انسان مدرن از «اخبار» فرار میکند؟!
خبرها، تا پیش از این محدود میشدند به چند بخش خبری تلویزیونی که در ساعتهای مشخصی از شبانهروز پخش میشد. اما امروز درگیری با اخبار به مشغولیتی ۲۴ساعته تبدیل شده است، از لحظهای بعد از بیدارشدن، تا لحظهای پیش از خواب و در هر فرصت خالی دیگری.
آیا مشغولیت دائم ما با خبر برایمان فایدهای داشته است؟ پاسخهایی که به این سؤال داده میشود تفاوتهای فراوانی با هم دارند، اما همه موافقاند که حرفۀ خبر وارد یکی از بحرانیترین دورانهای خود شده است.
چند وقت پیش، در یک آزمون شخصیتشناسی اینترنتی شرکت کردم. آزمون بر اساس کهنالگوها طراحی شده بود. یک مشت سؤال را جواب میدادی دربارۀ اینکه چه چیزهایی برایت مهم است یا چه چیزهایی را دوست داری و از این قبیل.
بعد دکمۀ پایان را میزدی و میگفت که شخصیت تو مثلاً «هرمسی»، «زئوسی» یا «دیونوسوسی» است، ابزاری سرگرمکننده برای جمعآوری اطلاعات شخصی کاربران و فروش آن در بازار پرسود بازاریابی دیجیتال. علیرغم این، به سؤالهایش جواب دادم.
آزمون بر اساس پاسخهایم به این نتیجه رسید که شخصیت من باید به کهنالگوی «هادس» نزدیک باشد، خدای مرگ و فرمانروای دنیای مردگان. به سلامتی. بعد، صفحۀ توضیحات بسیار مفصلی را آورد که میگفت: شخصیت هادسی چه خصوصیاتی دارد و در هر مرحله از زندگی چه کارهایی میکند.
همینطور که روی صفحه پایین میآمدم، گاهی چند خطی هم از آن وسطها میخواندم؛ و بامزه اینکه، مثل همۀ آزمونهای شخصیتشناسی، در این یکی هم نکاتی آمده بود که به گوشم بیربط نمیآمد، یا حتی برایم جالب بود.
طبق گفتههای آن صفحه، یکی از ویژگیهای شخصیت هادسی این است که همیشه احساس میکند فاصلهای پرنشدنی میان او و بقیۀ دنیا وجود دارد، گویی ساکن خانهای دورافتاده است و از پشت پنجرۀ آن بقیه را میبیند. شخصیت هادسی فکر میکند در اتفاقاتی که میافتد معناهای پیچیده یا نیروهای پنهانی نهفته که بهآسانی نمیتوان آنها را شناخت و درمقابل، چیزهایی که عیان و آشکار میبینیم و میشنویم اهمیت چندانی ندارد.
از نظر او، دنیا و ما فیها یا آنقدر بیاهمیت است که دلیلی ندارد خودمان را درگیرش کنیم، یا آنقدر گنگ و تودرتو است که نمیتوانیم از آن سر دربیاوریم و اضافه کرده بود که این رویکرد را غیرهادسیها ممکن است به افسردگی تعبیر کنند، اما بیشتر آن را باید نوعی میل همیشگی به انزوا و کنار کشیدن تعبیر کرد.
باید اعتراف کنم که من از این فضیلتهای ناچیز بیبهره نیستم. بیشتر مواقع، وقتی جنجال تازهای از راه میرسد و رسانهها، خبرگزاریها و شبکههای اجتماعی را پر میکند، به خودم نهیب میزنم که از مرداب خیالاتت بیا بیرون و ببین در دنیا چه خبر است. اما باز خیلی زود علاقهام به پیگیری اتفاقات فروکش میکند و رشتۀ وقایع از دستم بیرون میرود. طولی نمیکشد که دوباره به دنیای مردگان بازمیگردم و درها را پشت سرم میبندم.
