اسماعیل، بلندتر بخوان!
سالهای زندان، بر او دو گونه اثر داشتند؛ نخست اینکه شخصیت و بینش سید در کوره رنجها و بردباریها به اوج و کمال پختگی رسید و دوم اینکه اندیشه و کردار او از حصار تنگ زندان درگذشت، الهام جدّوجهد شد، ادامه یافت و گسترش پذیرفت. سید در زندان بود؛ امّا راه میپیمود
چهره ولسوالی بلخاب که سدهها از عمر آن میگذرد، تاکنون دگرگونی زیادی ندیده است. باشندگان این ولسوالی که بیشترشان از تبار پیامبر بزرگ اسلام و بزرگمرد والاجاه اسلام ]حضرت[علی هستند، هنوز نیکویی، وارستگی و سادگی روشن اسلامی و انسانی خویش را دارند و هنوز از وجاهت کمنظیری در میان باشندگان ولایات شمال افغانستان برخوردارند.
فراوان دیده شده است که درباره شخصیتهای بزرگ مذهبی، علمی و سیاسی روایاتی شگرف پدید میآید. گویی ارادتمندانشان آرزو دارند آنها و وابستگانشان را با این روایات از حدّ انسانهای معمولی فراتر و فراتر ببرند.
در یکی از گوشههای این ولسوالی کوچک، درخت چهارمغزی سبز است و میوه میدهد که در پایینترین بخش تنه آن، نشانههای سوختگی به چشم میخورد. میگویند: روزی، زنی سیده، کنده نیمسوخته چوب را از آتشدان بیرون آورد و انجام نسوخته آن را در زمین ریگی نرم فرو کرد. پسانها آن کنده نیمسوخته، در زمین بارور آن کوهستان ریشه گرفت، سبز شد، درخت شد و میوه داد. مردم نزدیک به خانوادههای سیدان بلخاب در مزارشریف، میوه آن درخت را که از برکت قلب و دست پاک آن بیبی میدانند، دیدهاند.
در سال ۱۲۹۹ خورشیدی، در خانه پسر همان بیبی، پسری زاده شد که بر او سید اسماعیل نام گذاشتند، ورود او را به خانواده خویش و سلسله تبار سیدان جشن گرفتند و از همان اوان در پرورش شخصیت او برمبنای آداب و اخلاق تبار خود کوشیدند. پدر او مردی روحانی بود و پسر را به آموزش جنبههای دانش مذهبی راه نمود.
سید اسماعیل از کودکی شور و دلبستگی فراوانی به آموزش، خودآموزی و پرورش نهان و آشکار شخصیت خود داشت. میگویند نوجوان بود که دورتر از دِه در کنار دریاچه شفّاف و زلال بلخاب، به گردش، حفظ درسها و تعالیم میپرداخت. مینشست و قرآن، دعا و سرودهای مذهبی میخواند.
میگویند روزی، هنگامی که سرود مذهبی پرشوری میخواند، ندایی شنید:
ـ اسماعیل، بلندتر بخوان!
سید جوان در هالهای از شگفتی فرو رفت و بلند خواند. باز ندا تکرار شد:
ـ بلندتر بخوان!
و او بلندتر خواند. تشنّج ویژهای بر جوان گذشت و آنگاه که آرامش یافت، آن حادثه را بازگفت. پس از آن دیگر همیشه بلند خواند و خواندنش بلندای شگرف و شگفتانگیزی داشت.
سید جوان را، پدر با خود به مراکز عالیتر آموزش دین در ایران و عراق برد و او با استعداد و توانمندی، جنبههای گوناگون آموزش دین را فرا گرفت و مبلّغ آتشین کلام دین، عدالت و برادری شد. پژوهش و اندیشه بر مسایل اساسی جامعه، مردم و کشورش را دنبال کرد و به پختگی اندیشه و منش دست یافت.
