بحران اوکراین، چرا پوتین در حال مذاکره با غرب در سایه تهدید نظامی است؟
آیا غرب باید هشدارهای مکرر پوتین در مورد نگرانیهای مشروع روسیه را که از کنفرانس مونیخ در سال ۲۰۰۷ به بعد بیان کرده است، نادیده میگرفت؟ آیا بوش باید برای پیشبرد دفاع موشکی در پولند معاهده با روسیه را پاره میکرد؟
فیلمنامه بحران اوکراین بارها در هالیوود نوشته شده است، اما موفقیت آمیزترین آنها در فرانچایز جنگ ستارگان بوده است. دارث ویدر در این درام مردی است که احساس امنیت نمیکند. او مهمانانش را گاهی چهار ساعت یا بیشتر در انتظار نگه میدارد و برای افزایش قد طبیعی خود کفشهای خاصی میپوشد. مانند بسیاری از افراد ۶۹ ساله دیگر، ولادیمیر پوتین رییس جمهور روسیه از درد کمر رنج میبرد، با این حال، دوست دارد خود را به عنوان یک فرد اکشن در چهرههای مختلف از جمله غواص، خلبان جت، سوارکار و… نشان دهد.
رابطه بین روسها و اوکراینیها درهم تنیده است و سابقهای طولانی دارد، مانند روابط بین انگلیسیها و اسکاتلندی ها. پوتین کوته فکر است و یک بار یک روزنامه نگار سابق تایمز را با رئیس سابق ام آی سیکس اشتباه گرفت. او گفته است که اوکراین وجود ندارد و استقلال طلبان را به عنوان فاشیستهای دوران نازی رد میکند.
در مقابل ستاره مرگ، لوک اسکای واکرهای خوش دست این دنیا به طرز ناامیدکنندهای به لحاظ تعداد و اسلحه پیشی گرفته اند. نیروهای ناتو با این ملت ارتباط دارند، اما فاصله ایمن را حفظ میکند. آنها برای کشوری آزاد از سلطه روسیه میجنگند.
برای تداوم این روایت که درگیری در اوکراین را میتوان به نبرد همیشگی بین خودکامگی شرقی و دموکراسی غربی خلاصه کرد، شما نیز باید به ارتش اسطوره سازان بپیوندید. رابطه بین روسها و اوکراینیها درهم تنیده است و سابقهای طولانی دارد، مانند روابط بین انگلیسیها و اسکاتلندی ها.
یک افسانه بیهوده: در جنگ فالکلند یا جبل الطارق چه اتفاقی افتاد؟ در هر یک، بریتانیا موظف بود از کسانی که قومیت بریتانیایی داشتند، محافظت کند. کسانی که هویت شان در معرض خطر قرار داشت. پس چگونه این حق که صدها سال توسط بریتانیا در مورد جبل الطارق اعمال میشد، وقتی اقدامات مشابهی توسط روسیه برای محافظت از حقوق میلیونها نفر با قومیت روس که فراتر از مرزهای آن زندگی میکنند، انجام میشد، از بین رفت؟
شاخصهای دیگری وجود دارد که نشان میدهد همه چیز کاملاً آنطور که در اوکراین به نظر میرسد، نیست. دیدگاه پوتین مبنی بر اینکه روسها و اوکراینیها یک ملت هستند و اوکراین کشور جداگانهای نیست، به خاستگاه او در کا گ ب نسبت داده میشود. به هر حال، او فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را بزرگترین فاجعه جئوپلیتیک قرن بیستم خواند.
در اینجا حقیقت دیگری نهفته است که به راحتی پنهان شده است. وقتی الکساندر سولژنیتسین، به عنوان بزرگترین وقایع نگار زنده سیستم گولاگ شوروی، به سرزمین مادری خود بازگشت، معلوم شد که یک ناسیونالیست روسی است که دیدگاههایی در مورد عدم وجود اوکراین دارد. او علیه جورج بوش رییسجمهور سابق ایالات متحده، به دلیل گرفتار شدن در چیزی که او آن را «افسانهای بیمعنی» در تاریخ اوکراین میخواند، فتنهای شدید به راه انداخت.