با این توصیف، میتوانید حدس بزنید که یکی از گیجکنندهترین و عجیبترین سؤالاتی که میشود از آدمی هادسی پرسید این است: «چه خبر؟». با اینکه در زندگی روزمره تقریباً تمام تعاملات با این سؤال شروع میشود، پیداکردن پاسخی شایستۀ آن برایم دشوار است.
خوشبختانه جوابهای از پیش آمادهشدهای که در فرهنگ عمومی برای این سؤال طراحی شده است کار را راحت میکنند: «هیچ خبر» یا «سلامتی» و از این قبیل. اما وقتی از این سؤال میگذریم، تازه وارد مرحلۀ سختتری میشویم. مکالمههای روزمره خیلی زود وارد مارپیچ سردرگمکنندهای از «اخبار» میشود.
اتفاقاتِ جدیدِ سیاسی، اقتصادی، ورزشی یا هنری پشت سر هم مطرح میشوند، همه دربارهشان نظر میدهند و موضوع خبریِ بعدی به میان میآید، نوعی تبادل اطلاعات ماهرانه و ظریف که تعامل با دیگران را آسان و بیخطر جلو میبرد. من مهارت چندانی در پیوستن به چنین گفتوگوهایی ندارم. خیلی زود حرفهایم تمام میشود و دربارۀ بسیاری از مسائلی که به میان میآید نه چیزی میدانم و نه نظری دارم.
بااینحال، لحظاتی را به یاد میآورم که شنیدن یک خبر میخکوبم کرده است. عصری را به خاطر میآورم که از اردوی مدرسه به خانه برگشتم و دیدم همه با نگرانی و سکوت به تلویزیون چشم دوختهاند: دو برج در یکی از شهرهای امریکا میسوخت. صبحی را به یاد میآورم که از خواب بیدار شدم و رفتم صبحانه بخورم تا آمادۀ مدرسه(مکتب) شوم، و باز آن اضطراب و بُهت: بم لرزیده بود.
گمان میکنم این لحظات نه تنها با آن روحیۀ هادسی بیگانه نیست، بلکه سایهای از آن را نیز در خود دارد. بیهوده نباید باشد که دنیای خبر اینهمه با مرگ پیوند دارد. خبرها همچون مرگ، ناگهان نظم رایج جهان را متوقف میکنند؛ جوّ پرتشویشی حاکم میشود که لبخندها را میخشکاند و چشمها را خیره میکند.
مفاهیمی که تا امروز معنا داشتهاند، ناگاه، معنای شان را از دست میدهند و پیشبینیهای رایج یکدفعه بیاعتبار میشوند. از این لحاظ، شاید باز آن آزمون شخصیتشناسی برحق باشد که توضیح میداد سازگارترین کهنالگو به هادس هرمس است: ایزدِ خبرها.
تاریخ دوران جدید با خبر درآمیخته است. با ظهور کلانشهرهای چندصد هزار نفرهای که در آن مردم، برخلاف اجتماعات کوچک قبلی، همدیگر را نمیشناختند و از بسیاری اتفاقات دور و برشان خبردار نمیشدند، حرفۀ خبرنگاری و روزنامهنویسی جایگاهی بیسابقه پیدا کرد.
در این جهان پر از «غریبه»، خبر نه تنها گزارشگرِ صحنههایی از واقعیتی بود که دسترسی مستقیمی به آن نداشتیم، بلکه اساساً سازندۀ واقعیت به شمار میرفت. مایکل شادسون، مورخ و محقق برجستۀ روزنامهنگاری، داستانِ دو خبرنگار نیویارکی را تعریف میکند که در دهۀ ۱۸۹۰ رقابتی نفسگیر به راه انداختند برای گزارشِ جنایاتی که در شهر رخ میداد.
در نتیجۀ این مسابقه، هر روز صفحاتی از دو روزنامۀ مهم نیویارک به داستان قتلها، سرقتها، تجاوزها و کودکآزاریهایی اختصاص پیدا کرد که در این شهر رخ میداد. رفته-رفته تصویر نیویارک در ذهن ساکنانش تبدیل شد به تصویر شهری غرق در جنایت.