سیداسماعیل، سالی چند در شهر هرات زندگی کرد و نخستین آوازههای شهرت و محبوبیتش در میان مردم پخش شد. هم در آن شهر بود که پدرش به رضای حق رفت و هم در آنجا بود که خانوادهاش را بنیاد گذاشت. چند سال پسانتر، سید سفر یکسالهای را به شهرهای کشور آغاز کرد. شمال کشور را درنوردید، به کابل و قندهار رفت و به هرات بازگشت. این سفر کوتاه در بلوغ فکری او اثری ژرف بهجا گذاشت.
هرباری که سید بلخی بر منبر میرفت، حادثهای بود. زبان و سخنوری شایسته و گفتار ژرف و نوپردازانه او مردم ساده گرفتار به فقر، ظلم و تاریکی را تکان میداد، به خود میآورد و آگاه میکرد. همین بود که جابران، ستمپیشگان و مردمخواران را میترساند و هراسان میکرد. محیط کوچک شهر هرات را بر او تنگ کردند. به او آزار رساندند و مجبورش کردند به سوی زادگاهش برگردد.
شبح سیاه مردمخواره، پیگرد او را ادامه داد و سید بلخی، کارش را. او با خانوادهاش سهونیم سال در مزارشریف ماند. با تنیچند از آزادهمردان آن دیار که دین، میهن و مردمشان را صادقانه دوست داشتند و اندیشه رهایی از جهل و ستم را به سر میپروراندند، پیمان بست و در پیشاپیش آنان جای گرفت.
سید بلخی به کابل آمد و در «ده افغانان» منزل گزید. شبح سیاه، پیگرد او را و سید، کارش را دنبال میکرد. پس از آن، سید را توقیف کردند. سه شب زندانی بود و رها شد. به کارش ادامه داد. در این هنگام دیگر او مرد کارستان شده بود و کاروزارش پهنه و گسترش یافته بود. کابل و کوچههای تنگ؛ امّا پرتپش چنداول هرلحظه حضور او را حس میکردند. جنبشی برپا شده بود. دیگر محرّم و عاشورا رنگ و رونق دیگری داشت و منبر بلخی پرتوافشان نور آگاهی بود.
شیرمردان زیادی با تبوتاب، خودداری و ایمان در کوچهها میگشتند. گویا میخواستند بهزودی زمان را در چنبره بینش و تنش خویش ببندند و از آن فراتر روند.
یکونیم سال گذشت و سید و یارانش کار چند دهه را انجام دادند تا این که آنها را دستگیر کردند. سید دو سال را در توقیف بهسر برد و پس از آن در حصار نفرتبار دهمزنگ زندانی شد:
بیرنج و محنت نگذرد یکدم ز ایام جوان
زهر جفای زندگی شهد است بر کام جوان
در تنگنای امتحان مغلوب ظلمت کی شود
انوار صبح معرفت پیداست از شام جوان
سالهای زندان، بر او دو گونه اثر داشتند؛ نخست اینکه شخصیت و بینش سید در کوره رنجها و بردباریها به اوج و کمال پختگی رسید و دوم اینکه اندیشه و کردار او از حصار تنگ زندان درگذشت، الهام جدّوجهد شد، ادامه یافت و گسترش پذیرفت. سید در زندان بود؛ امّا راه میپیمود.
سالها با شتاب و تندی میگذشتند. در دست مردان و بزرگمردانی که سید به آنان چشم داشت، کارِ کارستان در شدن بود و تارهای چرکین عنکبوت سیاه برچیده میشدند. دیدهبانی دقیقتر میشد و پاسداری با جدیّتی فزونتر در کار بود. تنگناها میشکستند و راه بیشتری پیموده میشد.
در پس همین کنشها و واکنشها بود که سید از زندان رهایی یافت. برای او لازم نبود دوباره خود را بیابد. او خود و پیرامونش را نیکو دریافته بود. گمان میرفت او هیچ در زندان و در تجرید نبوده است. بلخی دیگر با استواری، ژرفا و گستردگیچشمگیریکار میکرد. کارشدیگر راستاهایروشن و چندسوییداشت.
