آیینه کربلا
ویژه محرم- بخش هفدهم- رضا محمدی- شاعر
یکی از موتیوهای پر تکرار او، حدیث کربلاست که از آن در هر موضوعی استفاده کرده است: ز لاله زار شهادت گلی بچین صائب/
به بوی خون مشو ازخاک کربلا قانع
مولانا صایب تبریزی، یا صایب اصفهانی که سبک هندی به نام و افتخار او سبک اصفهانی هم نامیده میشود، یکی از فحول و سرآمدان ادبیات فارسیست. شاعری بزرگ و صاحب طرز که از اصفهان به آرزوی دربار شعر شناس هند، به کابل آمده بود یکی از مهمترین و ماندگار ترین شعرها را در وصف کابل سروده است: «خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش».
شعر او پر از معارف دینی است، برای همین، اکثر علما و مبلغان دینی، در میان صحبت های شان به شعر او رجوع میکنند. مثلاً:
«من از روییدن خار سر دیوار فهمیدم
که ناکس، کس نمیگردد ازین بالا نشینیها
و مثل این صدها بیت او، تبدیل به ضرب المثل میان عام و خاص شده است.
یکی از موتیوهای پر تکرار او، حدیث کربلاست که از آن در هر موضوعی استفاده کرده است.
ز لاله زار شهادت گلی بچین صائب
به بوی خون مشو ازخاک کربلا قانع
آب مروت از قدح هیچ کس مجوی
خود را حسین و روی زمین کربلاشناس
چون عقل عشق رابشناسد چنان که هست؟
عیسیشناس نیست طبیب گیاشناس
بوی خون میآید از فریاد دردآلود من
چون غباری کز زمین کربلا گردد بلند
درین قصیده که به طور خاص در منقبت و مصیبت شهید کربلا سروده شده است. او به شیوه کلاسیک قصیده سرایی و به طرز خاص هندی خودش، با مقدمه و شرح طبیعت و شکایت از گردون شروع کرده و بعد به ذکر این که جام بلا شایسته خاصان و اولیا و برگزیدگان است، وارد مصیبت نامه کربلا میشود. در شرح این حدیث زینبی که پس از واقعه گفته بود؛
ما رایت الا جمیلا(جز زیبایی هیچ ندیدیم)
خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت گوی چوگان قضاست
پرده خارست اگر دارد گلی این بوستان
نوش این غمخانه را چاشنی زهر فناست
ساحلی گر دارد این دریا لب گورست و بس
هست اگر کامی درین ویرانه کام اژدهاست
داغ ناسورست، هست این خانه را گر روزنی
آه جانسوزست اگر شمعی درین ماتم سراست
سختی دوران به ارباب سعادت میرسد
استخوان از سفره این سنگدل رزق هماست
نیست سالم دامن پاکان ز دست انداز او
گرگ تهمت یوسف گل پیرهن را در قفاست
سنگ میبارد به نخل میوه دار از شش جهت
سرو از بی حاصلی پیوسته در نشو و نماست
قرص مهر و ماه گردون را کسی نشکسته است
از دل خود روزی مهمان درین مهمانسراست
هر زبانی کز فروغ صدق دارد روشنی
زنده زیر خاک دایم چون چراغ آسیاست
تیرباران قضا نازل به مردان می شود
از نیستان شیر را آرامگاه و متکاست
هست اگر آسایشی در زیر تیغ و خنجرست
دیده حیران قربانی بر این معنی گواست
با قضای آسمان سودی ندارد احتیاط
بیشتر افتد به چه هر کس درین ره با عصاست
کی مسلم میگذارد زندگان را روزگار؟
کز سیه روزان این ماتم سرا آب بقاست
نیست غیر از نامرادی در جهان خاک مراد
مدعای هر دو عالم در دل بی مدعاست
عارفانی را که سر در جیب فکرت بردهاند
چون ز ره صد چشم عبرت بین نهان زیر قباست
لب گشودن میشود موج خطر را بال و پر
لنگر این بحر پرآشوب، تسلیم و رضاست
زیر گردون ما ز غفلت شادمانی میکنیم
ورنه گندم سینه چاک از بیم زخم آسیاست
هر گدا چشمی نباشد مستحق این نوال
درد و محنت نزل خاص انبیا و اولیاست
