آخرین اخبارادبیاتفرهنگ و دانشمقالات علمی-تحقیقی

انسان چیست؛ انبوهی از دیوانگی با اندکی عقل‌؟

آنچه ما هستیم واقعاً این‌ها نیست؛ ما از بنیاد «عاملانی عقلانی» هستیم. این پیش‌فرض مزایای خاصی دارد، چراکه رفتار اقتصادی و اجتماعی چنین عاملانی را می‌توان پیش‌بینی کرد. درواقع رفتار‌های آنان را می‌توان شکل داد، برانگیخت و حتی مهندسی کرد

خیال کنید صبح از خواب بیدار شده‌اید و ناگهان همه‌چیز به بهترین شکلِ ممکن خود تبدیل شده؛ در عصر طلایی به سر می‌برید و حالا دیگر وقت خوشگذرانی است. اما چند روز که می‌گذرد، کسی بی‌مقدمه فریاد می‌کشد: «خب، حالا که چی؟»
اینجا است که همه با پیدا نکردن یک جواب قانع‌کننده جا می‌خورند، لذت آن چند روزِ شیرین به تلخی بدل می‌شود، و پرسشی کور از درون آدم‌ها سر بر می‌آورد: «چرا نباید این آرمان‌شهرِ دوست‌داشتنی را ویران کنیم؟»
راوی ناشناس یادداشت‌های زیرزمینی۱ فئودور داستایفسکی می‌گوید: «مثلاً در آن روز‌های طلایی که شما می‌گویید، اگر جنتلمنی پیدا شد و با وجود آن همه سعادت و زندگی عقلایی همگانی، دست‌ها را به کمر زده قیافه مسخره‌ای به خود گرفت و درآمد که “حاضران محترم” خوب، حالا که چی؟
آیا وقت آن نیست که این عقل و منطق شما را با نوک پا از سر راه کنار بزنیم و همه این لوگاریتم‌نویسی‌ها و حساب‌های منفور و منحوس را به جهنم بفرستیم و تا بتوانیم مثل سابق از تمایلات دیوانه‌وار خود پیروی کنیم و همان‌طور که زندگی می‌کردیم، زندگی کنیم؟
«اگر چنین جنتلمنی پیدا شد من که به‌هیچ‌وجه تعجب نمی‌کنم؛ زیرا بشر فطرتاً ناسپاس است و قدر دنیای طلایی‌ای را که برای او تهیه دیده‌اید نمی‌داند. تازه، کار این آقای جنتلمن آن‌قدر‌ها هم زشت نیست؛ فقط کمی نیشدار و زننده و ناخوشایند است. زشت‌تر از آن این است که این آقای جنتلمن شاید – نخیر، چه می‌گویم، حتماً و قطعاً- موافقانی پیدا خواهد کرد. خوب، بشر را چنین آفریده‌اند».۲
مطمئناً ژرف‌اندیشی‌های قهرمان داستایفسکی، در روزگار ما بجا و مناسب به نظر می‌رسد، نه‌ تنها به این دلیل که دونالد ترامپ به کاخ سفید راه یافته، بلکه به ‌دلیل احساسات و سیاست‌های پوپولیستی درحال‌ ظهور در سایر بخش‌های جهان.
به ‌رغم لحن تمسخرآمیز و سرخوشانۀ مرد زیرزمینی، نکته‌سنجی‌های او معانی جدی‌تر و ژرف‌تری دارد. چون درنهایت آنچه او در اینجا به ما می‌گوید داستان جهالتی تاریخی و مصیبت‌بار است.
