استاد زریاب؛ نفر اول ادبیات داستانی افغانستان
برای من در این چند دهه، دو نفر، نفرات اول شعر و ادبیات داستانی افغانستان بودهاند. واصف باختری نفر اول شعر و اعظم رهنورد زریاب نفر اول ادبیات داستانی.
وقتی میگویم «نفر اول» فقط به خاطر کیفیت داستانها یا شعرهایی که این دو سخنور ایجاد کردهاند نیست، بلکه افزون بر آن، نقش آنان در پیشرفت شعر و ادبیات داستانی کشور هم در نظر است. اعظم رهنورد زریاب چند ویژگی شاخص داشته است که مجموع اینها به نظر میرسد، نصیب کسی دیگر در این عرصه در کشور ما نشده است.
طبیعتاً قوت کار نویسنده در حوزه ادبیات داستانی، یک ویژگی مهم است. من در نقد و شناخت ادبیات داستانی بدانمایه وقوف ندارم تا سطح کیفی داستانهای اعظم رهنورد زریاب را در مقایسه با نویسندگان نیم قرن اخیر افغانستان تبیین کنم، ولی اینقدر میتوانم گفت که او خالق تعدادی از بهترین داستانهای کشور ما بوده است و آثار او در والاترین سطح ادبیات داستانی افغانستان میایستد.
۱. تداوم و استمرار. در کنار این قوت کار، باید به تداوم و پیوستگی کار او هم نظر داشت. این حضور اعظم رهنورد زریاب در ادبیات داستانی کشور، محدود به یکی دو دهه نمیشود. او از حوالی دهۀ پنجاه تاکنون حضوری مستمر در این عرصه داشته و همواره فعال بوده است. طبیعتاً از نظر تعدد آثار فاخر در این عرصه هم او نویسندهای کمنظیر بود. انکار نمیکنم که ما داستاننویسان بسیار برجستۀ دیگری هم از نسل او و نسل بعد از او داریم که گهگاه از لحاظ کیفیت آثار و جلب نظر مخاطبان جدی این عرصه، از او نیز پیشی گرفتهاند. ولی در بسیار موارد کارشان مقطعی و دارای فراز و فرود بوده و این تداوم و استمرار را نداشته است.
۲. دانش و آگاهی ادبی. او نویسندهای بود صاحب مطالعه، دانشمند و صاحبنظر، چه در عرصۀ ادبیات و چه در عرصههای تاریخ و سیاست و اجتماع. کتاب «چهها که نوشتیم» که مجموعهای از مقالات اوست، بر این دانش و آگاهی ژرف در عرصههای گوناگون گواهی میدهد. افزون بر آن، دقت علمی، جامعنگری، انصاف و تعادل در این مقالات هم بسیار ستودنی است.
۳. فعالیتهای اداری و رسانهای. اعظم رهنورد زریاب فعالیتهای فرهنگی بسیاری داشته است، هم در عرصۀ مطبوعات و هم در عرصۀ ادارۀ امور ادبی. مدتی رئیس اتحادیۀ نویسندگان افغانستان بود. مدتی مشاور وزیر فرهنگ بود و افزون بر آن، در عرصۀ رسانه، با رادیو و تلویزیون همکاری داشت، به خصوص در سالهای اخیر و با حضور در رسانههای آزاد کشور، برای هدایت سیاستهای فرهنگی و زبانی این رسانهها، که در این حوزه نیز حضور او بسیار پرثمر بود.
۴. پاسداری از زبان فارسی. بیجا نیست اگر اعظم رهنورد زریاب را به تنهایی یک «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» بدانیم. او در این سالهایی که زبان فارسی افغانستان با آسیبها و تهاجمهای مختلفی که به اشکال گوناگون زبان فارسی افغانستان را تهدید میکرد، ایستاد و همواره پشتوانۀ فکری و عملی کسانی بود که از هویت و اصالت زبان فارسی دفاع میکردند. او مرجع علمی و ادبی فارسیگرایان افغانستان بود و هم از این روی، خار چشم فارسیستیزان.
۵. شیوایی و پاکیزگی نگارش. اعظم رهنورد زریاب نثری زیبا داشت، چه در ادبیات داستانی و چه در پژوهشهای ادبی. ولی تنها زیبایی نثر نبود. آثار او از نظر نگارش بسیار دقیق، پاکیزه و آراسته بود. من در این سی سال آثار بسیاری از نویسندگان افغانستان را خواندهام و گاه ویرایش کردهام، از جمله کتاب «چهها که نوشتیم» رهنورد زریاب. بدون اغراق، تاکنون متنی به دقت، سلامت و پیراستگی این کتاب ندیدم، به گونهای که حتی یک نقطه یا ویرگول نتوانستم به آن بیفزایم یا از آن بکاهم. بگذریم از دقت علمی، اعتدال، اصالت و سرزندگی این نوشتهها.
۶. اخلاق نیکو، بزرگمنشی و مردمدوستی. دیدارهای من با اعظم رهنورد زریاب بسیار کوتاه و اندک بوده است و در مجموع به نصف روز هم نمیرسد. ولی در این دو سه دیداری که در کابل و مشهد با ایشان داشتم، سخت شیفتۀ تواضع، بزرگمنشی و خلق و خوی نیکوی او شدم، ضمن این که لحن گرم و فصیح او، آدمی را سخت مجذوب خویش میساخت. او از معدود فرهنگیان افغانستان بود که بعد از سالهای غربت به واسطۀ جنگهای داخلی، دوباره به وطن برگشت و در دو دهۀ اخیر، همواره در کنار مردم خود زیست و پاسدار زبان و ادبیات فارسی بود.
و چه بسیار ویژگیهای دیگر در این بزرگمرد بود که مجموعۀ اینها او را از مفاخر ادبیات فارسی افغانستان ساخت و جاودانه ساخت. روحش شاد باد.