آیینه کربلا
سید ضیا قاسمی از چهرههای برازنده شعر امروز است. شاعری فوقالعاده که در میدان وردک به دنیا آمد و با یک زندگی داستانی و شگفت، در یک خانواده دیگر بزرگ شد، در تهران درس خواند، لیسانس سینما گرفت و بعد تر رییس خانه ادبیات افغانستان و یکی از شاعران و نویسندگان نامدار شد. او اولین مهاجر افغانستان بود که در ایران در جشنوارههای بزرگ کشوری، درخشید و جایزه گرفت. شکل شعر او که ترکیبی از روایت مدرن سینمایی و سبک هندی مانند کابل است، شعر او را متفاوت و ممتاز کرد. اولین شعر او که در شانزده سالگیاش، شهرت یافت غزلی مثالیست با این ابیات:
در جنون کوچههای، تقدیرم میروم چوب دار بر شانه
نعش تاریخی برادر را میبرم تا بهار بر شانه
روح آهنگری اساطیری باعث سرفرازیام بوده است
سالها در مقابل نیش پادشاهان مار بر شانه…
دو شعری که او برای عاشورا سروده هم با همین فرم
و روایت مدرن است.
شعلهور در خون
بیابانت کف شد تا بمانی شعلهور در خون
گلستانی شبیه در لامکانی شعلهور در خون
زمین و آسمان در خویش میپیچند از آن روز که بر پا کردهای آتشفشانی شعلهور در خون
تو نوحی میبری هر روز هفتاد و دو دریا را به سمت عاشقی با بادبانی شعلهور در خون
دو بال سرخ افتادند از ماه و علم خم شد کنار رود جا ماند آسمانی شعلهور در خون
صدایت بوی باران داشت تا خواند آیه گل را سرت بالای نی چون کهکشانی شعلهور در خون
و قبله در نگاه تیغ جاری شد که با حلقت نماز آخرینت را بخوانی شعلهور در خون
دلت را ریختی ای مرد، در حلقوم آهنها غزل خواندی در آتش با زبانی شعلهور در خون
بیتاب پریدن ویرایش
بیتاب که او را نکند دیر بخواهد
میرفت که آب از شرر تیر بخواهد
میدید پدر در «جگر معرکه» تنهاست
شایسته او نیست دگر شیر بخواهد
میدید کسی نیست علم را بفرازد
میدید کسی نیست که شمشیر بخواهد
وقتی که زمین تشنه خون گل سرخ است
باید که گلویش ز کمان گیر بخواهد
میرفت سوی معرکه بیتاب پریدن
بیتاب که او را نکند دیر بخواهد