چه ویژگیهایی سید بلخی را به شخصیت بلندآوازه روحانی، سیاسی و اجتماعی زمانش در افغانستان و دیگر کشورهای منطقه مبدّل کرد؟
۱ ـ رهانیدن اسلام از تنگناهای قشری و جزمی؛ توجّه به سرچشمههای اصیل اسلام بهمثابه دین یگانگی، عدالت، برادری و مساوات؛ توجّه به انطباق قرآن و اصول راستین اسلام با شرایط عصر و زمان؛ توجّه به ریشهکن کردن آموزشوپرورش تعصّبآلود و دروغین:
برغم شیخ اگر وحدتی پدید آریم
متاع شیعه و سنّی کساد مینگرم
میان ما و تو صد درد مشترک باقی است
تو را به خود ز چه بیاعتماد مینگرم؟
۲ ـ ایجاد پیوندها و رابطههای نو در زندگی مسلمانان افغانستان. سید بلخی در بینش و منش خود به ایجاد چنین پیوندها و رابطههایی پرداخت و در این کار، پیروز و کامیاب بود. او در جریان پیریزی این طرحِ زندهکننده، زحمتها کشید و رنجها برد و برای نزدیککردن مردم، ملیتها، زبانها و مذاهب مختلف بههم، تلاشها کرد. بدینسان بود که محبوبیتش از مرزهای شرقی و غربی کشور نیز برگذشت. این هدف سید ناتمام ماند و اینک در کشاکش روزگار شاید دیگر فراموش شده است.
۳ ـ تأثیرگذاری ویژه بر مردمان فقیر و زیر ستم؛ آگاه کردن آنان از جنبههای اساسی زندگی اجتماعی و کوشش در راه اعتلای آنان. سید بلخی با پیگیری و صمیمیت، ملیّت زیر ستم و عقبنگهداشته شده هزاره را آگاه کرد، هویّت بخشید و جایگاه آن را در کنار دیگران تثبیت کرد.
۴ ـ سیّد به جریان سیاسی رشدیابنده در کشور علاقه فراوان داشت. از نزدیک و با دقّت با درفشداران این جریان شناخت و گفتوگو داشت. هرچند گرایشها، اندیشهها و دیدگاههای گروهها و سازمانهای سیاسی همسان و همرنگ نبودند، همه سیّد را گرامی میداشتند و بدین باور بودند که او خورشید نیرومندی است که میتواند گرمای جنبش مردم را حفظ کند.
سید بلخی از جریانهای بزرگ سیاسی جهان آگاه بود. این آگاهی به او توان آن را میداد که روش سیاسی درست و ثمربخشی اختیار کند و به دیگران نیز بفهماند. او هیچ علاقهای نداشت که گرایشهای اینسویی و آنسویی جهانی را وصف کند و مشتاق آنها شود. او جانبدار شرق یا غرب، شمال یا جنوب نبود. او گرایشی استوار و روشی ملّی داشت. جنگ میان کشورها و قارهها را نفرین میکرد و پلید میدانست. او جانبدار کاربرد همه نمودهای تخنیکی و علمی عصر به خاطر اعتلای زندگی مردمش بود. هم از این رو بود که سید بلخی به شخصیت یگانه زمان خودش و فراتر از مرزهای میهن عزیزش مبدّل شد.
باری پس از زندان، به چند ولایت کشور سفر کرد و به ادامه آن، برای زیارت مزارات متبرّکه به ایران، سوریه و عراق رفت. او در آن کشورها از سوی علاقهمندان و دوستان، مرکزهای علمی و روحانی و دولتمردان با گرمی پذیرایی شد. افغانستان یکبار دیگر شخصیت و چهره تابناکی را پیشکش کرد؛ امّا زمان کافی برای استفاده از کارنامههای او را نیافت. شاید او تحمّل نمیتوانست شد.
هرچند در مقیاس جریان کلّی تاریخ، زمانی اندک از وداع با او میگذرد، بسیاری از اندیشههای روشن و کارنامههای والای او که میتوانند شفابخش بسیاری از دردهای مردم ما باشند، در غبار تیره حادثهها و کشاکشهای ناهنجار فراموش شدهاند. اگرچه نباید فراموش شوند و ما نباید بگذاریم فراموش شوند.