تنها بهشت نه، جهنم نیز زیر پای مادران است!
به یاد بیاورید آن مثال مشهور را که میگوید «بهشت زیر قدم مادران است». به نظر بنده این موضوع بسیار به زندگی زمینی ما ربط دارد به این معنی که رابطه مادر میتواند این زندگی را برای فرزند بهشت يا جهنم بسازد. مشکل اصلی این جوانان یکسان برخورد نشدن با آنها توسط مادرشان به صورت آگاهانه یا ناآگانه است که در بزرگسالی موجب روانپریشی و تنش در رابطه اجتماعی آنها میشود
اعتماد به نفس پایین در جوانان ناشی از چه چیزی است، دوران کودکی و خانواده چه تاثیری در ساختن اعتماد به نفس در جوانان دارد. چه راه حلهایی برای بالابردن اعتماد به نفس در جوانان وجود دارد؟ اینها مبحث مصاحبه امروز خبرگزاری دید با اسدالله ضیاء محقق و رواندرمانگر است. وی در این مصاحبه توضیح داده است که دوران کودکی و خانواده در فرایند اعتماد به نفسسازی چه تاثیری دارد و چگونه میشود اعتماد به نفس خود را بالا برد.
خبرگزاری دید: نخست از اعتماد به نفس بگویید، اعتماد به نفس چیست؟
اسدالله ضیا: آگاهی و اطمینان از توانایی خود حسی را به آدمی میدهد که ما باور داشته باشیم بر خود، بدین ترتیب اعتماد به نفس یک «احساس» است. مثلا اگر از لحاظ عقلانی و منطقی بگوییم که «من بر خود باور دارم»؛ این به معنی اعتماد به نفس نیست. زیرا اعتماد به نفس یک حس درونی است که ما را از درون برای انجام یک کار حمایت میکند.
دید: اعتماد به نفس پایین در جوانان ناشی از چه چیزی است؟
ضیا: یکی از عوامل مهم در این که جوانان ما اعتماد به نفس کافی نسبت به خودشان ندارند؛ فرهنگ ما است. فرهنگ ما طوری ترتیب شده که ما ناخواسته جوانان مان را با یک اعتماد به نفس پایین تربیت میکنیم. مثلا: بزرگان اکثراً در تلاش آن هستند که با دست خود و به تنهایی یک کار را انجام دهند و برای کودکان، نوجوانان و جوانان فرصت ندهند. این نوع فرصت ندادن جنبههای مختلفى چون؛ سخن گفتن، ابراز نظر و حق انتخاب دارد. در چنین زمانى جوانان در فرهنگی بزرگ میشوند که برای آنها مسئولیت و حق ابراز نظر و یا انتخاب داده نمیشود. بدین ترتیب چنان که گفتم آن احساس (اعتماد به نفس) نطفهگذاری نمیشود و اگر هم شود رشد نمیکند و ضعیف باقی میماند.
دید: در این مورد نقش خانواده را چگونه ارزیابی میکنید، خانواده چه نقشی در پرورش این احساس دارد؟
ضیا: چنان که گفتم نداشتن حق انتخاب، حق ابراز سخن، قایل نشدن مسئولیت برای کودکان و نوجوانان و عدم توانایی در مسئول به بار آوردن آنها در خانواده، باعث آن میشود که این احساس رشد نکرده و فرد مورد نظر در جوانی افق تواناییهای خود را محدود ببیند. اما این قضیه به همینجا خلاصه نمیشود این مسئله در بطن فرهنگ ما وجود دارد. ما نمیتوانیم بر نسل آینده باورمندی به خود و اعتماد بر خویشتن را رشد بدهیم؛ زیرا فرهنگ ما در بافت خود به گونهای است که اعتماد به نفس و باور بر خویشتن را میکُشد. به طور مثال: چند فیصد از خانوادههای ما برای کودکان خویش متناسب با سناش برنامهریزی برای بازیکردن دارند؟ آیا کودکان در نوع بازی خود و اسباببازیهایی که برایش خریده میشود دخیل هستند و نظر دارند؟ یا همینطور در غذا خوردن، لباس پوشیدن و… صاحب صلاحیت هستند؟ نه. بیشترین تصمیم را به جای کودک خانواده او میگیرد و این موضوع باعث میشود که كودک زمینه فکر کردن را از دست بدهد. این موضوع باعث میشود که نطفه اعتماد به نفسسازی جا در جا کشته شود. همین اکنون خواننده مصاحبه امکان دارد برایش سئوال پیش بیایید که «بعضی از کودکان لجوج هستند، پس ما باید تصمیم بگیریم؛ زیرا آنها اشتباه میکنند و حرف شنو نیستند» در این مورد باید بگویم این ما هستیم که نتوانستیم در آن مرحله کودک مان را سالم رشد بدهیم. این ما هستیم که او را طوری تربیت کردیم که حرف شنو نباشد و در نهایت لجوج به بار بیاید.
