شوروی قوای نظامی خود را به افغانستان بفرستد. این درخواست ها مبتنی بر موافقتنامهای بین شوروی و افغانستان بود که به شکل محرمانه در تاریخ دسمبر سال ۱۹۷۸ ( قوس ۱۳۵۷) امضاء شده بود.
دولت افغانستان در ۲۵ فروردین/حمل ۱۳۵۸ (۱۴ اپریل ۱۹۷۹) تقاضای اعزام ۱۵ تا ۲۰ هلیکوپتر همراه با پرسونل مربوط به آن را نمود که دولت شوروی نسبت به درخواست افغانها در ۲۶ خرداد/جوزا ۱۳۵۸ (۱۶ جون) همان سال با اعزام دستههای تانک، خودروهای زرهی و نیرو جهت حفاظت از دولت و همچنین فرودگاههای/میدانهای هوایی نظامی بگرام و شیندند اقدام کرد.، یک گردان هوابرد بدون تجهیزات با هواپیما در ۱۶ تیر/سرطان (۷ جولای) به فرماندهی سرهنگ آ. لماکین به صورت پنهانی و در پوشش کارشناسان فنی در فرودگاه/میدان هوایی بگرام به زمین نشستند.
اینها گامهای اولیه اشغال بود. افغانستان اشغال شده بود. این اشغال به کشته شدن بیش از یک میلیون نفر از مردم و آواره شدن و مهاجرت بیش از پنج میلیون نفر از مردم افغانستان انجامید. البته رژیم اشغالگر شوروی هم در این معرکه مثل غولی سنگین وزن با پاهای گلی گرفتار شد. وقتی شوروی متوجه این اشتباه استراتژیک شد که بسیار دیر شده بود. نُه سال اشغال افغانستان، بین ۵۰ تا ۷۰ میلیارد دالر هزینه بر اقتصاد ناتوان شوروی تحمیل کرده بود. یک و نیم میلیون سرباز و یا نظامیانی که در مدت اشغال به ماموریت به افغانستان رفته بودند. ناخرسند و مسئله دارشده بودند. آیا وقتی گورباچف در سال ۱۹۹۰ شنید که مردم آذربایجان و لیتوانی در میدان ها و خیابان ها فریاد میزنند: « نه به افغانستان جدید!» (۶) ایا صدای همان سربازان اشغالگر در میان این صدا ها نبود؟ مهمتر از آن هنگامی که جمعیتی انبوه در روز اول ماه می سال ۱۹۹۰ در میدان سرخ مسکو و خیابان های اطراف فریاد میزدند: «مرگ بر گورباچف!» و «مرگ بر رژیم سرخ فاشیستی!» و «مرگ بر حزب لنین!» (۷)
نه تنها دکترین برژنف، بلکه دکترین گورباچف و دکترین لنین بر باد رفته بود.