بسیاری از خانوادهها جلو بیرون رفتن بچههای شان در ساعات شب را گرفتند، پارکها و تفرجگاهها خلوت شد، بازار فروش سگهای نگهبان و قفلهای فولادی رونق پیدا کرد و ترس همه جا را فرا گرفت. شهردار نیویارک، در واکنش به این ماجرا از آن دو روزنامه خواست تا کمتر چنین گزارشهایی را منتشر کنند و طولی نکشید که دوباره آرامش به شهر برگشت.
جرم و جنایتها همچنان برقرار بود، اما دیگر جزئی از واقعیتی را که مردم میشناختند تشکیل نمیداد. به عبارت دیگر، خبر در دوران جدید راهی بود برای فهمیدن جهانی که در آن زندگی میکنیم. از روی اخبار برداشتی میساختیم از اینکه شهر یا کشوری که در آن زندگی میکنیم چطور جایی است و زمانهای که در آن به سر میبریم چه خصوصیاتی دارد.
به تعبیر جان هارتلی، استاد ارتباطات، «خبر تلاشی بود برای یافتن معنا در مدرنیته»، عصری که دنیا در آن آنقدر شلوغ و پیچیده شده بود که دیگر تجربیات بیواسطهمان نمیتوانست معنای اتفاقات را برای مان توضیح دهد.
در فرایند این معناسازی، کسبوکارِ رو به رشدِ خبر در ساختن هویتهای جدید نیز سهم برجستهای ایفا کرد. بندیکت اندرسون در کتاب دورانساز خود، جماعتهای تصوری، به نقش بیبدیل صنعت چاپ و انتشار روزنامهها در پیدایی آگاهی ملی اشاره میکند.
مردمی که در شهرها و روستاهایی جدا از هم پراکنده بودند، اولینبار، با روزنامهها بود که تصویری همزمان از نقاط مختلفِ پهنۀ جغرافیایی جدیدی که «وطن» نامیده میشد به دست آوردند و فرصت پیدا کردند تا در کنار بقیه «خاطرهها، سنتها و هدفهای» ملی بسازند.
به کمکِ خبر بود که آنها با مردمِ اجتماعاتی که صدها کیلومتر از آنها فاصله داشتند و گرفتار زلزله یا حملۀ دشمنان شده بودند همدردی میکردند و خودشان را با آنها دارای «سرنوشتی مشترک» میدیدند. بااینهمه، خبر که روزگاری کالایی مهم، نایاب و تجملی به شمار میرفت، حالا، از سروکول مان بالا میرود.
برخلاف جایگاه تاریخی اخبار، عمدۀ آنچه امروزه بهعنوان «خبر» به گوشمان میرسد هیچ رنگ و بویی از این سنخ تأثیرگذاریها ندارد. بخش اخبار تلویزیون، یا صفحۀ اول خبرگزاریها و روزنامهها، پر است از حرفهایی که فلان مقام سیاسی در بهمان جلسه یا برنامه به زبان آورده است و گزارشهایی ملالآور از برد و باخت تیمهای ورزشی، بالا و پایینشدن شاخصهای اقتصادی و رویدادهای اجتماعی یا فرهنگی-هنری. مُشتی «خاطرنشان ساختن»، «افزودن» و «ابراز نگرانی کردن» که مجموعهای از حرفهای یکبارمصرفِ تکراری را به هم وصل میکند. این احساسِ گمشدن در اخبار، البته چیز تازهای نیست.
میچل استِفِنز مورخ برجستۀ خبر، نشان میدهد که حداقل پنجاه سال است که مردم از بیشازاندازه بودن یا تکراری و بیفایده بودن اخبار شکایت میکنند. پس بحران اخبار را باید طور دیگری بررسی کرد. برای این مقصود، مفید است که دو نوع نگاه متفاوت را به خبر لحاظ کنیم:
یکی تعریفی است که روزنامهنگاران از «خبر» میکنند. این خبرْ نوعی خبرِ آرمانی است که حاصل صرف وقت، مهارت و موشکافی است و میکوشد چیزی را به اطلاع عمومی برساند که هم «جدید» است و هم «مهم». معیارهای این خبرِ آرمانی کیفی است، در نگارش آن اصلِ بیطرفی رعایت میشود و ماهیتاً تلاشی است برای ایجادِ دنیایی بهتر برای همۀ انسانها، دنیایی که باید عادلانهتر، شفافتر و دموکراتیکتر از دنیای امروز باشد.
