غنی، «شهریار» ماکیاولی و زندگینامه عبدالرحمان خان را مطالعه میکند
اشرف غنی اگر پیرو کتاب ماکیاولی است باید بداند که نظریه شهریارمستبد یعنی حاکم ستمگر ماکیاولی یک نسخه کهنه است و در حوزه علوم سیاسی جایگاهی ندارد یعنی از لحاظ تئوریک رفتارهای ستمگرانه و عدم تحمل سایر جریانهای سیاسی درعلوم سیاسی هرگز قابل پذیرش نیست.
در دوران زندگی ماکیاولی، ایتالیا وضعیتی همانند افغانستان امروز داشت. مداخلات کشورهای همسایه و قدرتهای بزرگ در امور ایتالیا، مداخلات دستگاه روحانی و جنگ داخلی وضعت ایتالیا آن زمان را آشفته نموده بود. ماکیاولی در پاسخ به بی ثباتی سیاسی آن زمان کتاب شهریار(prince)را نوشت وبه حاکم آن زمان تقدیم کرد تا براساس آن سیاست کند. احتمال دارد که آن کتاب به دست غنی رسیده باشد و این روزها سرگرم مطالعه آن باشد. این کتاب در طول تاریخ مبنای تفسیرهای گوناگون قرار گرفته و نویسنده وی را به چهره جنجالی مبدل ساخته است. طرفدارانش پدر علم سیاست دانسته و نگاه واقعبینانه او را درباره سیاست ستودهاند.
کتاب «شهریار» او را کتاب آسمانی علم سیاست قلمداد کردند. مخالفین نام او را در ردیف نام ابلیس قرار داده و دستگاه پاپ او را تکفیر کرد. اما به راستی ماکیاولی در شهریار چه گفته است؟
سه برداشت و تفسیر کلان نسبت به شهریار وجود دارد. نخست، بسیاری بدین باور است که ماکیاولی دراین کتاب سیاست را از اخلاق جدا نموده است (تاریخ اندیشه سیاسی، کمال پولادی،۲۶) آموزههای اخلاقی فضیلت، صداقت و رستگاری اعمال نیک است اما در سیاست نباید رعایت شود. در سیاست باید گاهی مثل روباه حیلهگر و گاهی مثل شیر درنده باشیم. «وقتی که تمام اعمال دوک » را روی هم میسنجم من خطا در اعمال او نمی بیینم…..از راه زور و تزویر یا تدبیر و حیله موفق شود کاری بکند که سکنه در عین حال که از او بترسد او را دوست بدارد و قشونش کاملاً از او اطاعت نموده و او را محترم و معزز دارند و کسانی را که ممکن است نسبت به او ضرر و یا زحمت برسانند از بین برده و تغییرات تازه در ترتیبات قدیم بدهد و در عین حال که تند و خشن است ملایم و آرام باشد.(شهریار، ماکیاولی۶۰)
او عمل تزویر کارانه دوک را برای رسیدن به قدرت میستاید. در جای دیگراز طریقه جنایت و بیرحمی، داستان به قدرت رسیدن آگاتوکلس سیسلی پادشاه سیراکوس که با کشتن تمام افراد مجلس سنا به شاه مقتدر مبدل شد، ذکر میکند. ویا هم به داستان پسری که از «الی ورتواف فرمو» بیکس باقی ماند و نزد مامایش بزرگ شد، با طریقه فریبکارانه ماما و بزرگان دیگر را به قتل رسانده و سپس در شهر سواره حرکت درآمده مردم را به ترس تابع خویش ساخت.(شهریار، ماکیاولی،۶۲-۶۴) ذکر کرده است.
در جاهای مختلف کتاب شهریار نکات فراوانی درباره طریقههای حیلهگرانه و فریبکارانه رسیدن به قدرت وجود دارد.
