جنگ و نزاعهای سیاسی در افغانستان با سابقه چندین دهه، این کشور را از کاروان مدنیتِ مدرن جهانی عقب نگهداشته است.
ریشهیابی و آسیبشناسی منازعه در افغانستان مبهمترین مسئله در تاریخ سیاسی این کشور است. هر چند منازعات درونحکومتی و نزاع بین میراثداران سلطنتی، ریشه در تاریخ سیاسی صدها سال قبل افغانستان دارد، اما واقعه ۷ ثور، بنای یک منازعه متداوم را در افغانستان بنا نهاد و این کشور را به محور منازعه و کشمکش ابرقدرتهای جهان مبدل کرد.
حادثه ۷ ثور ۱۳۵۷ آغازگر مداخلات مستقیم قدرتهای جهانی در افغانستان شد و از آن به بعد، تاکنون افغانستان در محور منازعه و مکان زورآزمایی قدرتهای جهانی مبدل شده است.
جنگهای دوامدار بر سر کسب قدرت سیاسی، میان اقوام افغانستان و رهبران قومی، ظاهر قضیه و فارمالیته اهداف دیگر است. در واقع، جنگ افغانستان یک جنگ داخلی نیست، بلکه بعد خارجی دارد و بنابر اهداف و منافع قدرتهای جهانی به پیشبرده میشود.
رقابت بالای گسترش قدرت سیاسی و کسب منابع طبیعی بیشتر، در بلوک شرق و غرب، افغانستان را آسیبپذیرترین مکان در بلوک شرق ساخته و صلح و آرامیش را از افغانستانیها دور کرده است.
تاریخ جنگی و آسیبشناسی منازعه در افغانستان نشان میدهد که به هر اندازه رقابت و خصومت در بلوک شرق و غرب بین قدرتهای جهانی بیشتر شود، به همان اندازه جنگ در افغانستان شدیدتر شده و فاز جدید منازعه باز میشود.
موقعیت جیوپولیتیکی افغانستان باعث شده است که قدرتهای جهانی همواره افغانستان را یک نقطه محوری و هارتلند بنگرند. بنابر همین اساس، طرحهای گسترش قدرت و حفظ منفعت قدرتهای جهانی همواره از افغانستان جامه عمل پوشیده است.
تا این جای کار، همه بر میگردد به موقت جیواستراتیژیکی افغانستان و موقف قدرتطلبی کشورهای منطقه و جهان، اما بعد دیگر این قضیه به واکاوی سیاستهای دولتمردان و قدرتطلبان داخلی افغانستان برمیگردد.
اگر به تاریخ منازعات سیاسی و مداخلات کشورهای منطقه و جهان در افغانستان به دقت خیره شویم، یک چیز به سادگی قابل رویت است و آن منفعلبودن دستگاه دیپلوماسی است.
فقدان سیاست«ملیمحور» که بتواند خلاء منافع ملی را پر کند و منافع و مصالح ملی را از سر ترمیم کند، یکی از عوامل اصلی منازعه در محور داخلی افغانستان است.
دولتمردان افغانستان در تمام سالیان متداوم جنگ، نتوانستهاند نگاه قدرتهای منطقه و جهان را در محور منافع افغانستان تغییر دهند. ناتوانی و ناکامبودن این؛ یعنی ناتوانی و ناکامبودن دستگاه دیپلوماسی یک کشور.
دولتمران حاکمان در سیاست خارجی شان زمانی موفق و کامیاب به حساب میآید که تغییرات و تحولات جهانی و منطقهای را در جهت منافع ملی کشورش سوق بدهد؛ کاری که هیچ یکی از دولتمردان افغانستانی تاکنون نتوانسته است.
افغانستان طی سالیان جنگی و همه دوران منازعه( چه جنگ و منازعه به صورت مشدده و رویارویی بوده، چه به صورت مخففه و نیابتی) فاقد سیاست مبتنی بر منفعت ملی بوده است. طرفهای منازعه همواره منافع ملی را با منافع قومی، جریانی و شخصی شان معامله کردهاند، تا جایی که اکنون منافع ملی در هاله ابهام و فاقد تعریف روشن وجود دارد.
در حالی که مداخلات و منفعتطلبی سیاسی کشورهای منطقه و جهان از چند دهه به اینسو در افغانستان غیر قابل انکار است، اما دولتمران افغانستان در تمام دوران منازعه نتوانستند موازنه قدرت را هم در محور داخلی و بینالقومی و هم در محور خارجی و بین قدرتهای جهانی در افغانستان بیلانس کنند.
همهی این عوامل باعث شده است که افغانستان در محور منازعه باقی بماند و جنگ براساس خواستها و طرحهای کشورهای منطقه و جهان در افغانستان متداوم شود.
سید رزاق شریفی