در این برداشت، قهرمانانِ عرصۀ خبرْ روزنامهنگارانِ بیباک و ازجانگذشتهای مانند ریشارد کاپوشچینسکیاند که در هر جای دنیا که شورش و بلوایی به راه میافتاد خیلی زود سروکلۀ آنها هم پیدا میشد، یا افشاگرانِ بیباکی مثل باب وودوارد و کارل برنستین که رسوایی واترگیت را برملا کردند و باعث شدند رییس جمهور وقت ایالات متحده -ریچارد نیکسون- استعفا کند و در نمونههای امروزی، چهرههای جنجالبرانگیزی مثل سیمور هرش یا شاید ادوارد اسنودن کسانی که با خواندن گزارشهای شان به هیجان میآییم و دیدِ تازهای به اتفاقات پیدا میکنیم. اما چنین خبرهایی و چنین خبرنگارهایی همیشه بخش کوچکی از صنعت خبر بودهاند
درمقابل، وقتی با معیارهای کمّیتر سراغ متنهایی برویم که بهمنزلۀ خبر در رسانهها پخش و دست به دست میشوند، دورنمایی یکسره متفاوت پیش چشممان عیان میشود.
این دورنما را معمولاً جامعهشناسان خبر و متخصصان ارتباطات بررسی میکنند، نه خود روزنامهنگاران. اینجا سروکارمان با کمپنیهای عظیمی است که به تولید انبوه اخبار مشغولاند و در تملک یا تحت حمایت ابرثروتمندانی قرار دارند که منافع مالی و سیاسی خودشان را دنبال میکنند و این سوگیریها در انتشار اخبار این بنگاههای خبری با ظرافت و جدّیت دنبال میشود.
بسیاری از خبرهای شان هیچ حرف جدید یا مهمی ندارند و صرفاً با حداکثر سرعتِ ممکن تهیه شدهاند تا صفحات کاغذ یا وب را پر کنند و اگر خوششانس باشند، برای چند لحظه توجه مخاطب را به خود جلب کنند.
شرایط امروز، البته، به نفع جامعهشناسان و به ضرر روزنامهنگاران است. تبادل شبانهروزی اطلاعاتْ پیگیری اخبار را به کاری همیشه ناتمام تبدیل کرده است. خبرگزاریهای اینترنتی و صفحات و کانالهای گوناگون انتشار اخبار آنلاین توقف و استراحت نمیشناسند. با مجهزشدن همگان به گوشیهای هوشمند، که قابلیت ضبط صدا و تصویر و مخابرۀ آنها را دارند، شهروند-خبرنگاران هم به نوبۀ خود در این آتش سوزان میدمند.
کار به جایی رسیده است که به محض وصلشدن به اینترنت، راست و دروغ، شایعه و نفرتپراکنی و دوقطبیسازی در کنار افشاگری و بیآبرویی و نازلترین خبرهای زرد از شبکههای اجتماعی، پیامرسانها و فیدخوانهای مجهز به هوش مصنوعی به سمت ما هجوم میآورند.
تردیدی نیست که نسبت مردم و خبر وارد مرحلۀ تازهای شده است و طبق توافقی تقریباً همگانی، برکسیت و انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری ایالات متحده نشانههای آشکاری از شروع این مرحله بودهاند.
حالا دیگر لزومی ندارد که متخصص جنگ روانی یا استاد روزنامهنگاری باشید که بفهمید باید برای این حجم مهار ناپذیر اطلاعات کاری کرد. کافی است معلم باشید تا تأثیر این هجمه را بر دانشآموزان تان ببینید، یا پدر و مادر باشید و بخواهید دربارۀ چیزهایی که بچهتان در اینترنت میخواند با او حرف بزنید، اصلاً هیچکدام، شهروندی معمولی باشید که میخواهد زندگیاش را بکند، اما بداند که در جامعهاش چه اتفاقاتی دارد میافتد.
