باجوا در کابل؛ معادله صلح به کدام جهت میرود
بر پایه این پیشفرض مبتنی بر واقعیت است که سفر جنرال باجوا به کابل و نشخوار دوباره حسن نیت رسمی و رسانهای پاکستان در قبال صلح و امنیت افغانستان، نباید موجب غفلت دولتمردان ما از خطرات همدستی اسلامآباد ـ واشنگتن برای هموارسازی راه سلطه پاکستان بر افغانستان از طریق گروه طالبان شود.
جنرال قمر جاوید باجوا فرمانده ستاد مشترک ارتش پاکستان، روز سه شنبه ۲۰ جوزا وارد کابل شد و با رییس جمهور غنی و مقامهای دیگر، دیدار و درباره روند صلح و حمایت پاکستان از این روند، گفتوگو کرد.
زلمی خلیلزاد نماینده امریکا برای صلح افغانستان نیز در دور تازه سفرهایش، به اسلامآباد رفت و با مقامهای پاکستانی درباره روند صلح افغانستان گفتوگو کرد.
سفر باجوا به کابل، به نوعی مکمِّل سفر دورهای خلیلزاد به دوحه، اسلامآباد و کابل است و در جهت بسط سلطه پاکستان از طریق طالبان بر افغانستان ارزیابی میشود.
افغانستان در چهل سال گذشته، تیول مداخلهگری موسع پاکستان بوده است. در این مدت، ارتش و سازمان استخباراتی این کشور (آی. اس. آی) تمامقد در کار دخالت در افغانستان بوده و از طالبان نیز به عنوان اهرم فشاری علیه کابل بهره برده است. به بیان دیگر، طالبان از همان آغاز، حکم لشکر پیادهنظام پاکستان برای نفوذ مستقیم در افغانستان را داشت و هماکنون نیز به مثابت ابزاری در خدمت اهداف استراتژیک این کشور در افغانستان عمل میکند. بر پایه همین واقعیت است که در افغانستان، هم جنگ و هم صلحی که پای پاکستان در آن دخیل باشد، به یک اندازه برای امنیت و استقلال ملی کشور، خطرناک و زیانبار است.
آنچه برای پاکستان مهم است، وجود حکومتی گوش به فرمان اسلامآباد در کابل است، بدون آن که توفیری و تفاوتی در رسیدن به این هدف از طریق صلح یا از مجرای جنگ وجود داشته باشد. بنابراین پروژه جاری صلح نیز اگرچه در ظاهر توسط زلمی خلیلزاد به نمایندگی از امریکا پیش برده میشود، اما در جهت اهداف دیرینه پاکستان برای سلطه استراتژيک بر افغانستان ارزیابی میشود.
این مهم از آن جهت قابل تأمل است که امضای توافقنامه صلح خلیلزاد با طالبان در دهم حوت سال گذشته در قطر، بیش از آن که به استقرار امنیت و آرامش در قلمرو این آب و خاک مدد برساند، اسلامآباد را به هدف راهبردی سلطه بر گلوگاههای نفوذ مستقیم در افغانستان، نزدیکتر ساخت. این بدان روی است که نتیجه نهایی اجرایی شدن آن توافقنامه بر اساس مهندسی صورتگرفته در دوحه و اسلامآباد، بازگشت طالبان به قدرت و فروپاشی همه ساختارهای نهادین به دستآمده در بیست سال گذشته برای افغانستان است.
نگریستن از این منظر به جایگاه پاکستان در معادلات جنگ و صلح افغانستان، این حقیقت را آشکار میکند که جنگ و صلح جاری در افغانستان، دو پروژه با یک ماهیت است؛ زیرا هم جنگ چهلساله و هم صلح به ظاهر در حال تولد، بستر تسلط استراتژیک همسایه جنوبی افغانستان را بر تمامی شریانهای حیاتی کشور فراهم میسازد.
خوشبختانه چنین هدفی از دید مقامات کابل نیز پنهان نمانده و پیششرطی که آقای رییس جمهور، دقیقاً دو روز بعد از امضای توافقنامه صلح امریکا و طالبان، مبنی بر قطع ارتباط طالبان با پاکستان مطرح کرد، معطوف به درک همین واقعیت بود که هم جنگ چهلساله افغانستان پاکستانی است و هم صلحی که خلیلزاد و اسلامآباد در پی تحقق آن هستند، پاکستانی و ناسازگار با منافع ملی افغانستان است. بنابراین، طالبان اگر به راستی اهلیت و استقلال گفتوگو برای صلح را دارد، باید در قالب یک جریان بومی و ملی مستقل و غیر وابسته به دستگاههای سیاسی ـ استخباراتی بیرونی عرض اندام کند و زمینه را برای یافتن یک زبان مشترک میان خود و دولت افغانستان هموار سازد تا اگر مذاکرهای هم صورت میگیرد، مبتنی بر خطوط سرخ منافع ملی کشور باشد.
بر پایه این پیشفرض مبتنی بر واقعیت است که سفر جنرال باجوا به کابل و نشخوار دوباره حسن نیت رسمی و رسانهای پاکستان در قبال صلح و امنیت افغانستان، نباید موجب غفلت دولتمردان ما از خطرات همدستی اسلامآباد ـ واشنگتن برای هموارسازی راه سلطه پاکستان بر افغانستان از طریق گروه طالبان شود.