استاد رهنورد زریاب، تکیهگاه کابل بود!
پیرمرد، چشم و چراغ ما بود. هر شهری به برکت رندی، روح دارد که تکیهگاه معرفت و دانایی شهرست. تکیه گاه کابل، استاد رهنورد زریاب بود. نویسنده و شاعر و هنرمند و دانشمند، فراوان یافت میشود اما رند نه، ادبیات برای نو قلمان، اسباب رعناییست، اما کم-کم خودش هدف میشود، خودش سلوک میشود، وقتی کلمات خرقه بسوزانند و نویسنده خودش، قصهای شود پر از کلمات چند ضلعی، زائری شود مقیم در کلمات، زندگیاش سراسر رندی و عیاریست. از او سخن ناپسند نمیتوان شنید، غیبت نمیتوان یافت، قضاوت دیگران را نمیتوان دید، چرا که ان طرف خوب و بد، قضاوتی در کار نیست.
من با استاد زریاب فقید، خیلی دوست نبودم، دنیاهای ما فرق داشت. خانه ما چندین شب بود، ما همیشه خانهاش میرفتیم، جوان تر که بودم البته بیشتر اما ذایقهاش در ادبیات، خیلی متفاوت بود. با این حال، همیشه دوستش میداشتم، همیشه ستایش بر انگیز بود. یک کلاس، یک ابهت ادبی بود، آبرو بود برای اهل فرهنگ و پاسبان فضایل فرهنگ بود، به آداب ادب پابند بود. یاد و نامش همیشه درخشان اَست.
اما چند نکته:
- درباره فاتحه و مراسم تدفینش، واقعیت این که همه ما اهل ادبیات و در کل جامعه فرهنگ، مقصریم، ما بینظم و ترتیب و بیمبالاتیم. مراسم تدفین او، مراسم بزرگداشت از فرهنگ بود. همانها که علیرغم هشدارهای طبی، برای رونق مجلسشان و با استفاده از فروتنی او، او را محفل به محفل میبردند که صحبت کند، ناگهان غیب شدند، من خودم بارها دیدهام با اکرام و اصرار آدم را میبرند، کارشان که تمام شد در میدان رهایت میکنند، با مرده آدم که بدترش را هم میکنند، چون توان شکایت از او برداشته شده است…
- قوم و مذهب انسانی چون زریاب خود انسان است. من در مطلبی که درسایت نوروز نوشتهام، شرح دادهام نظر خودم را که چگونه او همه زندگیاش در پی ترسیم کردن چهرهای از انسان بود. تقسیم کردن او به دعواهای حقیر نژادپرستانه و گروهگرایانه، کاری بسیار ناسزاست.
- یکی نوشته بود او چون روح زمانه را میشناخت، شعر نمیگفت و رمان مینوشت. نه، چنین چیزی نیست. توانایی نوشتن شعر را نداشت، تلاشهایی کرده بود که موفق نبود. مثل خود همان یکی که تلاشهای نافرجام داشت، اشکال ندارد آدم دریک کار ناموفق باشد، اما لازم نیست بعدش تبدیل به دشمن شود، این فقط یک هنر افغانیست. برداشت آن فقید درباره شعر خوب و بد هم درست نبود. از همه تاریخ شعر فارسی، قاآنی را دوست داشت که شاعر درجه چندیست، با این حال، با حرمت میشنید و میخواند، سختترین تذکرههای شعری را با دقت خوانده بود و میخواند.
- یکی از هنرهای شرم آور افغانی، جوگیر شدن در ثانیهست، یک خانم را در کابل، یک نفر آوازه کرد که قرآن سوزانده، در طرفهالعینی زدند و سوزاندند، یک روز بعد، یک آوازه دیگر شد که قاری و حافظ قرآن بوده، باز همان آتش زنها، او را زیارت میکردند. درباره استاد فقید هم یک روز یکی از کراماتش میلافد، جماعت وا اولیاء کرده میکشند خود را، روز بعد یکی ادعا میکند که فلان جا، فلان کار کرده، باز همان طرفدارها دو میزنند. استاد زریاب یک انسان بود، بدی داشت، خوبی داشت، گاهی ناراحت، گاهی خوشحال بود، قدیس و فرشته نبود، آدم بود، اما واقعاً آدم بود، فروتن و ادیب و مودب و نجیب… برای بد گفتنش، باید ثبوت آورد به خصوص که مرده، توان دفاع از خود ندارد… البته مرده مشهور، باعث شهرت زنده شهرت طلب میشود اما شهرت طلب، گناهی ندارد، علاقمندان جوگیر، باید بشرمند. یکی که مخالف است، در هر صورت هست، یکی که با یک پست، خدا میسازد و با پستی شیطان، باید رسماً خجالت بکشد از خودش..
- زریاب دیگری وجود نخواهد داشت، نه برای داستان نوشتن و ادیب بودن که همین حالا هم نویسندههای خیلی خوب زیادند، برای سلوک خاص و شخصیت بیمثالش. برای این که یکی از معناهای کابل بود، برای این که تکیه گاهی بود که دیگر نیست.