آیینه کربلا
ویژه محرم- بخش ۲۴- رضا محمدی- شاعر
بیشتر آثار صامت بروجردی را مرثیههای مذهبی در ستایش امامان شیعه و نیز نوحهها و اشعاری در توصیف عاشورا تشکیل میدهد.
صامت بروجردی
میرزا محمد باقر صامت بروجردی معروف به صامت بروجردی و متخلص به صامت (۱۲۶۳-۱۳۳۳ قمری تولد و وفات در بروجرد)، یکی از شاعران مذهبی و مدیحه سرایان قرن سیزدهم و چهاردهم ایران است. بیشتر آثار صامت بروجردی را مرثیههای مذهبی در ستایش امامان شیعه و نیز نوحهها و اشعاری در توصیف عاشورا تشکیل میدهد. دیوان وی مشتمل بر انواع شعرها مانند غزل، قصیده و رباعی است. وی همچنین اشعار مذهبی در قالب بحر طویل دارد. شعرها و نوحههای صامت هنوز هم در سوگواریها و مراسم بزرگداشت حادثه عاشورا خوانده میشود.
وی که فن شعر را از میرزا عبدالمجید نوایی فرا گرفت، از راه سقط فروشی در بازارچه حاج سهرابی بروجرد امرار معاش میکرد و در کنار آن به کارهای ذوقی میپرداخت.
صامت در روز پنجشنبه شانزدهم ماه محرم سال ۱۳۳۳ قمری در بروجرد درگذشت و در گورستانی در کوی صوفیان به خاک سپرده شد. این محوطه امروزه به نام این شاعر «صامتیه» نامیده میشود. درین شعر کامل که برای حادثه کربلا نوشته، تمام واقعه را قبل از رفتن به کربلا تا شام و خطبههای زینب کبری شرح داده است. این بخش که انتخاب شده، رسیدن سر به ویرانه شام است.
چون سر مهر افسر سبط رسول
ساخت اندر دیر نصرانی نزول
کرد در آن شب ز راه احترام
راهب اندر خدمت آن سر قیام
شست شو بنمود او را از وفا
بر سر سجاده خود داد جا
چشم گریان با دو زانوی ادب
نزد راس خسرو ملک عرب
در مناجات آمد و سوز و گداز
در حضور کردگار بینیاز
کی ز تو گردنده دوران سپهر
صانع ارض و سماء و ماه و مهر
پرده از اسرار این سرباز کن
با من افسردهاش دمساز کن
غصه این سر شده قفل دلم
باز کن این قفل و بگشا مشکلم
تا بدانم این سر دور از بدن
کیست وز چه گشته ببریده ز تن
گفت پس کی صد چو عیسی چاکرت
زنده دل خضر از لب جان پرورت
ای نشان کبریای بینشان
از رخت ظاهر ز سیمایت عیان
باز گو ای راس پرخون کیستی
از بدن ببریده بهر چیستی؟
نور چشم احمد ختمی مآب
باز با آن حال آمد در جواب
گفت من هابیل درد و ماتمم
نوح طوفان دیده بحر غمم
من خلیل نار بیسامانیم
در منای غم ذبیح ثانیم
پیر کنعان دیار کربتم
یوسف زندان چاه غربتم
سر بریده حضرت یحیی منم
بر سر دار فنا عیسی منم
ماسوی را من بر تبت سرورم
از شرف ریحانه پیغمبرم(ص)
نیست مظلومی چو من در نشاتین
هست نامم شاه مظلومان حسین
من که اندر این بلا و کربتم
زاده پیغمبر این امتم
من ز تیغ ظلم بیسر گشتهام
تشنه بیسر زیر خنجر گشتهام
دیدهام اندر زمین کربلا
بزم عیش اکبر خود را عزا
قامتم خم گشته از بار محن
از غم بیدستی عباس من
قاسم داماد بیسر دیدهام
تیر در حقلوم اصغر دیدهام
گشته از بیباکی قوم ضلال
زیر سم اسب جسمم پایمال
در کف دشمن ز دور چرخ پیر
شد حریم من اسیر و دستگیر
من براه کبریا سر دادهام
جان و سر در راه داور دادهام
گه سرم را نیزه گردد نخل طور
گاه سازد جای در کنج تنور
گه کنند این کوفیان تیره بخت
راس من چون میوه آویز درخت
گه ز بام و در جدا از نام و ننگ
بر سر من میزنند از قهر سنگ
اهل بیتم چون اسیران تنار
هر زمان باشند در شهر و دیار
چون تو ای راهب مرا یار آمدی
بر من غمدیده غمخوار آمدی
ساز از کیش نصاری احتراز
درحقیقت رو کن از راه مجاز
گر شفاعت باشدت از ما امید
شو مسلمان تا که گردی روسفید
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
کرد چون زهرای اطهر از جهان
رو به سوی عشرتآباد جنان
در مدینه تیره شد چون شد تمام
پیش چشم ام ایمن روزگار
وسعت ملک مدینه در نظر
شد بوی از چشم سوزن تنگتر
از هجوم درد و اندوه و محن
کرد عزم شهر مکه از وطن
در یکی از منزل ز تاب آفتاب
تشنگی برد از کف او صبر و تاب
با تضرع در بر یزدان پاک
سود پیشانی در آن صحرا به خاک
گفت کای معمار نه طاق سپهر
روشنی بخش سپهر از ماه و مهر
تشنگی افنده بر جام اخگرم
من کنیز دختر پیغمبر (ص)
رحم بر من با دل بیتاب کن
اندر این صحرا مرا سیراب کن
گفت راوی ناگهان از آسمان
دلوی آمد بر زمین با ریسمان
ام ایمن برگرفت آن دلو آب
خورد و شد ایمن ز تاب التهاب
کرد شکر کردگار لم یزال
زنده بود از آن زمان تا هفت سال
اندر این مدت ز فیض دادگر
میندید از تشنگی اسم و اثر
بار دیگر آمدم زین ابتلا
یادم از لب تشنگان کربلا
غنچههای گلشن باغ بتول
میوههای نخل بستان رسول
هر یکی افتاده از تاب عطش
چون گل پژمرده و بنموده غش
شیرخوار ناز پستان امید
اصغر ششماهه شاه شهید
از عطش چون شیر پستان رباب
از غزال چشم او رم کرده خواب
قره العین رسول محترم
برد او را سوی میدان از حرم
پیش چشم مردم دنیاپرست
کرد چون قرآن علم بر روی دست
گفت کی ببرحم قول دل سیاه
چیست جرم این صغیر بیگناه
کز شرار تشنگی پر میزند
چنگ بر پستان مادر میزند
گر گمان دارید من از بهر خویش
آب میخواهم به احوال پریش
خود بگیرید از من این افسرده را
این نهال نورس پژمرده را
چارهای بر قلب بیتابش کنید
در بر خود برده سیرابش کنید
در جواب زاده ختمی مآب
کوفیان بستند لب از شیخ و شاب
از میان آن گروه ده دله
بر کمان بنهاده پیکان حرمله
زد به حلقوم شریف آن صغیر
جای آب آن نامسلمان نوک تیر
همچو بسمل بر سر دست پدر
زد به خون خویش اصغر بال و پر
دست و پای بسته از دام جهان
مرغ روحش بال زد سوی جنان
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را