گفتمان علیه قدرت؛ فرصت یا چالش
انتقاد از قدرت و حاکمیت همواره در دسترس هست، ولی تعامل با حاکمیت کسبی است و هنر روشنفکر معاصر آن خواهد بود که به جامعه تعامل بیاموزد.
هیچ کشور در جهان نیست که صد در صد از یک گروه اتنیکی تشکیل شده باشد. کشورها معمولاً ساخته از اقوام مختلف با زبان، فرهنگ، نژاد، خاستگاه و هویتهای مختلف و متفاوت است. در این میان برخی کشورها بر تنوع اتنیکی تاکید کرده و آن را به فرصتی برای توسعه انسانی مبدل میسازند، ولی برخی کشورها در پی زدودن این تفاوتها بوده و در پی انکار آن هستند. افغانستان نیز از گروههای متفاوت و مختلف اتنیکی تشکیل شده و هر گروه برای خود زبان، فرهنگ و هویت تاریخی مستقل و ریشهدار تعریف میکند.
قرن بیستم هرچند با دو جنگ جهانی، تولید سلاح هستهای و پیشرفت سرسامآور علوم تجربی شناخته میشود، ولی این قرن عصر زایش تفکرات و تئوریهای مختلف فلسفی، جامعه شناختی و سیاسی نیز بوده است که بدون شک تمام ملل را متاثر کرد.
یکی از این تئوریها، تئوری یا نظریه «دولت-ملت» یا «Nation-State» است که در این قرن ظهور کرد. در این تئوری کشورها معمولاً بر پایه یک ملت واحد با زبان، فرهنگ و هویت پکپارچه و دولت برخاسته از این ملت به نام دولت ملی تعریف میشود. این تئوری در اروپا منجر به دو جنگ جهانی شد چون دولتهای اروپایی بر بنیاد این نظریه به دولت سازی و تعریف آن پرداختند که در نتیجه نارضایتی از وضعیت گروههای کوچک اتنیکی در کشور ثانی بالا گرفته و تلاش برای یک پارچه سازی منجر به تداخل در امور داخلی کشورهای هدف گردید.
در جوامع پسا استعماری جهان سوم نیز این تئوری به گونه گسترده پیاده شده و خیلی از گروههای مستقل، در هویتهای ملی منحل یا مجبور به انحلال شدند. نمونه آن افغانستان است، کشوری که تنوع قومی در آن به گونه گسترده وجود دارد و حتا مقوله « افغانستان کشور اقلیتها است» از همین موضوع نشئت میگیرد. در افغانستان در اوایل قرن بیستم مسئله دولت-ملت سازی جدی گرفته و بر ناسیونالیزم افغانی تاکید شد. در آن مقطع، هویت، فرهنگ و زبان یک گروه قومی که مدعی مالکیت این سرزمین بود/هست، نسبت به فرهنگ و زبان و هویت دیگر باشندگان این کشور ترجیح داده شد که برایند آن شکل گیری گفتمان «علیه قدرت» در میان جوامع مختلف قومی شده و معضلات بعدی را تعریف کرد.
اکنون با گذشت نزدیک به یک قرن از پیاده سازی این نظریه در افغانستان، دیده میشود که تئوری مذکور محکوم به شکست بوده و مضمحل شده است، ولی تاثیرات آن بر جوامع قومی، به ویژه برخی اقلیتها به صورت جدی باقی مانده و هنوز نیز بر تقابل با قدرت حاکم پافشاری میشود.
این تقابل با قدرت، در جنبش تبسم، جنبش روشنایی و برخی حرکتهای دیگر مدنی به گونه عینی نمود پیدا کرده و دیده شد که هنوز «علیه قدرت» بودن به تلاشی برای اعلام حضور برای برخی گروههای اتنیکی مبدل شده است.
چنین میپندارم که با اضمحلال تئوری دولت-ملت در سطح جهان و جایگزین شدن نظریه دولت-شهروند به جای آن، اکنون زمان آن فرارسیده که روی ترغیب گروههای اتنیکی معترض به همکاری و همراهی با قدرت کار شود. علیه قدرت بودن همواره تاوانهای سنگینی بر دوش جوامع قومی میگذارد و بهتر آن است که در کنار قدرت بود، تا علیه آن.
نسلهای روشنفکر کنونی و بعدی رسالت دارند که در میان جوامع متبوع خویش روی این مقوله کار نموده و آن اجتماعات را به سوی آشتی با حاکمیت سوق دهند. انتقاد از قدرت و حاکمیت همواره در دسترس هست، ولی تعامل با حاکمیت کسبی است و هنر روشنفکر معاصر آن خواهد بود که به جامعه تعامل بیاموزد.
اکنون که انتخابات ریاست جمهوری برگزار شده و برایند آن حاکمیت جدید خواهد بود، دیده میشود که برخی گروههای قومی به شدت به گفتمان «علیه قدرت» برگشتهاند و به نفی تعامل میپردازند. آنچه باید مد نظر باشد، این است که اکنون زمان کنش به عنوان تعامل فرارسیده و علیه قدرت بودن با تئوری دولت-ملت به تاریخ پیوسته است. اکنون عصر سیاست لیبرال است نه انقلابهای سوسیالستی.