افغانستان و شکست امپراتوریها؛ شکستن داس و خرد شدن چکش شوروی(۱۸)
سردرگمی گورباچف با خروج از افغانستان و نیز آلمان شرقی برطرف نشد. وزیر دفاع وقت شوروی مارشال دیمیتری یازوف به صراحت در مصاحبه با روزنامه ایزوستیا در تاریخ اول جولای سال ۱۹۹۰ این مشکل را مطرح کرده است. مشکل این بود که نمیدانستند این نیروها را به کجا ببرند. و در کجا خانوادههای آنان را سکونت دهند. (۲۲)
حال و روز گورباچف شبیه جادوگر ناشی(تازه کار) در ضرب المثل فرانسوی شده بود. جادوگر ناشی از پنبه و مقوّا و جیوه(سیماب) و ریسمان مار درست میکند، منتها دیگر نمیتواند مار را به حالت اول بازگرداند و مار او را دنبال میکند و جادوگر هم از دست مار خودساخته خویش فرار میکند.
ادوارد شواردنادزه وزیر خارجه گورباچف به روشنی به این سردرگمیها و دشواریهای مدیریت در عصر بحران و فروپاشی اشاره کرده است. از دید او اشغال افغانستان یک اشتباه استراتژیک ویرانگر به شمار میآمد. میگوید: « ما نمونه افغانستان را در پیش چشم داریم، ما میباییست از تاریخ درس بیاموزیم». (۲۳)
شواردنادزه یک بار دیگر نیز در چگونگی ساماندهی بودجه سالیانه اتحاد شوروی توجه به مشکلات مردم از هزینه های اشغال افغانستان و درستی تصمیمِ خروج از افغانستان اشاره کرده است. گفته است: «اگر در افغانستان میماندیم، نمیتوانستیم در بودجه به نیازهای مردم توجه کنیم.» البته به مصداق نوشداروی بعد از مرگ سهراب بود، یعنی بودجه نظامی در همین مقطع سال های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۰ از ۷۷/۳ به ۷۱ میلیارد دالر کاهش داده شده بود. تقریباً هشت در صد کاهش یافته بود. شواردنادزه با توجه به اشغال افغانستان و نسبت آن با امور مالی و بودجه کشور، تفسیر قابل توجهی در ماه جون سال ۱۹۸۸بیان کرده است:
«تجربه افغانستان نشان داد که شوروی بسیار از توان دفاعی خود را هزینه دیپلماسی میکند، حتی اگر ابرقدرت هم باشید، معنایش این نیست که به عنوان متجاوز به سرزمین دیگری به اهدافتان میرسید. نتیجه گاه معکوس میشود، مثل بومرنگ که به سوی انسان باز میگردد. هیچ یک از این جنگهای به اصطلاح کوچک به هدف نرسیدهاند».(۲۴)
الکساندر یاکولف با صراحت بیشتری گفته است رهبران سیاسی سردرگمند، نمیدانند چه بایدشان کرد هر تصمیمی میگیرند اشتباه از آب در میآید. (۲۵) اظهار نظر الکساندر یاکولف از این زاویه اهمیت بیشتری پیدا میکند که او عضو پلیت بورو و نظریه پرداز مورد اعتماد گورباچف بود، تاریخدان بود و تاریخ منطقه را خوب میشناخت. گلاسنوست را ثمره اندیشه و نظریه پردازی او میدانند.
سردرگمی ها، گورباچف را ناگزیر کرد او نیز با صراحت بگوید، امر واقع از آنجه پیش بینی میکردند، دشوارتر و ریشه مشکلات بسی عمیق تر است.
« تغییر بسیار کند پیش میرود، زیرا وظیفه بازسازی دشوار تر از آن است که ابتدا به نظرمان میرسید، ریشههای مشکلات هم عمیقتر از آنند که ما گمان میکردیم مشکلاتی که در طول سالها بر هم متراکم شدهاند و لاینحل باقی ماندهاند. درک سطحی نسبت به کمونیزم و پیشگوییها، برداشت های گوناگون، به صورت نظریه قطعی و قدر متیقن رواج پیدا کرد. این شیوه موجب کاهش اهمیت و اعتبار تاریخی سوسیالیسم شد. اثرگذاری ایدئولوژی سوسیالیسم را به حداقل رسانید». (۲۶)