امپریالیزم امریکا؛ ما باید جنگهای دایمی را خاتمه دهیم
مفکوره بوش و دستگاه این بود: نخست، طالبان را سرنگون و یک حکومت دوست در افغانستان نصب کنید، سپس به عراق بروید. عراق خیلی مهم بود چون علیرغم افغانستان، نفت داشت و برای اقتصاد جهان محور بود. بعدا، صدام را سرنگون کنید. پس از آن، به سمت ایران حرکت کنید. بنابر این، به عبارت دیگر عراق به عنوان بهره دمدست پنداشته میشد، افغانستان بهره ساده و آسانتر و جایزه نهایی ایران بود.
انتشار «اسناد افغانستان» تأکید میکند که چه فاجعه خونینی اشغال افغانستان از سوی ایالات متحده بوده است. ترامپ باشد، اوباما یا بوش، ما باید با امپریالیزم امریکا مخالف باشیم فرقی نمیکند چه کسی در کاخ سفید است؛ خواه ترامپ، اوباما یا بوش.
هفته گذشته، واشنگتنپُست اسناد افغانستان را منتشر کرد؛ اسنادی که فاجعه دو دهه اشغال افغانستان را از سوی ارتش امریکا تأیید میکند. حدود ۹۵۰ میلیارد دالر هزینه شده و باز هم تلفات افراد ملکی رو به افزایش است. سال گذشته، دستکم ۳ هزار و ۸۰۴ فرد ملکی از سوی ارتش امریکا کشته شده است؛ خونینترین سال از زمانیکه سازمان ملل شروع به ثبت میزان تلفات در سال ۲۰۰۹ کرد.
بر اساس این اسناد، ایالات متحده «پروژه درسهای آموخته شده» را در سال ۲۰۱۴ راهاندازی کرد و شروع به جمعآوری چهارصد گزارش و روایت از برنامهریزان جنگ و افسران میدانی کرد؛ گزارشهایی که «نقصهای سیاست را در افغانستان تشخیص دهد تا ایالات متحده دفعه بعد که یک کشور را اشغال یا برای بازسازی آن تلاش میکند، اشتباهات را تکرار نکند.» اظهارات جمعآوری شده، در مورد اشتباهاتی که امریكا مرتكب شده، صریح و صادق است: جابه جایی و تاکتیکهای متناقض و سوءمدیریت میلیاردها دالر به تجارت مواد مخدر اجازه شکوفایی میدهد و شورش را به جای شکست، تحریک میکند.
هرچند انتشار این اسناد خبری جدید برای مخالفان دیرینه جنگ نیست، اما ۲ هزار صفحه سندی که افشا شد، دستکم افغانستان را دوباره روی صفحههای نخست گفتوگوها آورد.
اگر به دلایل اصلی مبنی بر این که چرا امریکا در سال ۲۰۰۱ وارد جنگ در افغانستان شد، هدف اولیه شکست القاعده، خارج کردن آنها از این کشور و از بین بردن قابلیت و توانایی آنها برای حمله دوباره به ایالات متحده بود. این دقیقا همان کاری بود که آنها از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۲ انجام داد. القاعده شکست خورد و افغانستان دیگر هرگز پناهگاه امنی برای این گروه نبوده است.
جنگ افغانستان همچنین نقش مهمی برای امپراتوری ایالات متحده بازی کرده و به آن اجازه داد تا توانایی خود را احیا و توان نظامی خود را در سراسر جهان اعمال کند. قبل از ۲۰۰۱، ایالات متحده قادر نبود آشکارا در کشورها طوری که قبلاً انجام میداد مداخله کند، زیرا اثرات شکست خیرهکننده در «ویتنام» و عکسالعملهای ناشی از آن همچنان ادامه داشت.
از نظر تنظیمکنندگان، جنگ افغانستان بخشی از یک استراتژی بزرگتری بود تا این امکان را برای ایالات متحده فراهم کند تا آشکارا و از لحاظ نظامی، قدرت خود را در هر زمان و مکان که میلش شود، اعمال کند.
مفکوره بوش و دستگاه این بود: نخست، طالبان را سرنگون و یک حکومت دوست در افغانستان نصب کنید، سپس به عراق بروید. عراق خیلی مهم بود چون علیرغم افغانستان، نفت داشت و برای اقتصاد جهان محور بود. بعدا، صدام را سرنگون کنید. پس از آن، به سمت ایران حرکت کنید. بنابر این، به عبارت دیگر عراق به عنوان بهره دمدست پنداشته میشد، افغانستان بهره ساده و آسانتر و جایزه نهایی ایران بود.
