رسول شهزاد- خبرگزاری دید
دوستان اسما دور او حلقه زده و میگوید: ما بی پدر و بی مادر هستیم، هیچ جای برای رفتن نداریم، هیچ کسی را نداریم که نگران ما باشد ما مجبوریم که کار کنیم تا زنده بمانیم
بیش از یک ماه شده که خانه نرفته، شبها در کنار جادههای پلسرخ میخوابد و روزها در میان جمعی از پسران همسال خود به زباله جمع کردن، صافی کردن موترها، دود کردن اسپند و گاهی هم لتوکوب مشغول است.
نامش اسما است، در لباس پسرانه در پلسرخ پرسه میزند، موهایش نیز پسرانه است، یخن قاسمی دارد و کمرش را با شال مردانه بسته است. هنوز خیلی کودک است. شاید ۹ ساله است.
عادات و خوی پسرانه برداشته است. تلاش میکند تا به زبان مردان سخن بگوید، همانند پسرها دشنام میدهد و در همه زد و خوردهای خیابانی هم سن و سالانش شرکت میکند.
با خستگی و ناامیدی به سویم دید، گردنش پت بود، از چشم به چشم شدن هراس داشت، همواره به نقاط نامعلوم مینگریست و در پاسخ به پرسشهایم کمتر از زبان خود استفاده میکرد.
از او در مورد پوششاش پرسیدم. شانههایش را بالا انداخت نمیخواست پاسخ بدهد ولی با اصرار من فقط گفت: خوشام میآید.
پرسیدم که در میان پسران خیابانی چی میکند، با اکراه گفت: کار میکنم، پول جمع میکنم و به خواهرم میبرم.
اسما با ناامیدی در مورد زندگیاش قصه میکند و میگوید: مادرم مرده، پدرم دو باره عروسی کرد و ما را ترک کرده است، من با دو برادر و دو خواهرم زندگی میکنم ولی من بیش از یک ماه میشود که خانه نرفتم. امروز خواهرم به یکی از دوستانام زنگ زده بود که اسما را بگو خانه بیاید کارش نداریم.
اسما میگوید که او و برادر خردش که هم سنوسال خودش است در پلسرخ زندگی میکند و همیشه باهم هستند. برادر بزرگ و دو خواهرش در خانه هستند.
از اسما پرسیدم که شبها را چگونه سپری میکند و کجا میخوابد، در جوابم یک جمله کوتاه گفت: هرجای که برابر شد میخوابم.
یکی از دوستان اسما که در کنارش ایستاده بود صحبتهایش را قطع کرد و گفت: شبها پیش پکه است ( پکه اسم پسری خیابانی است که از خانه رانده شده و در بین پسران خیابانی به نام پکه مشهور است) تا وقتی که پکه باشه سر کس خبر نیست، شبها همینجاها میخوابیم.
اسما میگوید که شبها با چند تن از کودکان خیابانی در پلسرخ میخوابد. دوستان اسما میگویند که اسما را خواهرش از خانه کشیده است و دیگر جرئت رفتن به خانه را ندارد، ولی اسما سرش را به نشانه مخالفت با حرفهای شان تکان میدهد.
دوستان اسما دور او حلقه زده و میگوید: ما بی پدر و بی مادر هستیم، هیچ جای برای رفتن نداریم، هیچ کسی را نداریم که نگران ما باشد ما مجبوریم که کار کنیم تا زنده بمانیم
موهای دخترک شبیه پسرها کوتاه است، اما آرزو دارد که دوباره دراز شود و آن وقت لباس دخترانه بپوشد. اسما میگوید: وقتی که برادرم موهایم را کوتاه کرد، گفت حالا لباس پسرانه بپوش نمودت میدهد، ولی همین که موهایم دراز شود لباس دخترانه میپوشم.
در افغانستان کودکان خیابانی به هزاران تن میرسد، کودکان خیابانی همواره مورد آزار و اذیت و حتا تجاوز قرار میگیرند.
اسما قصه میکند که دیگر هیچ راهی برای زندگی کردن ندارد، اگر بخواهم زنده باشم باید گدایی کنم تا نان پیدا کنم و بخورم تا زنده باشم.
این قصه دردناک هزاران کودک خیابانی در افغانستان است که همه روزه برای پیدا کردن پول یک نان با هر کسی مواجه شده و برای گرفتن ده افغانی عذر و زاری و حتا گریه میکنند.
اسما شاید دختری است که توانسته در هیئت پسرانه در پل سرخ زنگی کند، اما او تنها دختر آواره در این شهر نیست، هزاران اسمای دیگر نیز در کابل رها شدهاند و در جهان ناپیدای کودکان خیابانی آزار میبینند.