آیینه کربلا
مولانا، این غزل را با خطاب قرار دادن شهدای کربلا به عنوان سالکان رسیده طریقت، آغاز میکند. شش بیت نخست همه خطاب است و در هر بیت شرح مقامی را میدهد. میادین معرفتی که با جستجوی بلا، شروع میشود چرا که سلوک با عافیت طلبی سازگار نیست.
کربلا، رمزی شگفت و کلیدواژهای درخشان از تاریخ معرفتی اسلام در بین اهل سلوک و عرفان و ادب بوده است. به همان پیمانه که دربین دیگر اهل ایمان، هم نماد مثالی جانبازی برای حق و شاخص ذات ظلمستیزانه دین و عرض ارادت به خاندان پیامبر اسلام است.
شاعران بسیاری از آغاز شعر فارسی جدید تا امروز از فرغانه و کاشغر تا قفقاز و بالکان و شبه قاره، مرثیههای جاودانهای برای این واقعه سرودهاند. هر کدام هم از منظری به این واقعه نگریستهاند. بعضی به تبع ملاحسین واعظ کاشفی هروی، آن سوخته جان صاحب لب لباب، آن را روضهای برای صفای جان دانستهاند و بعضی به پیروی از ابن عربی، آن پیر سالکان اهل معنی، آن را تجلی عشقی متصوفانه و مقام فرجامین سلوک؛ یعنی فنا و بقا در حق روایت کردهاند، بعضی آن را با فرهنگ بومی فتوت و پهلوانی که در ناحیه ما ریشه دار است، به آن صبغهای جوانمردانه برای دفاع از عدالت و اخلاق و مبارزه علیه ظلم دادهاند.
قصد ما، معرفی سی تابلو از میان این نگارخانه گنجور در سی روز محرم است. اگر مجالی فراهم بشود، روایتهای شاعران پشتو و ترکی را نیز در باب محرم باز میخوانیم.
اما این سلسله را با غزل درخشان مولانای بلخ و روم، آیینهدار عرفان و عشق جناب مولوی شروع میکنیم:
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بینوایی
در آن بحرید کاین عالم کف او است
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم
ز کف بگذر اگر اهل صفایی
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد
بهل نقش و به دل رو گر ز مایی
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصل اصل اصل هر ضیایی
مولانا، این غزل را با خطاب قرار دادن شهدای کربلا به عنوان سالکان رسیده طریقت، آغاز میکند. شش بیت نخست همه خطاب است و در هر بیت شرح مقامی را میدهد. میادین معرفتی که با جستجوی بلا، شروع میشود چرا که سلوک با عافیت طلبی سازگار نیست و بعد به پیروی از ابن عربی در کتاب مستطاب «فتوحات»، تقابل عقل معاد را در مقابل عقل معاش نشان میدهد. با چنین نگاهی، جانبازی نه تنها زیان احساسی نیست که عین سود و عین عقل است؛ چرا که جاودانگی را در مقابل روزمرگی قرار میدهد. او روزمرگی را کف دریا میداند و شهادت را وصل شدن به دریا، زیرا در وحدت وجود، آدمی فنا شدنی نیست، به نقش و نگاری آراسته و متجلی میشود و اگر دل بسته این نقش نشود، میتواند با جان وجود و دریای جان یگانه شود. اما نقشی جاودانه از خود به جای بگذارد.
در مثنوی نیز حکایتی از عزاداری شیعیان را بیان میکند با همین چشمانداز:
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرههاشان میرود در ویل و وشت
پر همیگردد همه صحرا و دشت
یک غریبی شاعری از ره رسید
روز عاشورا و آن افغان شنید
شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد
قصد جست و جوی آن هیهای کرد
… و بالاخره یکی که به او قصه را میگوید شاعر جوابی از روش همین غزل میدهد.
پیش مؤمن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش، عشق گوشوار
پیش مؤمن، ماتم آن پاکروح
شهرهتر باشد ز صد توفان نوح
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگیست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چ_درانیم و چون خاییم دست؟
چونک ایشان خسرو دین بودهاند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
و بالاخره یک مثال دیگر هم از مولانا که فراوان به داستان کربلا و عشق شگفت یاران کربلا به عنوان نمونه مثال زدنی از نفس و تن و تعلق دست شستن، ارجاع میدهد.
کاین شهیدان ز مرگ نشکیبند
عاشقانند بر فنا بودن
از بلا و قضا گریزی تو
ترس ایشان ز بی بلا بودن
ششه میگیر و روز عاشورا
تو نتانی به کربلا بودن