هر چند، امریکا در عراق تا جایی شکست خورد اما در افغانستان به نحوی موفق بود، زیرا آنها توانستند زمینه اشغال عراق را مساعد سازند. با استقامت بیشتری، آنها توانستند مردم امریکا را به ایده جنگ دایمی عادت دهند. ما اکنون ۱۹ سال است که در جنگیم. هیچگونه اعتراض واقعی علیه جنگ در افغانستان نبوده است. این واقعیت که ما کاملاً به جنگهای دایمی عادت کردهایم، در واقع موفقیتآمیز بودن دکترین بوش است.
ایالات متحده تاکنون ۹۵۰ میلیارد دالر در افغانستان هزینه کرده است.
این هزینه از نظر انسانی یا از منظر ریاضت اقتصادی بسیار سنگین است. اما از دید دولت امریکا که قادر است اساساً با وام گرفتن مبلغ نامحدودی را برای ارتش هزینه کند، این هزینه عمده نیست.
علاوه بر این، بسیاری از شرکتها در نتیجه رفتن ایالات متحده به جنگ و به طور گستردهتر، در نتیجه مجتمع صنعتی ضدتروریزم، ثروتمند و پولدار شدهاند.
این یکی از دلایلی است که علیرغم همه عواقب وحشتناک برای مردم افغانستان، این جنگ میتواند به صورت دایمی ادامه یابد. برای ایالات متحده، هزینههای سیاسی و مالی ناچیزی برای دامنزدن به جنگ دایمی وجود داشت.
حملات هوایی امریکا طی چند سال گذشته دهها هزار نفر را در عراق و سوریه کشته است. این یک استراتژی تبلیغاتی هوایی است که تحت اداره اوباما طراحی شده و به سادگی توسط ترامپ پیادهسازی شده است. به عنوان مثال در دسمبر سال ۲۰۱۶، درست قبل از این كه اوباما از سمت خود كنار رود، قوانین تعامل را تغییر داد تا برای برخی از فرماندهان مقدم جبهه درخواست برای حملات هوایی در موصل آسانتر شود. تعداد تلفات افراد ملکی اندکی پس از آن افزایش یافت.
ما معمولاً در مورد سیاست خارجی دو گزینه ارائه میدهیم: وضع موجود، یعنی امپریالیزم و نظامیگرایی یا انزواگرایی که ایالات متحده درگیر امور بینالملل نیست.
این دوگانگی غلط است. گزینه سومی وجود دارد: مللگرایی. مللگرایی ایالات متحده را با منافع مردم عادی متحد میکند، نه با منافع کشورهای مختلف و به ویژه کشورهایی که خودکامه و ستمگر هستند. این امر به معنای همسویی با منافع اقتصادی مردم عادی است، نه با نخبگان حاکم و تجارت بزرگ. این به معنای طراحی کردن سیاست خارجی برای سودآوری شرکتها یا امتیازدادن به حقوق بازارها نسبت به حقوق بشر نیست.
به عنوان مثال، یک سیاست خارجی بینالمللی باید اتحاد با عربستان سعودی را زیر سؤال ببرد که سایر متحدین مهم امریکایی مانند مصر و بحرین را تقویت و حمایت میکند. یک سیاست بینالمللی جنبشهای مردمی را که در تلاش برای سرنگونی آن دیکتاتوریها هستند، پشتیبانی و تقویت خواهد کرد.
یک سیاست خارجی بینالمللی میکوشد نقاط مشترک بین امریکاییها و به عنوان مثال افغانها را پیدا کند. البته، بین معیارهای زندگی و تجربیات زندگی یک امریکایی معمولی و یک افغان عادی، زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد. اما مواردی وجود دارد که ما را به هم وصل میکند: برای مثال، اگر میلیاردها نباشد، صدها میلیون دالر پول مالیاتدهندگان امریکایی که صرف ساختن بمب برای ریختن بالای مردم افغانستان میشود. مردم طبقه کارگر علاقهای ندارد این پول را صرف ساختن بمبها کند، بلکه برای نیازهای انسانی و اجتماعی هزینه میکند.