آخرین اخبارافغانستانتحلیلسیاستمقالات علمی-تحقیقی

از استعمار تا دمکراسی؛ در افغانستان چه باید کرد؟

اکنون پس از گذار از استعمار انگلیس و سیطرۀ روس، به دمکراسی امریکایی و در شرایطی که افراطیت مذهبی منجر به امارت‌طلبی و خلافت‌خواهی شده است، افغانستان به کدام سمت روان است؟ اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی امروز چه رابطه‌ای با مسیرهای پیموده شدۀ دیروز دارد. آیا بیم آن می‌رود که بار دیگر تاریخ تکرار شود و دمکراسی نوپای ما با سقوط مواجه گردد.

افغانستان امروز در بحبوحه‌ای از ناملایمات سیاسی و اجتماعی دست و پنجه نرم می‌کند. موقعیت استراتژیک منطقه‌ای کشور، بیشتر از آن که بتواند فرصت‌های توسعه و عمران بیافریند، بحران‌زا واقع شده است. هرچند موقعیت جغرافیایی صرفاً یکی از عوامل شناخته می‌شود اما، همین یک عامل به لحاظ تعیین شرایط سیاسی، بر سایر عوامل چیره شده است.
نظام بین‌الملل و در رأس آن سیاست‌های خارجی قدرت‌های بزرگ، به مثابه یک عامل کلان، همواره بر چگونگی وضعیت سیاسی و اجتماعی کشورهایی مانند افغانستان نقش تعیین کننده‌ خود را ایفا می‌کند. از استعمار دیروز تا دمکراسی امروز، همه‌اش ریشه در منافع جهانی و به ویژه در سیاست خارجی قدرت‌های بزرگ دارد.
خط سرخ منافع ملی، ایجاب می‌کند تا برای حفظ و گسترش آن از جایگاه یک قدرت بزرگ، در مسائل جهانی دست یازید و شرایط را به نفع منافع ملی خود رقم زد. کاری که امروز امریکا می‌کند دیروز روسیه و انگلیس می‌کردند. آنچه که در این وسط از اهمیت برخوردار است، داشتن برنامه‌های مدون و همه شمول از جانب سیاسیون داخلی برای رهایی از بحران است.
اکنون پس از گذار از استعمار انگلیس و سیطرۀ روس، به دمکراسی امریکایی و در شرایطی که افراطیت مذهبی منجر به امارت‌طلبی و خلافت‌خواهی شده است، افغانستان به کدام سمت روان است؟ اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی امروز چه رابطه‌ای با مسیرهای پیموده شدۀ دیروز دارد. آیا بیم آن می‌رود که بار دیگر تاریخ تکرار شود و دمکراسی نوپای ما با سقوط مواجه گردد.
حدود دو قرن سیاست و حکومت در افغانستان دستخوش حوادث و دگرگونی‌هایی بوده است که عوامل متعدد داخلی و خارجی در آن دخیل بوده. افغانستان نوین(جغرافیای کنونی) پس از به قدرت رسیدن عبدالرحمان خان در ۱۸۸۰، صاحب اقتدار سیاسی در بعد داخلی می‌شود. هرچند این اقتدار با سرکوب و استبداد به میان آمده است، اما از جانبی توانست ساختار سیاسی و اداری متمرکز را برای نخستین‌بار تقویت و گسترش دهد و از سویی، قدرت هسته‌های مذهبی تند رو و سران قبایل را نیز فرونشاند. او در شرایطی به قدرت می‎رسد که ساختار نظام بین‌الملل با رقابت‌های بریتانیا و روسیۀ تزاری گره خورده بود. نظم بین‌المللی آن زمان افغانستان را به عنوان یک منطقۀ حائل شناخت. امیر دیکتاتور برای حفظ قدرت تن به هیچ سازشی نداد و به همین جهت، سیاست بی‌طرفی، انزوا و توسعه نیافتن آگاهانه را در پیش گرفت و تأکید می‌ورزید تا زمانی که کشورش از لحاظ نظامی ضعیف باشد، چنین شیوه‌‌ای ادامه یابد. در این انزوا هم او و هم بریتانیای کبیر سهیم بودند.
گرایش به استعمارگری نظام بین‌الملل در آن زمان، قدرت‌های بزرگ بریتانیا، روسیه و برخی دیگر را وا می‌داشت تا برای حفظ و گسترش قدرت شان، به کشورهای تحت استعمار بیافزایند و حفظ شان کنند. قبل از جنگ جهانی اول این گرایش با شدت فراوان ادامه می‌یابد. اما در جریان دو جنگ جهانی، تمایل برای استعمارزدایی در سطح نظام بین‌الملل شکل گرفت. تلاش‌هایی صورت پذیرفت تا حق خودمختاری دولت‌ها و حاکمیت سیاسی شان به رسمیت شناخته شود. در این راستا دو سازمان جهانی، جامعه ملل و به تعقیب آن ملل متحد، قاعده‌های «تحت‌الحمایه» و «قیمومیت» را مطرح می‌کنند که هرکدام تلاشی است در جهت حق حاکمیت سیاسی کشورهای تحت استعمار.
پس از امیر عبدالرحمان خان، سایر زمامداران نیز برای تداوم حکومت شان با چالش رقابت‌های جهانی و منطقه‌ای قدرت‌ها مواجه بوده‌اند. به تعبیری، اعلام استقلال سیاسی از سوی امان‌الله خان، نتیجه علاقۀ شاه جوان برای حاکمیت سیاسی کشورش خوانده می‌شود.
پس از دو جنگ جهانی، حکومت‌هایی که در افغانستان به میان آمده است، از جَو رقابت‌های دو قدرت بزرگ دورۀ جنگ سرد بی بهره نماندند. در واقع، مادامی که حکومتی در این کشور شکل گرفته است، با حمایت یک قدرت بیرونی ممکن و میسر گردیده. در خلای ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۱، زمانی که هیچ توجیهی برای حضور یک قدرت بیرونی در افغانستان وجود نداشت، کشور در اوج نابسامانی سیاسی، بی‌ثباتی و جنگ‌های داخلی فرو رفت.
با اینهمه، برای افغانستان دیروز و امروز دو فاکتور اساسی، موانع اصلی تجددخواهی، استمرار و ثبات سیاسی بوده است؛ «سنت» و «بیگانه ستیزی». این‌ها، عواملی است که برای بقا و سرنگونی حکومت‌های گذشته نقش اساسی داشته است. بیگانه ستیزی عبدالرحمان خان برای بقای قدرتش، منجر به توسعه نیافتگی شد؛ با آن که تمایل به تجدد نیز داشته است. و یا نقش و چیرگی سنت و مذهب در مدرن سازی دورۀ امان‌الله خان، چنان تأثیرگذار بوده است که حکومتش را سرنگون و خودش را به تبعید رسانید.