الیور برکمن روزنامهنگار و نویسندۀ بریتانیایی معتقد است آنچه رابطۀ ما با خبر را امروزه تا این اندازه تغییر داده است «احساس مشارکت فعالانۀ» خودمان در جریانات خبری است. اگر قبلاً فقط میتوانستیم انتخاب کنیم که مخاطب اخبار باشیم یا نه، امروز کارهای بیشتری از دستمان ساخته است؛ میتوانیم آنها را بازنشر کنیم، تفسیرهای خودمان دربارۀ آنها را به اشتراک بگذاریم، درستی یا نادرستیشان را نشان دهیم و در موقعیتهای مختلف خودمان را سازنده یا روایتکنندۀ اخبار ببینیم.
برکمن میگوید این احساس عاملیت است که به سرتاپای زندگی ما رنگ خبر زده است، به طوری که توجه به اخبار رفته-رفته به نوعی هنجار یا اجبار تبدیل شده است و درمقابل، بیتوجهی به اخبار نشاندهندۀ بیمسئولیتی یا خودبرتربینی به شمار میرود. با این حال، برکمن تردید دارد که چنین مشغولیت ۲۴ساعتهای واقعاً بتواند در بهترشدن وضعیت جامعه کمکی بکند.
نویسندگان دیگری مثل رولف دوبلی و مارک منسن تعارفات را کنار گذاشتهاند و مصرانه میگویند باید اخبار را بهشکل امروزیاش بهطور کامل کنار گذاشت. هر دوی آنها نوشتههای شان را با پرسشی تکاندهنده شروع میکنند: آخرین خبری که خواندهاید و در زندگیتان تأثیر محسوسی داشته چه بوده؟ دوبلی و منسن در مواجهه با خبر، رویکردی را در پیش میگیرند که در این نوشته نگاه جامعهشناسانه به خبر نامیدیم.
محاسبه کنید که روزانه چقدر وقت برای خبرخواندن میگذارید و چند خبر میخوانید و درمقابل، چه چیزی به دست میآورید؟ دوبلی که اخیراً کتاب مستقلی نیز دربارۀ خبر به انتشار رسانده است، معتقد است شیوۀ امروزیِ ما در مصرف خبر کاملاً شبیه نوعی سوءمصرف مواد مخدر است.
همانطور که مواد مخدر ما را به خود وابسته و از واقعیت دورمان میکنند، خبرها و نوعِ ویژۀ بازنماییشان از جهان، درک ما از جهان را معوج میکنند. ما به دنبال خبرها میرویم تا چیز مهمی را از دست ندهیم، اما آنچه از خبرخوانی نصیب مان میشود دقیقاً برعکس است، مشتی اطلاعات بیمصرف که معلوم نیست برای مان چه فایدهای دارند.
منسن نیز مانند دوبلی معتقد است مهمترین خصیصۀ اخبار در دوران جدید، اعتیادآور بودن آن است. اما از نظر منسن این اعتیاد حاصل جهتگیریهای احساسیِ گمراهکنندهای است که خبرها در پیش میگیرند.
خبرها، بهجای آنکه اطلاعاتی مهم به ما بدهند، صرفاً اتفاقاتی را به خوردمان میدهند که بار عاطفی بالایی دارند: مرگ زنان و کودکان بیگناه در تنشهای اقصینقاط جهان (چیزی که بسیار تلخ است، اما سوءاستفاده از آن برای جذب مخاطبان بیشتر تلختر است)، ازدواج و طلاق سلبریتیهای زیبا و سادهلوح و پنهانشدن پشتِ ژست «تحلیل» و «بررسی» بدون آن که واقعاً چیزی برای ارائه داشته باشند.
در ادامه، منسن به بررسی تاریخی جایگاه خبرها در جوامع انسانی دست میزند. او با تقسیم خبرها به دو نوع «اعلان» و «شایعه» توضیح میدهد که، از زمان اختراع نوشتن تا عصر اینترنت، بیشترِ تحولات تکنولوژیک به نفعِ اعلانها بوده، اما با ظهور اینترنت ناگهان کفۀ شایعات سنگینتر شده است.
