افغانستان برای تو؛ یعنی ۲۰۰ مترمربع زمین داخل ارگ
آقای رییسجمهور! میدانی چه حالتی را به بار آوردهاند همان جنرالهایی که با ششماه تجربه کاری در شورای امنیت، جنرال شدهاند و خودت، در کلیدیترین پُستها بامعاشات فوقالعاده تعیینشان کردهای.
«پیامم را به رییسجمهور برسانید» نامهای است از یک سرباز گمنام که خواسته از این طریق، درد دلها، عقدهها و ناجوانمردیهایی را که در حقش روا داشته میشوند به ارگ برساند.
متن زیر نامه کامل این سرباز است:
پیامم را به رییسجمهور برسانید!
سلام آقای رییسجمهور!
آیا میدانی خوابیدن روی سنگریزها با شکم گرسنه و بدون لباس در سنگر، میان وحشت و درآغوش مرگ چی حسی دارد.
نه، چگونه باید بدانی!
وقتی در قصر زندگی میکنی. وقتی هزاران متر دور از منزلت، کمانهای رستم نصب کردهای. وقتی صدها نیروی مجهز برایت تامین امنیت میکنند.
وقتی لباسهایت یکبار مصرف است و تخت خوابت آرامترین بستر دنیا. چگونه از دل یک سرباز، خواهی آمد؟
آقای رییسجمهور! میدانی چه حالتی را به بار آوردهاند همان جنرالهایی که با ششماه تجربه کاری در شورای امنیت، جنرال شدهاند و خودت، در کلیدیترین پُستها بامعاشات فوقالعاده تعیینشان کردهای.
نه، چگونه باید بدانی!
وقتی هیچ تابوتی پشت دروازهتان نمیآید. وقتی همسایه نداری تا بدانی مادر داغدیده یک سرباز، زن بیوه او، طفلکهای بیسرپناهش، برادران و خواهران چشم به راهش چگونه زجر میکشند.
آقای رییسجمهور! من عسکرم. همان که محکوم به مرگ است.
همان که حق تفریح و بودن کنار خانواده را ندارد.
همان که، ماهها میان مرمی و بمب زندگی میکند.
همان که جنازهاش، مانند کریت کینو به خانهاش فرستاده میشود.
آقای رییسجمهور! آیا میدانی روزانه چند سرباز، در جغرافیای حکومت تو شهید میشود.
آیا میدانی، وقتی مادری جسد فرزندش را تکه-تکه میبیند، چه حالی میداشته باشد.
نه، چگونه باید بدانی!
وقتی اطرافت را کوردلانی گرفتهاند که جز پول و موقف، هیچ چیزی برایشان اهمیت ندارد، از درد آن مادر چگونه درک، داشته باشی.
وقتی فرزندانت، در صفوف قوایمسلح که هیچ ، حتا درافغانستان نیستند.
آقای رییسجمهور! میدانی عسکری و سنگرداری یعنی چه؟
نه، چگونه باید بدانی!
وقتی جوانیهایت در لبنان و بعد اروپا و امریکا سپری شد و حالا برای تو افغانستان یعنی ۲۰۰ متر مربع زمین داخل ارگ است.
آقای رییسجمهور! میدانی که با ناموس سربازان در شفاخانه چهارصد بستر و ریاست شهدا چگونه رفتار میشود؟
آقای رییسجمهور! آیا میدانی که ۴۵۷ سرباز این نظام را در دو هفته گذشته از دست دادهای؟
آیا خبر داری، صدها جوان رشید که روزی در صفوف قوایمسلح ایفای وظیفه مینمودند، حال به فلج، تکلیف روانی، معیوبیت جسمی و روزگار بد زندگی گرفتارند و بار دوش خانواده خود شدهاند؟
آقای رییسجمهور! رفیقهایت همه، در جاهای امن هستند. از دل من عسکربچه چگونه خواهی آمد که سال قبل، ۶۵ رفیق همسنگرم را بدست خود به خاک سپردم.
هر کدام آنها به مراتب بهتر از من و خودت، جوانی خوب داشتند و هزار آرمان پوره( برآورده ناشده) ناشده.
آقای رییسجمهور! خبر داری که یک کارمند وزارت مالیه، برابر با ۲۱ سرباز، معاش دارد. با داشتن سه وقت نان مکلف و دفاتر کاملاً مجهز با سیستم سردکن و گرمکن، اما یک سرباز ماهها روی غذایی را که حداقل شکمش را برای یک ساعت سیر کند، نمیبیند .
آقای رییسجمهور! مرگ سربازان در این چند سال، همانند آرایش مقامات دولتی و دروغ گفتن سیاسیون یک امرعادی شده است.
آقای رییسجمهور تو به نام من حکومت میکنی، تجار با خون من دنبال تجارت هستند، وکیل موقفهای مان را قبضه کرده است، رُتب و مدالهای افتخار هم که بر اساس روابط لیلام شده است، رسانهها هم به دنبال ساختن خبر جالب و پربیننده از وضعیت ما هستند و ما عسکربچهها شدهایم، بازیچه زور و زر و چند خاین.
آقای رییسجمهور! آیا در قوطی مرمی تا به حال چای خوردهای؟
آیا شبها به جای غذا و آب، خنک خوردهای؟
آیا به جای تماشای فلمهای هالیوود، مرگ دوستانت را تماشا کردهای؟
آقای رییسجمهور! دیگر نمیتوانم از دردهایی بنویسم که تو، در محضر رسانهها بر آن، میخندی.
با حرمت!
عسکربچه اردوی ملی افغانستان.