یکی از سرچشمههای ناسیونالیزم اوکراینی هولودومور بود، قحطی سالهای ۱۹۳۲-۱۹۳۳ که در آن میلیونها نفر از گرسنگی در دوران استالین جان باختند. سولژنیتسین، مورخ برجسته سرکوب شوروی گفت که قحطی میلیونها نفر را در سراسر اتحاد جماهیر شوروی گرفتار کرد و بسیاری از کمونیستهایی که آن را سازماندهی کردند، در واقع اوکراینی بودند.
این فریاد تحریکآمیز درباره نسلکشی، در اوکراین معاصر به بالاترین سطح دولتی ارتقا یافته است. سولژنیتسین پرسید: آیا این بدان معناست که آنها حتی با شعبده بازیهای عجولانه خود از تبلیغاتچیان بلشویک پیشی گرفته اند؟
در واقع او و پوتین رفیق شدند. پوتین به بزرگترین مخالف شوروی اجازه داد در خانهای در خارج از مسکو مستقر شود و به او جایزهای داد تا دستاوردهای ادبی او را به رسمیت بشناسد. به نظر میرسد که ناسیونالیزم روسی قویتر از رونشیزم شوروی است که به پوتین نسبت داده میشود.
ترکیبی ظریف: اختلاف پوتین با غرب بر سر اوکراین حداقل به سه دهه پیش بر میگردد، به دهه ۱۹۹۰ زمانی که من در مسکو خبرنگار بودم و به تمام نقاط اوکراین سفر کردم. در آن زمان، روسیه تحت کنترل بوریس یلتسین به اوکراین پشت کرده بود، همانطور که در واقع به بیشتر کشورهای حیاط خلوت خود پشت کرده بود. مسکو در آن زمان بیشتر به روابط خود با امریکا و آلمان علاقمند بود.
به نوبه خود، اوکراینی که من میشناختم یک ترکیب ظریف بود. شرق عمدتاً روسی زبان بود، اما به هیچ وجه کاملاً طرفدار روسیه نبود. احساس طرفداری از روسیه در منطقه دونباس از نظر شدت با افکار عمومی خارکیف در شمال شرق متفاوت بود. این یک تصمیم آگاهانه برای بازنویسی تاریخ اوکراین مدرن به عنوان مبارزه مداوم علیه سلطه روسیه است.
طرفداران روسیه بارها از وجود مرز بین مسکو و کییف ابراز حیرت کردند. در خود کییف، برای خانوادهها غیرمعمول نبود که شکاف زبانی بین روسیه و اوکراین ایجاد کنند. صلح در حالی بین مسکو و کییف برقرار بود که جنگها در سراسر اتحاد جماهیر شوروی سابق شامل گرجستان، ترانس نیستریا، آبخازیا، قره باغ کوهستانی و به ویژه چچن شعله ور شد.
قساوت و تجدیدنظرطلبی: در اولین روز اشغال نازیها در لویو، یکی از شاخههای سازمان ملیگرایان اوکراینی اعلام کرد که کشور مستقل اوکراین را احیا میکند. حدود ۶ هزار یهودی در دو قتل عام از جون تا جولای ۱۹۴۱ کشته شدند. لوو گتو برای اسکان ۱۲۰ هزار یهودی تأسیس شد که بسیاری از آنها به اردوگاه کار اجباری بلزک فرستاده شدند. یکی از افسران رابط سابق ارتش بریتانیا به من گفت: زمانی که افراد از اردوگاههای مرگ در آن منطقه آزاد شدند، از اینکه دیدند محافظان اوکراینی هستند، شگفت زده شدند. نقش لوویان در این جنایات به شدت مورد بحث است و تجدید نظرطلبی زیادی رخ داده است. برخی از این قتلها به باندهای ملیگرایان اوکراینی نسبت داده میشد، اما لوویها نیز یهودیان را از تیررس دشمنان دور میکردند. حقیقت هرچه که باشد، ارتقای رهبران آن دوران یعنی استپان باندرا و رومن شوخویچ به مقام قهرمانان ملی، همانطور که جنبش ملیگرای اوکراین انجام داده است، به عنوان عمدهترین اقدامات مدرن انکار هولوکاست است. مهم اینکه، دهها هزار پولندی و یهودی به دست این گروهها جان باختند. اینکه اوکراین رییسجمهوری یهودی دارد نیز چیزی را عوض نمیکند. این یک تصمیم آگاهانه برای بازنویسی تاریخ اوکراین مدرن به عنوان مبارزه مداوم علیه سلطه روسیه است.
