جنگ یا گفتگو؛ مسئله این است!
مذاکرات صلحی که با عنوان «مذاکرات بین الافغانی» در دوحه قطر برگزار شد، هر چیزی بود الا مذاکرات بین الافغانی؛ برنامه پوشالی بیمبنا که پوششی انحرافی بود برای مذاکرات صلح زلمی خلیلزاد با نمایندگان طا-لبان و به همین دلیل هم نه آغاز شد و نه به سرانجام رسید
بیش از چهار دهه گذشته افغانستان جز جنگ، چیز دیگری را تجربه نکرده است. تقریباً همه کسانی که در این مدت به نوعی در سکوی قدرت دولتی یا محلی بوده و در شکلگیری فرایند منازعه نقش و سهم داشتهاند، نتوانسته یا نخواستهاند که غیر از جنگ، گفتمان دیگری را تجربه کنند.
نقطه مقابل جنگ، صلح است. اما صلح تنها زمانی به وجود میآید که ملزومات آن فراهم شود. از میان همه ملزومات صلح، مهمترینش گردن نهادن به منطق گفتوگو است. طرفهای درگیر اگر به این درک و باور نرسند که صلح تنها از مجرای گفتوگوی چندجانبه و مبتنی بر رویکرد کثرتگرایانه انحصارستیزانه حاصل میشود، همواره میدان جنگ شان حاصلخیزترین نقطه سرزمین یا قلمروشان برای رشد و رویش بمبها و موشکها و تفنگهایی خواهد بود که جوانههای صلحخواهی را سرکوب خواهد کرد.
جای شگفتی فراوان است که صحنهگردانان سیاست افغانستان در چهل ساله پسین، بر خلاف همه جریانهای جنگطلب یا در حال جنگ جهان، هرگز نتوانستند گفتوگو را به مثابه جایگزینی برای شلیک گلوله در نظر آورند.
کشورهای زیادی را میشناسیم که به لحاظ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، شباهتهای گستردهای با افغانستان دارند؛ کشورهایی که به دلیل بیعدالتی، ستم، فساد، تبعیض و انحصارگرایی، در مقاطعی از حیات سیاسی شان وارد درگیریهای خونین مسلحانه میشوند، اما عمر منازعات آنان بسیار کوتاه و ناپایدار است؛ زیرا آنان پس از آغاز جنگهای داخلی، در بازه زمانی بسیار اندک به این نتیجه میرسند که تنها برایند جنگ، بدتر شدن چند برابر شرایطی است که اکنون در آن قرار دارند. به همین دلیل سریعاً به مذاکرات فشرده و طولانی مبادرت میورزند و مطالبات شان را از مجرای دیالوگ داهیانه و خردمندانه به یکدیگر میقبولانند و به این ترتیب از ویرانی فزاینده وطن و سرزمین شان جلوگیری میکنند.
در افغانستان اما، معادله برعکس است. در اینجا همه کسانی که در چهل سال گذشته مشغول کشتن هموطنان و ویران کردن وطن بودهاند، با ادبیاتی بسیار شیک و شکوهمند رسانهای اذعان کردهاند که جنگ و نظامیگری، راه حل بحران افغانستان نیست، اما همزمان با بیان همین موضوع بدیهی قابل فهم و قبول برای همگان، در شدیدترین وجه ممکن اقدامات مخرب ویرانگرانه کرده و زمینههای صلح و سازگاری را از میان برداشتهاند.
در این میان، مذاکرات صلحی که با عنوان «مذاکرات بین الافغانی» در دوحه قطر برگزار شد، هر چیزی بود الا مذاکرات بین الافغانی؛ برنامه پوشالی بیمبنا که پوششی انحرافی بود برای مذاکرات صلح زلمی خلیلزاد با نمایندگان طا-لبان و به همین دلیل هم نه آغاز شد و نه به سرانجام رسید؛ زیرا طا-لبان که بر اساس توافقات دوحه، پیش از سقوط دولت اشرف غنی فراری، به قدرت دست یافته بودند یا آن را در دسترس خود میدیدند، به گفتوگو با چنان دولتی احساس نیاز نمیکردند.اما واقعیت این است که آن احساس بینیازی به مذاکرات صلح، کاملا کاذب و برآمده از توهم خودبزرگپنداری در دو حوزه نظامی و سیاسی بود.
درست است که قدرت به طا-لبان واگذار شد، اما نباید از یاد برد که واگذاری قدرت، غیر از به دست آوردن آن است و چون طا-لبان قدرت را به دست نیاوردهاند همواره با موانع قدرتورزی مواجه هستند.
گزارشهایی که هماکنون از ولایات شمالی به گوش میرسد، مواردی ابتدایی از آغاز سریال تازهای از بحران و جنگ بیپایان بر سر قدرت است و به موازات گذر زمان، فربهتر و فراگیرتر هم خواهد شد.
چنین وضعیتی نه به نفع کلیت افغانستان است، نه به نفع تیم بر سر قدرت و نه به نفع کسانی که چارهای جز توسل به تفنگ برای احقاق حقوق سیاسی و اجتماعی خود نیافتهاند.
بنابراین، اگر اندکی خردورزی سیاسی در رهبران حکومت و جریانهای مخالف آن وجود داشته باشد باید با اسلحه وداع کنند و با توافق بر سر محورهای کلان ملی، راهکاری صلحآمیز برای حکومتداری و حکومتگری پیدا کنند.
در غیر این صورت، دست کم در منطقهای که ما در آن واقع شدهایم، هستند همسایههای دور و نزدیکی که آگاهانهتر از ما برای حفظ منافع سیاسی ـ امنیتی خود حاضرند هر دو طرف را تجهیز و تسلیح کنند تا بیشتر از چهل سال گذشته، سینههای هموطنان شان را آماج گلولههای بیرحم خود کنند.
اگر ما تنها به همین موضوع فکر میکردیم که داریم با تفنگ بیگانه، برادر خود را میکشیم، میتوانستیم به این نتیجه هم برسیم که دیگر نباید برادر مان را بکشیم.