مدت‌هاست که در غرب دربارۀ چیستی معنای انسان، تحت پیش‌فرض‌های فرهنگی خاص، عمل می‌کنیم: اینکه محرک انسان‌ها پی‌جویی عقلانیِ سعادت است و اینکه آنان -باز هم به‌نحو عقلانی- بهترین‌ها و چیز‌هایی را برمی‌گزینند که در رفاه فردی و جمعی آنان دخیل است.
تاحدودی، در نتیجۀ میراث روشنگری، به این فرض رسیده‌ایم که تاریخ به‌ سوی فهم و احترام و تساهل و پذیرش متقابل و کامل‌تر در حال پیشرفت است و این‌که تعصب، بیگانه‌هراسی، نابردباری و نژادپرستی به حکم «ضرورتی تاریخی» محکوم به فناست، چون هگل به ما آموخته (و ما به‌ندرت با این آموزگار بر سر چالش بوده‌ایم) که تاریخْ چیزی نیست جز بروز و ظهور تدریجی عقلانیت در جهان.
این فرضیات، که به‌ نحوی از انحا در جریان اصلی فلسفه منعکس شده، بر آن بوده که سازندۀ سوژۀ انسانی باشد. اساساً آنچه ما را تعریف می‌کند قابلیت ما بر تفکر عقلانی است؛ ما در تصمیم‌گیری‌ها، برای ارتباط با دیگران و جهان پیرامونمان، و در ادارۀ زندگی خود، همواره عقلمان را به کار می‌گیریم.
به‌ رغم‌ این، ما هنوز هم عواطف‌مان را داریم و به احساسات و شورمندی‌هایی دچار می‌شویم، اما به‌ نحوی در پی‌جویی طرح فلسفی‌مان این جنبه‌های ساختار ما در درجۀ دوم اهمیت‌اند.
آنچه ما هستیم واقعاً این‌ها نیست؛ ما از بنیاد «عاملانی عقلانی» هستیم. این پیش‌فرض مزایای خاصی دارد، چراکه رفتار اقتصادی و اجتماعی چنین عاملانی را می‌توان پیش‌بینی کرد. درواقع رفتار‌های آنان را می‌توان شکل داد، برانگیخت و حتی مهندسی کرد.
نه‌ تنها این امکان وجود دارد که بفهمیم آن عاملان عقلانی یک محصول خاص را خواهند خرید، بلکه به‌لطف ابزار‌های خاص بازاریابی می‌توان آن‌ها را به خرید یک محصول واداشت. اگر بناست سرمایه‌داری مدرنْ موفق از آب درآید، دلیل آن از اساس شدیداً به درکی کاملاً عقلانی از سوژۀ انسانی متکی است.
با این‌ حال، اگر همۀ این‌ها نادرست باشد و ما در نقطۀ کوری گرفتار باشیم، چه؟ اگر عقل نیروی محرکۀ تاریخ انسانی نباشد و -چنان‌که تقریباً در غالب موارد مشخص است- ما غیرعقلانی و از سر تنفر، خشم، کینه‌جویی، درماندگی، حسادت، و حتی از سر انگیزۀ خودتخریب‌کننده عمل کنیم، چه؟
اگر چیزی به‌عنوان پی‌جویی بدبختی وجود داشته باشد، چه؟ یا به قول خودِ مرد زیرزمینی «اگر چنین کاشف به عمل آید که، به هنگام لزوم، نفع انسان نه ‌تنها شاید، که باید مشتمل باشد بر آرزوی چیزی که برای او ناگوار است، چه؟» اگر ما واقعاً از تخریب لذت ببریم، چه؟ قهرمان داستایفسکی در یکی از لحظات فلسفی‌تر چنین اعلام می‌کند: «مطمئنم که انسان هیچ‌گاه از رنج واقعی یا به بیان دیگر از تخریب و هرج‌ومرج دست نخواهد کشید».

