آخرین اخبارافغانستانفرهنگ و دانش

تا این تسلسل غم و کشتار بس شود…

جمعی دگر نمانده كه پرپرنمانده است
شانه به شانه مانده ولی سر نمانده است
گوری است از پدر همه را قورت می‌دهد
خواهر نمانده است و برادر نمانده است
در كشوری كه یكسره دل بود در زمین
امروز نیم دال دلاور نمانده است
میهن برای ما همه گوری است از پدر
در آن به غیر خاك مكدر نمانده است
خنجر گرفته‌ایم به اجساد همدیگر
از ما به جز جنازه كه دیگر نمانده است
از قصه‌های رنگی تاریخ دورمان
غیر از دروغ‌های مكرر نمانده است
در حس انتقام همه گور می‌شویم
یك مرد در تمامی كشور نمانده است
مردان ما بهانه مردن گرفته‌اند
زن‌های ما سلاح به گردن گرفته‌اند
تیغند و زخم‌های جگر می‌برند شان
برده فروش‌های عرب می‌خرند شان
گل می‌دهیم و در عوضش برگ می‌خریم
حج می‌رویم و جایزه‌اش مرگ می‌خریم
تقویم درد اگرچه به نام هزاره است
میرزاولنگ زخم جذام هزاره است
هر روز خون اگر چه سرازیر می‌شود
این زخم سال‌هاست كه تكثیر می‌شود
زابل، هرات، کندز، بهسود، قندهار
هر روز بر جنازه یك شهر سوگوار
بهتان جرم‌های چه را باز می‌دهیم
تاوان جرم‌های كه را باز می‌دهیم
ناخواسته تولد در جنگ جرم ماست
یا جستجوی دانش و فرهنگ جرم ماست؟
این كركسان ناكس تقدیری از كجاست؟
این گرگ‌های تازه كشمیری از كجاست؟
اینان كه نیم‌خورده سگ‌های شامی‌اند
اینان نه شیعه‌اند نه سنی، حرامی‌اند
انساب‌شان به تیره ناپاك می رسد
رگ‌های‌شان به گردن ضحاك می‌رسد
اهلی به هیچ قاعده خیر و شر نی‌ اند
جز من قتل مباد كه جز من كفر نی اند
باید كه دست از بدن‌شان قلم شود
باید كه بند بند تن‌شان قلم شود
در قطعه قطعه كردن‌شان جای جوش نیست
افسانه حقوق بشر بار دوش نیست
ای كشور فروخته! شور و شرت كجاست
ای سرزمین سوخته آهنگرت كجاست؟
تا كی یكی یكی همه مان خاك می‌شویم
تا كی اسیر طعمه ضحاك می‌شویم؟
یك یك به گور خویش رثا خوان شكسته‌ایم
از نیمروز تا به بدخشان شكسته‌ایم
یك ملتیم و یك تن ما كم نمی‌شود
سرهای ما بریزد اگر خم نمی‌شویم
از قندهار تا به مزار ایستاده‌ایم
كله منار كله منار ایستاده‌ایم
با هم به كین خویش سفر می‌كنیم ما
با هم لباس جنگ به بر می‌كنیم ما
تا این تسلسل غم و كشتار بس شود
تا آخرین نشانه این فتنه بس شود
شعري از سيد رضا محمدي                                                                                             

Related Articles

Back to top button