دوم؛ در تفسیر و برداشت دیگری که از نظریه ماکیاولی صورت گرفته است، سیاست از اخلاق جدا نیست. برخی مانند «ایزایا برلین» بدین باور هستند که ماکیاولی بین اخلاق و سیاست خط فاصل نمیکشد بلکه بین دو نوع اخلاق، یکی اخلاق متعارف مسیحی و دیگری اخلاق باستانی(روم و یونان باستان) یا اخلاق دنیا کفر خط فاصل میکشد. ماکیاولی ارزشهای دنیای باستان نظیر دلاوری، سخت کوشی، موفقیت جویی در عرصه عمومی، نظم، انضباط، نیرومندی و شاد بودن را تقدیر میکند و اخلاق مسیحی متعارف مثل محبت، قناعت، عشق به خداوند، بخشش، ایثار، صدقه، تحقیر خوشیهای دنیایی و ستایش رستگاری اخروی را نفی میکند. دلیل نفی این ارزشهای مسیحی این است که با عمل به آنها نمیتوان جامعه انسانی رضایتبخشی را ایجاد کرد. این ارزشهای مسیحی بد نیست، اما برای ساختن جامعه شکوهمند همچون جامعه آتن و روم نمیتوان به آنها توسل جست.(تاریخ اندیشه سیاسی، کمال پولادی،۲۷)
برخی دیگر، نیز بدین باور است که ماکیاولی اخلاق را به کلی رد نکرده است، بلکه عدم رعایت اخلاق را در وضعیت بحرانها و هرج و مرج توصیه کرده است. تا زمانی که در جامعه نظم و جمهوری برقرار نشود، عدم رعایت اخلاق را توصیه کرده است اما زمانی که نظم برقرار شد باید ارزشهای انسانی مراعات شود. یعنی با اندرزهای کتاب شهریار به قدرت رسید و سپس کتاب جمهوری را پیاده کرد. ماکیاولی به شهریار خود پند میدهد که در جامعهای که مردم پیمانشکن، ناسپاس، دروغگو و بی ثبات هستند، اگر او صادق، راستکار، پیماندار و شفیق باشد زود خود را در معرض نابودی قرار داده است. پس اول باید جامعهای سالم ساخت تا در آن شرایط صداقت و پیمانداری و شفقت حاکم شود. تا پیش از رسیدن به جامعه سالم برای رسیدن به چنین جامعهای در صورت ایجاب میتوان اصول متعارف را کنار نهاد (تاریخ اندیشه سیاسی، کمال پولادی،۲۹)
صرف نظر از برداشت و تفسیر گوناگون، همه متفقالقول اند که حداقل ماکیاولی برای جامعهای که ماده اجتماعی آن فساد است، ایجاد نظم و ثبات سیاسی را بدست یک شهریار مستبد و نیرنگ باز امکان پذیر میدانست که در تمام نقاط کتاب شهریار به وضوح مشاهده میشود.
امروزه ماکیاولی به دلیل نگاه واقعبینانه به سیاست، پایهگذاری مطالعات سیاسی مستقل، در حوزه علوم سیاسی جایگاهی بلند دارد. اما نظریه سپردن قدرت به دست شهریار مستبد و نیرنگ باز در حوزه مطالعات سیاسی جایگاه ندارد. امروزه از پراگنده شدن قدرت درنهادهای گوناگون چون پارلمان، قوه اجرایی، قوه قضایی، احزاب سیاسی و انجمنهای مدنی طرفداری میشود. از افزایش نقش مردم در قدرت سیاسی سخن رانده میشود. سلطهگری فردی منجر به استبداد و خودکامگی میشود. خودکامگی به جایی که راحل باشد خود معضل است. کشورهای شرقی تجربه پادشاهان مطلقالعنان فراوان را دارد که حاصلی جزء رنج و بدبختی برای اتباعش چیز دیگر به ارمغان نیاورده. افغانستان نیز سالیانی متمادی شاهان مطلقه عبدالرحمانی و زمامدار رویایی شهریاری ماکیاولی را تجربه کرد. اما به ثبات سیاسی، سامان سیاسی و حکومت کارآمد نرسید.غنی نیز همانند شهریار رویایی ماکیاولی مانند روباه مکار است و شعارهای عوام فریبانهاش که هرگز جامه عمل نمیپوشد، به صورت مداوم تکرار میکند و گاهی نیز مانند شیر درنده خوی دارد و بر هیچ کسی رحم نمیکند.غنی گرچند در دنیای لیبرال دمکراسی غرب بزرگ شده است به جای این که روحیه همدیگر پذیری و احترام به دیگران داشته باشند، یک دیکتاتور به تمام معنی است و رفتارهای عبدالرحمانی دارد. تجربه تاریخی در کشورهای آسیایی و به ویژه افغانستان نشان میدهد که سیاست عبدالرحمانی نتیجه بخش نیست. بنابرین؛ نخست اشرف غنی اگر پیرو کتاب ماکیاولی است باید بداند که نظریه شهریارمستبد یعنی حاکم ستمگر ماکیاولی یک نسخه کهنه است و در حوزه علوم سیاسی جایگاهی ندارد یعنی از لحاظ تئوریک رفتارهای ستمگرانه و عدم تحمل سایر جریانهای سیاسی درعلوم سیاسی هرگز قابل پذیرش نیست. در قدم دوم، غنی باید از تجربههای تاریخی نیز درس بگیرد که سیاستهای عبدالرحمانی چیزی جز رنج و درد برای شهروندان، حاصل دیگر ندارد. ازهر لحاظ، مسیری را که غنی دنبال میکند، یک روش غیرقابل قبول، ناکارآمد، تجربه شده و ناموفق است.