علت و معلول: اکنون هر اتفاقی بیفتد، روسیه اوکراین را از دست داده است. تهدید تهاجم به تنهایی احتمالاً اکثر اوکراینیها را وادار کرده است که از درخواست این کشور برای پیوستن به ناتو حمایت کنند. اگر، همانطور که من گمان میکنم، تمام چیزی که پوتین در حال حاضر میخواهد این باشد که امریکا و اروپا را مجبور به مذاکره درباره یک پیمان امنیتی جدید کند، پوتین به جنگهای پاک و سریع به همان اندازه که ایالات متحده تمایل دارد، متمایل است. اما تهاجم روسیه هیچکدام از این دو ویژگی را نخواهد داشت. او در حال انجام مذاکرات از طریق تهدید است.
پس از دههها نادیده گرفته شدن مسکو توسط روسای جمهور متوالی ایالات متحده، چیزی به نام علت و معلول در روابط بینالملل در اینجا میتواند به روشن کردن موضوع کمک کند. امریکا و روسیه برای نشان دادن آنچه که دارند به طرف دیگر دست به کار شده اند. پوتین هیچ تلاشی برای پنهان کردن پرتابکنندههای موشک انجام نمیدهد، کاری که معمولاً برای چنین داراییهای آسیبپذیری انجام نمیشود.
امریکاییها از طریق رسانههای اجتماعی، انتقال تسلیحات به دولت کییف را برجسته میکنند و عکسهایی از هواپیماها، سلاحها و تجهیزات را انتشار میدهند. ایالات متحده همچنین با ارسال موشکهای استینگر تهدید کرده است که حضور نظامی روسیه در اوکراین را به افغانستانی دیگر تبدیل خواهد کرد. این به نظر من رفتار معمولی قبل از جنگ نیست. پوتین فردی ریسک پذیر نیست. او تلاشهای خارق العادهای انجام میدهد تا محیطی را که در آن عمل میکند، آماده کند. حمله به مناطق مسکونی با تانک مملو از خطر است و من فکر نمیکنم پوتین این روش را انتخاب کند.
اما اگر من اشتباه کنم و تانکها واقعاً به داخل اوکراین بروند، از خود باید بپرسید که آیا این وضعیت اجتنابناپذیر بود و و راه حلی وجود نداشت. آیا توسعه شرقی ناتو عاقلانه بود، در حالی که تنها کاری که انجام داده این است که رویارویی را به سمت شرق برده است؟ آیا این امر دموکراسی را تقویت کرد یا جنگ داخلی را برانگیخت؟
آیا غرب باید هشدارهای مکرر پوتین در مورد نگرانیهای مشروع روسیه را که از کنفرانس مونیخ در سال ۲۰۰۷ به بعد بیان کرده است، نادیده میگرفت؟ آیا بوش باید برای پیشبرد دفاع موشکی در پولند معاهده با روسیه را پاره میکرد؟ آیا اوکراین میتوانست از ویران شدن توسط نیروهای رقیب ناسیونالیزم روسی و اوکراینی بگریزد و صاحب سرزمین خود باشد؟ واقعیت این است که جنگ و تجزیه طلبی مطلقاً اجتناب ناپذیر نبود.
زمانی اقتصاد اوکراین و پولند تقریباً در یک سطح با یکدیگر قرار داشت. در حال حاضر تولید ناخالص داخلی پولند به طور قابل توجهی بیشتر از اوکراین است. حال این سوال مطرح میشود که آیا ورود اوکراین به اردوگاه غرب زندگی اوکراینیها را غنی کرده است؟ یکی از راههای برون رفت از این بحران و تنها حرف معقولی که توسط کسی گفته شده است، پیشنهاد سفیر اوکراین در بریتانیا بود، مبنی بر این که کشورش میتواند از تلاش خود برای پیوستن به ناتو صرفنظر کند. او به سرعت مجبور شد این ایده را کنار بگذارد.