چرا در فرایند ملتسازی ناکام بودهایم؟
براي اينکه فرايند ملتسازي در يک جامعه به خوبي و موفقانه پيش برود، مردم بايد از هويتهاي قومي، نژادي و مذهبي عبور کنند و به يک احساس جمعي دست يابند…
یکی از آن چیزهایی که همیشه در مورد جنگ داخلی افغانستان فرافکنی میشود؛ ارجاع آن به خراج از افغانستان و کشورهای منطقه است. حالا آنکه اولین دلیل جنگهای داخلی، ظرفیت و وجود جنگپذیری در درون مردم یک کشور است. و این اتفاق زمانی بیشتر اوج میگیرد که کشور مذکور در فرایند ملتسازی ناکام بوده باشد. به غیر از چند ملت خاورمیانه شامل ایران، ترکیه فعلی، مصر و تا حدودی عربستان تمام ملت- دولتهای خاور میانه، ملتهایی جوان محسوب میشوند که تجزیه امپراتوری عثمانی و استراتژی و منافع برخی قدرتهای اروپایی بخصوص بریتانیا، موجب ظهور آنها شده است. قدرتهای اروپایی توانستند مرزهای دلخواه را در خاورمیانه مرکزی به طور یک جانبه تحمیل کنند. بدون اینکه مرزهای جدید، رابطهای با خصوصیات فرهنگی و یا جغرافیاییشان داشته باشند. برای همین نیز فرایند ملتسازی یکی از ضروریات اولیه دولتهای خاور میانه محسوب میشود.
چرا افغانستان در فرایند ملتسازی ناکام بوده است؟
نقش دولت
ملتسازی حرکتی است که از بالا و توسط دولت برای یکیسازی مردم در یک هویت ملی واحد انجام میشود، تا این هویت ملی درون دولتی واحد قرار گرفته و به تداوم و پایداری آن بیفزاید. برای ملتسازی، دولت میباید از برنامهای اقتصادی و فرهنگی فراگیر که همه مردم کشور را در بر بگیرد استفاده کند. اگر این تعریف را تجزیه و تحلیل کنیم علت اصلی ناکامی ما در فرایند ملتسازی را به خوبی هویدا میکند. هویت اولیه مردم یک کشور هویت قومی و هویت ثانویه آنها هویت ملی است و کار دولت ساختن و پرداختن به هویت ثانویه یعنی هویت ملی است. اما تا آنجا که حکومت فعلی در افغانستان نشان داده است، این حکومت بیشتر پابند به هویت اولیه یعنی هویت قومی خود است تا پابند بودن به پروپاگاندایی که به ملتسازی ختم شود؛ برای همین هم است که دولتها در افغانستان به شدت شکننده و ناپایدار هستند.
نقش سیاسیون
پس از دولت، مهمترین نقش را سیاسیون کشورها در ساخت هویت ملی بازی میکنند. اما در افغانستان این نقش نه تنها بسیار کمرنگ است که سیاسیون وابسته به سیاست قومی هستند. سیاسیون قومگرا نهتنها در پی بافت اقوام مختلف نیستند که این اقوام را از یکدیگر میترسانند و دور نگهمیدارند، تا مردمشان از ترسِ در زیر سیطره بودن قومی دیگر به رهبری این سیاسیون پناه ببرند. برای همین نیز هست که در افغانستان اقوم در بیشترین حالت تنها به فردی به نمایندگی از خودشان رای میدهند که از قوم و نژاد خودشان باشد و اینجاست که نخبهمحوری قربانی قوم محوری میشود و تبعات بد خود را نیز برجا میگذارد و این به تنهایی نشان میدهد که بحران هویت ملی در افغانستان تا چه اندازه بالا است. برای همینهم هست که در افغانستان بدون اتحاد میان حزبها نمیشود به ارگ ریاست جمهوری رفت و این اتحاد نه همانند اتحاد حزبها در کشورهای توسعهیافته که اتحاد رهبران قومی با یکدیگر است.
نقش رسانهها در فرایند ملتسازی
رسانهها بارزترین نقش را در توسعه فرایند ملتسازی دارند. امروزه رسانهها همچون عضو همیشه حاضر در خانههای ما حضور دارند و میتوانند با پخش برنامههای متعدد از فرهنگ و هنجارهای مردم یک کشور، آنها را بیشتر با یکدیگر آشنا سازند. رسانهها باید سیاست نشراتی فراقومی را در دستور نشر بگیرند که از سوی مدیران و مسئولان ارشد رسانهها ترسیم میشود. در اینگونه سیاست نشراتی رسانهها کوشش میکنند برنامههایی که برایند آن تحقق ملتسازی، وحدت و یکدستی گیرندگان باشد، تاکید صورت بگیرد و راه رسیدن به ملتی واحد را به هدفهای کوتاه مدت و درازمدت مساعد سازد. رسانهها میبایست مزیتها و سودمندیهای ملت بودن را در محتوای نشراتی خود بگنجانند و گیرندگان خود را از پیامدهای منفی تحقق نیافتن ملتسازی آگاه کنند و در نهایت با تقرر کارکنان از هر قوم و تبار، خود را به نمادی از وحدت ملی مبدل کنند.
ملتسازی و توسعه
لوسین پای، از نظریهپردازان توسعه، براي تشخيص کشورهاي توسعه يافته از کشورهاي در حال توسعه و توسعه نيافته، تئوری مشهوری دارد به نام «تئوری بحرانها» او در این تئوری پنج بحران را سر راه نظامهای سیاسی توسعه نیافته عنوان کرده است که با عبور از آن میتوانند به کشوری توسعه یافته مبدل شوند. يکي از جديترين این بحرانها، بحران هويت است که مربوط به فرايند ملتسازي ميشود.
براي اينکه فرايند ملتسازي در يک جامعه به خوبي و موفقانه پيش برود، مردم بايد از هويتهاي قومي، نژادي و مذهبي عبور کنند و به يک احساس جمعي دست يابند. عبور از هويتهاي سنتي اما ساده و آسان نيست و نيازمند به وجود آمدن يک خودآگاهي جمعي است؛ که دولت، سیاسیون و رسانهها در آن نقش اصلی را بازی میکنند.
مهدی سرباز – خبرگزاری دید