«چیزهای که مردان به من میگویند، نمیتوانم تکرار کنم، خیلی بد است. بعضی وقتها مردان سعی میکنند مرا داخل موتر خود ببرند. مادرم به من گفته هرگز همراه آنها نروم»
مهدی ۷ ساله تا آنجا که به خاطرش میآید زیر چند شاخه چوب پوشیده با پتو در وسط قبرستان زندگی کرده است.
او روزهایش را با کار کردن در زرنج، شهر بیابانی نزدیک مرز ایران و کانون قاچاق مواد مخدر به ایران و اروپا، میگذراند.
مهدی، اینجا با پای برهنه، تمام روز بوتلهای پلاستکی جمعآوری میکند و میفروشد. درآمدش – روزانه ۵۰ افغانی – مستقیم به جیب مادرش میرود تا به اعتیاد خود رسیدگی کند.
او هرگز به مکتب نرفته است، اما میتواند یک گرام تریاک نرم و قهوهای را محاسبه کند.
یونیسف میگوید که در سراسر افغانستان، صدها هزار کودک – به طور تخمینی ۶۰ هزار کودک کار تنها در کابل – کار میکنند.
بسیاری آنها به جایگزین درآمد خانوادههایشان کمک میکنند، اما کودکان خانوادههای معتاد اغلب مجبور میشوند برای ادامه مصرف مواد مخدر والدینشان پول در بیاورند.
دیدبان حقوق بشر در گزارشی گفته است که دستکم یک چهارم کودکان افغانستان بین ۵ تا ۱۴ سال برای حمایت خود یا خانواده کار میکنند و تنها نصف آنان به مکتب میروند.
دفتر سازمان ملل در امور مواد مخدر و جرایم میگوید که افغانستان همچنان مسئولیت بیش از ۹۰ درصد کشت خشخاش جهان را بر عهده دارد – با حدود ۳۷۵ تن هرویین که سالانه وارد بازار جهانی میشود.
زرنج، زادگاه مهدی و قطب صادراتی مواد مخدر کشور، محل زندگی ۵۰ هزار نفر و حدود ۱۰ هزار معتاد است.
طی سالهای اخیر، اعتیاد به مواد مخدر در سراسر کشور به طور پیوسته رو به افزایش بوده است، گرچه در کشوری که طی ۴۰ سال گذشته سرشماری نداشته، تعداد دقیق آن سخت است.
سروی ملی استفاده از مواد مخدر نشان داد که بین ۲.۹ میلیون و ۳.۶ میلیون مصرفکننده مواد مخدر، در کشوری تقریباً ۳۷ میلیون نفری، وجود دارد. این امر بدین معنا است که به طور میانگین از هر ۱۰ نفر ۱ نفر معتاد است.
مهدی ۷ ساله با بیان این که خودش از مواد استفاده نمیکند، اما اعتراف میکند که وقتی با مادرش داخل خیمه است، دود آن را تنفس میکند، میگوید: «اگر به مادرم مواد نرسد، مرا میزند».
شمار رو به رشد کودکان افغان با اعتیاد مبارزه میکنند، اغلب با والدین معتادشان که از خردسالی به آنها مواد میدهد. در زرنج مرکز ولایت نیمروز، مواد مخدر از جمله تریاک، هروئین و متافتامین به گونه وسیع یافت میشود.
مایلها دورتر در کابل پایتخت، محل زندگی حدود ۶ میلیون نفر و در بلندای کوه هندوکش، دمای هوا در ماههای طولانی زمستان زیر صفر است.
در دهههای گذشته، مردم به پایتخت هجوم آوردهاند که منجر به شهرنشینی سریع و شهری که به سرعت در حال گسترش است و بسیاری از محلات هنوز ماسترپلان ندارد.
فریبا ۱۰ ساله، روز خود را با فروختن آب و خریطههای پلاستیکی میگذراند و روزانه بین ۲۰ تا ۵۰ افغانی درآمد دارد.
او که ۵ خواهر دیگر نیز دارد، میگوید: «پدرم معتاد است و اخلاق بدی دارد. او از ما پول میخواهد، به همین خاطر کار میکنم. وقتی خانه میام، درآمد خود را به پدرم میدهم».
خواهر ۱۴ ساله فریبا به تازگی راهی برای کار نکردن در سرکهای بیروبار کابل پیدا کرده است. فریبا بیان میکند: «او نامزد شده و به زودی ازدواج میکند، به همین خاطر دیگر کار نمیکند. این کار برای فامیلم شرم است».
یونیسف میگوید ازدواج زیر سن در افغانستان چیز عادی است. ۳۰ تا ۴۰ درصد زنان قبل از ۱۸ سالگی ازدواج میکنند.
فریبا ضمن اعتراف به آزار و اذیت روزانه در سرکها، میگوید: «من از ازدواج کردن میترسم، اما همین طوری هم هر روز میترسم».
او آهسته در گوشم گفت: «چیزهای که مردان به من میگویند، نمیتوانم تکرار کنم، خیلی بد است. بعضی وقتها مردان سعی میکنند مرا داخل موتر خود ببرند. مادرم به من گفته هرگز همراه آنها نروم».
سونیا نظامی مدیر آموزش و پرورش یک سازمان امدادی افغانستان که کودکان کار را از روی سرکها گرفته به مکتب میبرد، چنین توضیح میدهد: «خطرات بیشماری در سرکها وجود دارد. برخی کودکان لت و کوب یا سوءاستفاده میشوند یا حتی مجبور به فروختن مواد میشوند. آنها ناامید هستند چون باید برای خانواده خود پول در بیارند؛ چنانچه بسیاری والدین کوشش میکنند خودشان شغلی پیدا کنند».
نظامی خیابانهای کابل را گزمه میزند و به طور فعال کودکان را جستجو میکند و سعی میکند والدین شان را ترغیب کند تا آنها را به مکتب بفرستند. تاکنون این کار جواب داده است – ۲۰۶ کودک در حال حاضر در سراسر کابل در صنفها شرکت میکنند.
وی میگوید: «کودکان هر نوع کاری را در افغانستان انجام میدهند. آنها بوتپاکی، دستفروش، خشتزن یا حتی گدایی میکنند. فشار زیادی بالای آنها است و اکثر آنها بین ۶ تا ۱۴ ساله هستند. این که درآمد آنها به کجا میرود – آنها اغلب نمیدانند».
در زرنج، مهدی میگوید آرزوهایی دارد. او میخواهد به مکتب برود؛ او میخواهد داکتر شود؛ او میخواهد یک توپ داشته باشد و با دوستانش بازی کند.
او آهسته میگوید: «اما من نمیتوانم حتی پول کافی برای غذا بیابم و مادرم اجازه نمیدهد به مکتب بروم. برای من، او همیشه معتاد به مواد بوده است. من زندگی دیگری نمیشناسم».