راه «برهانالدین» و رسم «صلاحالدین»
نگاه غالبی که در میان رهبرزادگان افغانستان نسبت به حزب وجود دارد آن است که آنان حزب را میراث پدری خود میدانند. این نوع نگاه، عوارض تلخ و عواقب ناگواری برای کلیت روند و امر سیاسی در افغانستان داشته، اما به احزاب موروثی، آفات و آسیبهای بیشتری رسانده است.
برکناری صلاحالدین ربانی از ریاست حزب جمعیت اسلامی، امری متوقع و مورد انتظار بود. او هم به لحاظ مدیریتی و هم از منظر ویژگیهای کاریزماتیک رهبری حزب، در وضعیتی قرار داشت که مصداق بارز این ضربالمثل حکمتآمیز پارسی است که «تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف.»
شهید برهانالدین ربانی با تأسیس حزب جمعیت اسلامی و رهبری و مدیریت آن تا آخرین لحظه زندگی، راه روشنی در عرصه مبارزات سیاسی گشود و اهداف و آرمانهای آشکاری برای آن تعریف کرد. او با چهار دهه رهبری حزبی ـ جهادی، در متن تحولات پیچیده سیاسی افغانستان قرار داشت و خود را به جایگاهی برکشیده بود که همواره یکی از جوانب اصلی معادله بود و بدون موافقت او هیچ اتفاقی در حوزه سیاست این سامان نمیافتاد، صلاحالدین ربانی اما جز بُنُوَّت، هیچ چیز دیگری از ابوی شهید خود به ارث نبرده است. به رغم آن که او به ویژه پس از ترور استاد ربانی، از اعتبار سیاسی او هزینههای بسیاری کرد و در موقعیتهای ممتاز و درخشان سیاسی ـ اجرایی قرار گرفت، اما به دلیل بیبهرگی از ویژگیهای کاریزماتیک رهبری و ناتوانیهای بسیار و بیشمار مدیریتی، کارنامهای معتنابه و مورد استنادی از خود به یادگار نگذاشت.
سنت سیئه میراثداری رهبرزادگان از مواریث سیاسی آبا و اجدادشان به ویژه در زمینه رهبری حزب، پاشنه آشیل تحزب در افغانستان است و صلاحالدین ربانی نیز به موجب همین سنت سیئه بود که پس از ترور استاد ربانی، به گزاف در جایگاه بزرگی چون او تکیه زد. در این خصوص، کاری که هسته مرکزی جمعیت اسلامی از سپردن سرپرستی این حزب پس از ترور ربانی پدر به ربانی پسر کردند، کمتر از کارنامه ربانی پسر قابل نقد نیست. آنان، اگرچه این سمت مقطعی و مصلحتی را به احترام خون و خط سیاسی استاد ربانی به صلاحالدین خان تفویض کردند، اما حقیقت این است که هیچ مصلحتی بالاتر از حفظ وزنه و جایگاه سیاسی حزبی به پرپیشینگی حزب جمعیت اسلامی نیست. در کشوری که سرعت و پیچیدگی تحولات سیاسی، با شتاب دقایق و ثانیهها همگام است و با همین مقیاس اندازهگیری میشود، بر مبنای چه منطقی میتوان رهبری یک حزب مطرح و فعال و اثرگذار چهلساله را به کسی واگذار کرد که جز رابطه پسری و پدری با رهبر و بنیانگذار آن، هیچ شرط دیگر از شروط بنیادین رهبری و مدیریت حزبی ندارد؟ بنابراین، آنان باید مسئولیت فروپاشی درونی جمعیت و پریشانی و پراکندگی احتمالی آن را بپذیرند؛ آنچنان که مسئولیت بازماندن این حزب در روزگار پس از ترور رهبر آن از کاروان پرشتاب تحولات سیاسی نیز مشترکاً بر گرده و گردن هسته مرکزی و ریاست صلاحالدین خان ربانی سنگینی میکند.
نگاه غالبی که در میان رهبرزادگان افغانستان نسبت به حزب وجود دارد آن است که آنان حزب را میراث پدری خود میدانند. این نوع نگاه، عوارض تلخ و عواقب ناگواری برای کلیت روند و امر سیاسی در افغانستان داشته، اما به احزاب موروثی، آفات و آسیبهای بیشتری رسانده است. حزب جمعیت اسلامی یکی از آنان و شاخصترین شان است. این حزب، پس از ترور رهبر و بنیانگذار خود در شیب افول قرار گرفت و از اثرگذاری در معادلات و مناسبات قدرت بازماند. علت عمده این وضعیت، قرار گرفتن پسر به جای پدر در رأس هرم حزب و تبدیل شدن به گرانیگاه آن بود.
در حالی که صلاحالدین خان، پسر بودن برای ربانی پدر را به منظور احراز کرسی رهبری حزب کافی میداند، از کارنامه رهبری و سیاستورزی پدر، آگاهانه و متعمدانه غفلت میورزد؛ او از یاد برده است که ربانی پدر اولین رهبر سیاسی در تاریخ افغانستان بود که به انتقال مسالمتآمیز قدرت در سطح ملی گردن نهاد و به واقع بنیانگذار این سنت حسنه سیاسی در افغانستان شمرده میشود، اما خود به عنوان میراثدار او توانایی چشمپوشی از موقعیت اعطایی سرپرستی یک حزب را ندارد.
بدینگونه است که راه برهانالدین از رسم صلاحالدین جدا و متمایز میشود و او شایستگی قرار گرفتن در رأس یک جریان سیاسی نیرومند و کهنسال بینیاز از راستیآزمایی را به خودی خود از دست میدهد.