در واقعیت، پذیرفتن عقلانیت فراگیر مبتنی است بر یک ساده‌سازی افراطی از آنچه واقعاً هستیم. این برداشت بیشتر کاریکاتور است تا یک توصیف واقعی؛ و فلسفه باید بهتر از این عمل کند: از دیوگنس کلبی و آگوستین تا پاسکال، از داستایفسکی، شوپنهاور و لئوپاردی تا نیچه، میشیما و سیوران، سنت دیرپایی از فلسفه‌ورزی دربارۀ مغاک چیستی انسان در کار بوده است.
اگر انسان حیوانی ترکیبی باشد، جانوری پیچیده‌تر خواهد بود با لایه‌ها و بخش‌های بسیار که یکی از یکی غیرعقلانی‌ترند.
انسان درهم‌بافته‌ای است از تناقض‌ها و محرک‌های متعارض: خردمندی و بی‌خردی، تدبیر و بی‌پروایی، بی‌ایمانی و عرفان، منطق و خیال. ما همان‌قدر از علوم دقیق تغذیه می‌شویم که از اسطوره‌ها، قصه‌ها و افسانه‌بافی‌ها. ما می‌توانیم برای دیگران بمیریم یا بگذاریم که دیگران از سرما هلاک شوند؛ می‌توانیم چیز‌هایی خارق‌العاده بسازیم تنها برای آنکه از تخریبشان لذت ببریم؛ جامعۀ انسانی می‌تواند همزمان هم بهشت باشد و هم جهنم.
در سدۀ گذشته، فلسفه عمدتاً از تلاش برای توضیح این پیچیدگی دست برداشته؛ و درنتیجه، عصری داده‌محور را از سر می‌گذراند که بر اثر آن به شکوفایی رسیده است. ما در هماهنگی، شواهد تجربی و علم به مهارت رسیده‌ایم.
اگر آثار پاسکال، داستایفسکی و دیگر اندیشه‌ورزان آن مغاک را بخوانیم، به شیوه‌ای آن‌ها را خواهیم خواند که گویی به سکه‌های باستانی می‌نگریم: به‌عنوان نسخه‌های خطی عتیقه، و بقایایی جالب از دوران گذشته، و نه همچون چیزی که بتواند تغذیه‌مان کند.
وقتی نوبت آن می‌شود که این آثار به ما کمک کنند تا فهم بهتری از خود داشته باشیم، هیچ ارزشی برایمان ندارند. این از آن روست که گویی ما دکارتی‌تر از خود دکارت شده‌ایم. ما هرگونه سروکار داشتن با چیزی که کاملاً واضح و متمایز نباشد را رد می‌کنیم.
اگر چیزی از پذیرفتن تبیین‌های معمول سر باز زند و رازآلود جلوه کند، آن‌گاه «رنگ و بوی دینی» به خود می‌گیرد. اگر مسئله‌ای ما را آشفته سازد، اما براساس ضوابط دقیق زبانی، منطقی یا تجربی قابل‌حل نباشد، آن را «مسئله‌ای کاذب» می‌شماریم و از آن می‌گذریم.
امروزه سخن‌ گفتن از مسائل مربوط به دل انسان -همان‌چیز کوچک درک‌ناپذیری که، بیش از منطق یا استدلال، انسان‌ها را به عمل و زندگی و مرگ وامی‌دارد- غیردقیق و بی‌ثمر تلقی می‌شود.
اما دلیل اصلی سرباززدنِ ما از درگیرشدن با آن مغاک ضرورتاً تنبلی ذهنی نیست. بیشتر اوقات دلیل آن صرفاً ترس است، چراکه بنا به گفتۀ نیچه، اگر به‌جد در مغاکی چشم بدوزی، مغاک نیز در تو چشم خواهد گشود.
داستایفسکی -همان سوسیالیست، زندانی سیاسی، معتاد قمار، صرعی، اندیشمند واپس‌گرا و هنرمند ژرف‌بین- در آن مغاک بسیار خیره ماند و گواهی او دراین‌باره گیرا و تأثیرگذار است. او در روزنوشت یک نویسنده۳ اعتراف می‌کند که اشاره به این نکته واضح و روشن است که «شر در ژرفای وجود انسان‌ها نهفته است، ژرف‌تر از آن چیزی که درمانگران سوسیالیست ما می‌پندارند.
هیچ ساختار اجتماعی‌ شر را از میان برنمی‌دارد. نفس انسانی همان‌گونه باقی خواهد ماند که همواره بوده است. ناهنجاری و گناه بسیار کم شناخته شده و چنان بر علم پوشیده مانده و چنان نامعین و رازآلود است که دراین‌باره نه هیچ طبیب یا داور نهایی‌ در کار است و نه می‌تواند در کار باشد».
وقتی الگوی کاملاً عقلانی ناکام می‌ماند، ناکامی‌اش بسیار دیدنی است…..
چیزی که ظاهراً پشتیبانی از ترامپ را به بار نشاند، تیره و تارتر و پیچیده‌تر بود: دل. آنچه به این رویداد معنای خاص می‌بخشد ضرروتاً جنبۀ سیاسی آن نیست (اگرچه همین جنبه نیز اهمیت کمی ندارد)، بلکه این واقعیت است که ما برای درک آن آمادگی چندانی در خود نمی‌یابیم.
در نتیجۀ روش ناشیانۀ ما در تصوری که از خود داریم، آمادۀ هضم این رخداد نبودیم. شاید ناکامی ما در تصور یک وضع تابه‌حال تحقیرآمیزتر از این نبوده باشد.
دست و پنجه نرم کردن با مغاک انسانی قبلاً در قلمرو دین قرار داشت، اما از زمانی که خدا مرد، ما واقعاً نتوانسته‌ایم جایگزینی برای آن بیابیم. اما نادیده‌گرفتن مشکل و چشم‌دوختن به جای دیگر نیز از گزینه‌های ما نیست. انسان‌ها تنها تا آنجا می‌توانند خود را بازسازی کنند که بتوانند ژرفای کامل مغاک انسانی را طرح و ترسیم کنند.
اگر ما راهی برای تبیین کل سوژۀ انسانی نیابیم، بی‌آنکه به خودستایی و خودفریبی دچار شویم، به دور گرفتار خواهیم شد و ناتوان خواهیم بود از فائق‌آمدن بر عقلانیتِ غفلت‌زایی که در حال حاضر ما را به بند کشیده.
پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب در تاریخ ۲۷ مارچ ۲۰۱۷ با عنوان «Our Delight in Destruction» در وب‌سایت نیویورک تایمز منتشر شده است.

• کاستیکا براداتان (Costica Bradatan) استاد علوم انسانی در دانشگاه صنعتی تگزاس و محقق دانشگاه کوئینز استرالیاست. همچنین سردبیری بخش مطالعات تطبیقی و دینی لس‌آنجلس ریویو آو بوکز را بر عهده دارد. او بیش از ده کتاب نوشته یا جمع‌آوری کرده که جان دادن در راه ایده‌ها: حیات پرمخاطرۀ فیلسوفان (Dying for Ideas: The Dangerous Lives of the Philosophers) از جملۀ آن‌هاست.

Related Articles

Back to top button