دید: دوران کودکی چه تاثیری بر دوران جوانی و در نهایت شخصیت آینده فرد خواهد داشت؟
«زیگموند فروید» که او را پدر علم روانکاوی میدانند جملهای دارد که میگوید: «از تولد تا پنج سالگی پدر شخصیت بزرگ سالی است» یعنی ما در بزرگسالی شخصیتی داریم که پدر آن دوران کودکی است. بدین ترتیب کودکی اهمیت ویژهای دارد و میتواند از طریق «ناخودآگاه» بر تمام شخصیت بزرگسالی ما تاثیر بگذارد. در نظر بگیرید جوانی را که در میان دیگران همیشه وابسته به دیگران و پیرو است. این موضوع ناشی از مرحله مهم «بازی» در زمان کودکی اوست، به خصوص زمانی که این بازی جنبه دستجمعی را دارد در این جا است که کودکان شخصیت خود را در آن جا به تمثیل میگذارند. بعضی از کودکان کاملا وابسته هستند و بعضی دیگر نقش رهبر را بازی میکنند و مدیریت بازی را به دست میگیرند. وابسته بودن و یا رهبر بودن یک کودک؛ نتیجه برخورد و تربیتی است که خانواده و اطرافیاناش با او داشتهاند. مادر، اصلیترین نقش را در دوران کودکی بر عهده دارد، وقتی مادر نتواند به موقع به تر و خشک کردن فرزند خود و یا غذای او برسد و یا جنجال در محیط خانواده وجود داشته باشد؛ کودکی که بنا است بعد از یک سالگی شروع به شناختن اشیا و اطراف خود کند. میچسپد به آغوش مادر و اگر جایی هم برود به جای اینکه با دیگران رابطه برقرار کند، خود را در عقب مادر و پدر پنهان میکند. مادر باید فرهنگ حاکم بر جامعه را که میگوید: کودک خوب کودکی است که بازی نکند، شوخی نکند، چیزی نخواهد. بشکند. زیرا این نوع کودک در بزرگسالی تماماً اعتماد به نفس خود را از دست میدهد و همیشه وابسته دیگران باقی میماند.
دید: در نظر بگیرید که شخص مورد نظر نه در دوران کودکی و نه خانواده، نتوانست چنان که میباید تربیت شود اکنون که وی در دوران جوانی قرار دارد، چه راهحلی وجود دارد و چگونه میتواند برای خود اعتماد بنفس سازی کرده و اعتماد بر توانایی خویش را بالا ببرد؟
ضیا: در این مرحله شخص مورد نظر باید مطابق برنامههای دقیق که آزادیهای خود را بتواند تمثیل کند و روی دست بگیرد. مثلا در هنر، ورزش و در کُل مهارتهایی که جامعه برای آن ارزش قایل است. برای تغییر همیشه فرصت هست اما پایههای اصلی آن از زمان کودکی و نوجوانی باقی خواهد ماند ولی با برنامهریزی روپوش خواهد شد. مثل دیواری که رنگ شده و قابل شناسایی نیست که آیا پخته است یا خام. فرد مورد نظر باید در قدم اول به یک رواندرمانگر مراجعه کند و اگر رواندرمانگر در دسترس وی نبود او مهارتهایی را انتخاب کند که در جامعه به آن ارزش قایل باشند، سپس با یک برنامهریزی دقیق آن را عملی کند. هنگامی که برای اولین بار به آنچه با تمام قدرت زحمت کشیده رسید، این مرحله به مثابه مرحله نطفهگذاری حقیقی حس اعتماد به نفس خواهد بود و او را از درون برای به کار بستن تواناییهای دیگر خود تشویق خواهد کرد.
دید: جوانانی که برای مشاوره پیش شما میآیند، چه چیزی بیشتر آنها را پریشان کرده و یا از آن ناراض هستند؟
ضیا: بیشتر این جوانان از رابطههایشان شکایت دارند. در بیشتر اوقات در جلسههای متعدد، ما پی میبریم که مشکل آنها در اصل ناشی از رابطه با مادرشان است. نزدیک به ۸۰ ٪ این جوانان از ناحیه رابطه با مادر مشکل دارند. به یاد بیاورید آن مثال مشهور را که میگوید «بهشت زیر قدم مادران است». به نظر بنده این موضوع بسیار به زندگی زمینی ما ربط دارد به این معنی که رابطه مادر میتواند این زندگی را برای فرزند بهشت يا جهنم بسازد. مشکل اصلی این جوانان یکسان برخورد نشدن با آنها توسط مادرشان به صورت آگاهانه یا ناآگانه است که در بزرگسالی موجب روانپریشی و تنش در رابطه اجتماعی آنها میشود. همانطور که ویتامینها برای ما ضروری هست و در صورت کمبود آن در بزرگسالی ما دچار امراض مختلف از جمله شبکوری با کمبود ویتامین A، پوکی استخوان با کمبود ویتامین D و… میشویم. رابطه با مادر برای کودکان همانند نیاز به ویتامین، یک نیازمندی است که در صورت کمبود آن شخصیت بزرگ سالی ما دچار امراض و کمبودیهایی خواهد شد.
دید: به عنوان حرف آخر پیام خویش را با خوانندگان ما در میان بگذارید.
ضیا: در این جامعهای که من درک کردهام این مسئله که میخواهم بگویم نه حتی یک پیام که یک آرزو است و آن این است، تا که خانواده و نصاب تعلیمی ما اصلاح نشود، ما هیچ وقت از بزرگان این کشور که در سطوح پایین، متوسط و بالا قرار دارند نمیتوانیم انتظار رفتارهای غیر اختلالی را داشته باشیم.
پایان