بااینحال، نگاه دوبلی و منسن، بهمنزلۀ نویسندگانی که دغدغۀ آسایش روحی و سلامتی روانی انسانها را دارند، با دغدغۀ استادانِ حرفهای خبر فرق میکند. الکساندرا بورشات محقق ارشد مؤسسۀ تحقیقاتی رویترز، معتقد است راه حل مشکلاتی که خبر برای مان ایجاد کرده کنارگذاشتن اخبار از زندگیمان نیست؛ راه بهتر تغییر وضعیت خبررسانی است.
تحلیل او که برآمده از انجام پژوهشی مفصل دربارۀ نوع نگرش مردم به خبر است، او را به این نتیجه رسانده که آنچه مهم است ارائۀ اخبار باکیفیت و آموزنده از سوی خبرگزاریهاست، هرچند از تعداد خبرها نسبت به امروز کاسته شود.
گرِگ جکسون مطلب را از جای دیگری پی میگیرد. از نظر او، مشکلِ خبر وجه سرگرمکنندۀ آن است. همین باعث شده تا در اخبار به جای آنکه دنبال یافتنِ اطلاعات مهم باشیم، دنبال لذتِ بیشتر بگردیم.
این در حالی است که سروکار داشتن با چیزهایی که واقعاً مهماند و واقعاً در زندگی ما تأثیرگذارند معمولاً ملالآور و خسته کننده است. ما دوست داریم ببینیم که یک سیاستمدار سرافکنده و برکنار میشود، اما دوست نداریم جزئیات برنامههای سیاسیِ او را دنبال کنیم.
داستانِ دراماتیک به قدرت رسیدن و به ذلت افتادنِ مردان قدرت برای مان جالب است، اما آگاهی از تأثیراتِ واقعی زمامداری آنها بر زندگیمان جذابیتی ندارد. پس آنچه لازم داریم مواجهۀ صبورانه و جستوجو برای اخبارِ خوب است. گرِگ جکسون میگوید اگر خبر به طرفدارانش زنده است، پس باید طرفدار این دسته از خبرها بود تا زنده بمانند و زیرِ فشار اخبار سرگرمکننده به فراموشی سپرده نشوند.
حالا که دیگر به اندازۀ کافی، در مقابلِ خبرهای احساساتی و سرگرمکننده، از اهمیت خواندن متنهای طولانی و دقیق دفاع کردهایم، بد نیست که سراغ مطلب آخر این پرونده بروید. «چطور در حرفۀ خبر بیطرفی معادل بیشرفی شد؟» بخشی از کتاب مطالعات روزنامهنگاری: مقدمهای انتقادی است که دربارۀ تاریخ «بیطرفی» در اخبار سخن میگوید.
اندرو کلکات و فیلیپ هاموند نویسندگان این مطلب، توضیح میدهند که چطور نگاه بیطرفانه به مسائل و روایتِ بیطرفانۀ وقایع که روزگاری یکی از معیارهای اصلی حرفۀ خبرنگاری به شمار میرفت، در فرایند تغییر هنجارهای اجتماعی و زیر فشار انتقاداتِ چندجانبهای که میگفتند بیطرفی ناممکن است به حاشیه رانده شد و جای آن را ابراز همدلی و حمایت گرفت.
کلکات و هاموند معتقدند تعهد به بیطرفی اگرچه ممکن است باعث شود خبرها «بیروحتر» از وضع فعلی شوند، اما برای آیندۀ خبر ضروری است، چراکه خبر بدونِ بیطرفی نمیتواند جزئی از فرایند حقیقتجویی انسانها باقی بماند. این اولین قدم برای نجاتیافتن از گردابِ روایتهای احساسی، سرگرمکننده و هیجانانگیز دنیای خبر است.
در برابر هرمس که سخنور و پرشور و حال و جذاب است، هادس ساکت و ملالانگیز و بیروح است. شاید بد نباشد دنیای خبر هم کمی رنگوبوی هادسی به خود بگیرد.