زخم دندان ندامت می رسد سبابه را
از میان جمله انگشتان، که ایمان را گواست
در خور ظرف است اینجا هر دهان را لقمه ای
ضربت تیغ شهادت طعمه شیر خداست
نیست هر نخجیر لاغر لایق فتراک عشق
آل تمغای شهادت خاصه آل عباست
کی دلش سوزد به داغ دردمندان دگر؟
چرخ کز لب تشنگان او شهید کربلاست
آنچه از ظلم و ستم بر قرة العین رسول
رفت از سنگین دلان، بر صدق این معنی گواست
مظهر انوار ربانی، حسین بن علی
آن که خاک آستانش دردمندان را شفاست
ابر رحمت سایبان قبه پر نور او
روضهاش را از پر و بال ملایک بوریاست
دست خالی برنمی گردد دعا از روضه اش
سایلان را آستانش کعبه حاجت رواست
در رجب هر کس موفق شد به طوف مرقدش
بی تردد جای او در مقعد صدق خداست
در ره او زایران را هر چه از نقد حیات
صرف گردد، با وجود صرف گردیدن بجاست
چون فتاده است این مصیبت زایران را عمر کاه
در تلافی زان طوافش روح بخش و جانفزاست
نیست اهل بیت را رنگین تر از وی مصرعی
گر بود بر صدر نه معصوم جای او، بجاست
کور اگر روشن شود در روضهاش نبود عجب
کان حریم خاص مالامال از نور خداست
با لب خشک از جهان تا رفت آن سلطان دین
آب را خاک مذلت در دهان زین ماجراست
زین مصیبت میکند خون گریه چرخ سنگدل
این شفق نبود که صبح و شام ظاهر برسماست
عقدهها از ماتمش روی زمین را در دل است
دانه تسبیح، اشک خاک پاک کربلاست
در ره دین هر که جان خویش را سازد فدا
در گلوی تشنه او آب تیغ آب بقاست
تا بدخشان شد جگرگاه زمین از خون او
هر گیاهی کز زمین سر برزند لعلی قباست
نیست یک دل کز وقوع این مصیبت داغ نیست
گریه فرض عین هفتاد و دو ملت زین عزاست
می دهد غسل زیارت خلق را در آب چشم
این چنین خاک جگرسوزی ز مظلومان کراست؟
بهر زوارش که میآیند با چندین امید
هر کف خاک از زمین کربلا دست دعاست
مردگان با اسب چوبین قطع این ره میکنند
زندگان را طاقت دوری ز درگاهش کجاست؟
از سیاهی داغ این ماتم نمیآید برون
این مصیبت هست بر جا تا بجا ارض و سماست
از جگرها میکشد این نخل ماتم آب خویش
تا قیامت زین سبب پیوسته در نشو و نماست
گر چه از حجت بود حلم الهی بینیاز
این مصیبت حجت حلم گرانسنگ خداست
قطره اشکی که آید در عزای او به چشم
گوشوار عرش را از پاکی گوهر سزاست
زایران را چون نسازد پاک از گرد گناه؟
شهپر روحالامین جاروب این جنت سراست
سبحهای کز خاک پاک کربلا سامان دهند
بیتذکر بر زبان رشتهاش ذکر خداست
چند روزی بود اگر مهر سلیمان معتبر
تا قیامت سجده گاه خلق مهر کربلاست
خاک این در شو که پیش همت دریا دلش
زایران را پاک کردن از گنه کمتر سخاست
مغز ایمان تازه میگردد ز بوی خاک او
این شمیم جانفزا با مشک و با عنبر کجاست؟
زیر سقف آسمان، خاکی که از روی نیاز
میتوان مرد از برایش، خاک پاک کربلاست
تا شد از قهر الهی طعمه دوزخ یزید
نعره هل من مزید از آتش دوزخ نخاست
تکیه گاهش بود از دوش رسول هاشمی
آن سری کز تیغ بیداد یزید از تن جداست
آن که میشد پیکرش از برگ گل نیلوفری
چاک چاک امروز مانند گل از تیغ جفاست
آن که بود آرامگاهش از کنار مصطفی
پیکر سیمین او افتاده زیر دست و پاست
چرخ از انجم در عزایش دامن پر اشک شد
تا به دامان جزا گر ابر خون گرید رواست
مدحش از ما عاجزان صائب بود ترک ادب
آن که ممدوح خدا و مصطفی و مرتضاست
سال تاریخ مدیح این امام المتقین
چون نهد «جان » سر به پایش «مدح شاه کربلاست »