آخرین اخبارادبیاتافغانستانفرهنگ و دانش

آیینه کربلا

ویژه محرم- بخش ۳۴- رضامحمدی- شاعر
این کاروان را همچنان زنده می‌بیند که هر روز گروهی به یکی از دو صف حسینی یا یزیدی می پیوندند و این بسته به بصیرت شان دارد که بدانند این راه سر به نیزه شدن دارد اما شکست نه.

محمدکاظم کاظمی متولد ۱۳۴۶ در هرات و ساکن ایران است. او عضو گروه علمی برون‌مرزی فرهنگستان زبان و ادب فارسی است، که از سال ۱۳۶۵ فعالیت‌های ادبی‌اش را آغاز کرده است. در سال ۱۳۶۹ انجمن شاعران انقلاب اسلامی افغانستان را ایجاد کرد و در طی دو دهه یکی از مهم ترین شاعران صاحب امضا و نوگرای زبان فارسی شد. انتشار مثنوی «بازگشت» در فروردین ۱۳۷۰ مایه شهرت او شد. این شاعر علاوه‌ بر سرایش شعر، در زمینه‌های آموزش شعر، برگزاری محافل انجمن‌های ادبی مهاجران افغان در ایران، انتشار نقدها و مقالاتی در مطبوعات و تألیف و ویرایش کتاب‌هایی در زمینه زبان و ادبیات فارسی فعالیت داشته ‌است. از آثار محمدکاظم کاظمی می‌توان به «پیاده آمده بودم»، «روزنه»، «همزبانی و بی‌زبانی»، «گزیده غزلیات بیدل» و … اشاره کرد. شعر های کاظمی، نوعی زبان سهل و ممتنع دارد که با تلمیحات و طنز در کلام متشخص شده و مجموعه فکری‌اش، متاثر از علامه اقبال و شاگردان فردید است که معتقد به رستاخیر دوباره شرق و اتحاد جهان اسلام معتقد بودند، اینهمه مدرنیته بالاخره فرو می‌ریزد و انسان معاصر ناچار است به طرف معنویت سیر کند. درین شعر عاشورایی هم او مردم را خطاب قرار می‌دهد که دوزخ جهان مدرن، باید درک شود و با این درک می‌توان به جانب قیامی عمومی رسید، بعد سفر کاروان کربلا را مثال می‌زند که چطور از دل مدینه (شهر) به جانب کرب و بلا آمدند تا نجات بدهند انسان و اخلاق را. او این کاروان را همچنان زنده می‌بیند که هر روز گروهی به یکی از دو صف حسینی یا یزیدی می پیوندند و این بسته به بصیرت شان دارد که بدانند این راه سر به نیزه شدن دارد اما شکست نه، بلکه تمام پیروزی است چون همین خون، باعث آبیار چمن معرفت و فضیلت می‌گردد.
«هفتاد و دو تیغ»
محمدکاظم کاظمی‌
آی دوزخ‌سفران‌! گاه‌ِ دریغ آمده‌است‌
سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده‌است‌
طعمه تلخ جحیمید، گلوگیرشده‌
چرک‌ِ زخمید ـ که کوفه است ـ سرازیر شده‌
فوج فرعونید یا قافله قابیلید؟
ننگ محضید، ندانم ز کدامین ایلید
ره مبندید که ما کهنه‌سواریم ای قوم‌!
سرِ برگشت نداریم‌، نداریم ای قوم‌!
حلق بر نیزه اگر دوخته‌ شد، باکی نیست‌
خیمه در خیمه اگر سوخته‌ شد، باکی نیست‌
خیمه تشنه است‌، غمی نیست‌، گلاب‌آلوده است‌
سجده بیمار، نه بیمار، شراب‌آلوده است‌
آب‌ِ این بادیه خون است که وانوشد کس‌
زهر باد آن آب کز دست شما نوشد کس‌
شعله گر افسرد، خاکستر ما خواهد رفت‌
تن اگر خفت به صحرا، سر ما خواهد رفت‌
راه سخت است‌، اگر سر برود نیست شگفت‌
کاروان با سر رهبر برود نیست شگفت‌
تن به صحرای عطش سوخته‌، سر بر نیزه‌
برنمی‌گردیم زین دشت‌، مگر بر نیزه‌
تشنه می‌سوزیم با مَشک در این خونین‌دشت‌
دست می‌کاریم تا مرد بروید زین دشت‌
آی دوزخ‌سفران‌! گاه‌ِ سفر آمده‌است‌
سر بدزدید که هفتاد و دو سر آمده‌است

Related Articles

Back to top button