امروز نیز نظام بین‌المللی با ارزش‌های نوینِ دمکراسی خواهی، حقوق بشر، برابری، بازار آزاد و سایر ارزش‌های دمکراتیک برای کشور سنتی-جهان‌سومی مانند افغانستان، هزار و یک چالش به همراه دارد. حق حاکمیت سیاسی برای کشورهای در حال توسعه بر اثر قربانی‌ها و تلاش‌های گستردۀ جهانی به وجود آمده است. برای حفظ و گسترش ارزش‌های یاد شده، ضرورت واضح این خواهد بود که دستاوردهای بنیادین حفظ گردد. قانون اساسی و نظام جمهوری، دو ارزش مهم و تاریخی برای افغانستان به شمار می‌رود. از جانب دیگر، این منطقه استراتژیک به عنوان یک فرصت نیز می‌تواند در محراق برنامه‌های سیاسیون کشور مطرح باشد و برنامه‌هایی در جهت بحران‌زدایی روی دست گرفته شود.
به باور این قلم، اقتدار سیاسی در چارچوب نظام جمهوری و تمکین به ارزش‌های مردم‌سالارانه، بقا و ثبات سیاسی کشور را در چنین موقعیت حساس و بحرانی، تامین خواهد کرد. در صورت هرگونه عقب نشینی برای حفظ و استمرار ارزش‌های مردم‌سالارانه و دمکراتیک، با عقب‌گرد بی‌پیشینه‌ای مواجه خواهیم شد که در آن صورت هیچ‌گونه اقتدار مشروع به وجود نخواهد آمد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا