تنوع فرهنگی؛ خط فاصل حنفیت با سلفیت
افراطیت و سلفیت، هویتهای محلی را بر نمیتابد و به نام «اسلام ناب» هویتتکواره را بر مردم تحمیل میکند. اقدامی که زمینهساز خشونت در جوامع چند قومی و چند فرهنگی میگردد.
چند وقتی است که فرزندانم در یکی از شاخههای مدرسه دینی خصوصی در شهر مزارشریف، مرکز ولایت بلخ در شمال افغانستان آموزش میبینند. دختر و پسرم هفت و شش ساله هستند. چند روز پیش وقتی به خانه آمدند متوجه شدم که همدیگر را با نامهای غیرآشنا صدا میکنند و وقتی علتش را پرسیدم، گفتند که استاد ما میگوید نامهای تان غیراسلامی است، باید تغییر کنند.
این مدرسه از مدارس تازهتاسیس در شهر مزارشریف است. باری در دیداری که با مدیران این مدرسه داشتم، شکایت داشتند که برخیها را ما را متهم به ترویج افراطیت و سلفیگری میکنند، در حالی که پیرو فقه احناف هستیم.
من اگرچه در آن دیدار کوشش کردم به صورت ضمنی و غیرمستقیم تفهیم کنم که یکی از خطهای فاصل میان سلفیت و حنفیت، نحوه نگاه این دو مکتب فقهی-کلامی به تنوع فرهنگی است، اما فکر میکنم نیاز است پژوهشگران دینی ما به این موضوع به صورت مفصل و جدی بپردازند. این نیاز از جایی حس میشود که هستند حلقات دینی بسیاری در افغانستان که با لباس مبدل و چهره معصومانه حنفیت، آموزههای افراطیت و سلفیت را تبلیغ میکنند. به باور من یکی از سنجهها و معیارها برای تفکیک حنفیت واقعی از سلفیت و افراطیت، همین نحوه نگاه شان به تنوع فرهنگی است.
تنوع فرهنگی در جهان اسلام
جهان اسلام، جهان متنوع و چندگونه است. آموزههای اسلامی، فرهنگ و عنعنات، از یک کشور تا کشور دیگر و از یک گوشه تا گوشه دیگر این جغرافیای پهناور تفاوت میکند. ابن بطوطه از معروفترین جهانگردان اسلام، وقتی به اکناف و اطراف این جغرافیای پهناور سفر میکند، از دیدن برخی رسوم و عنعنات شگفتزده میشود. مثلاً او در ایوالتان، در نزدیکیهای تیمبوکتو، با قاضی مسلمانی دوست میشود و حکایت میکند که «روزی پس از اذن دخول به خانه قاضی ایوالتان رفتم و دریافتم زنی جوان و فوقالعاده زیبا با اوست. وقتی آن زن را دیدم مردد شدم و خواستم که بازگردم، اما او به من خندید و هیچ شرمی نکرد. قاضی به من گفت:«چرا بر میگردی؟ این زن دوست من است.» من از رفتار شان حیرت کردم.»
همچنین ابن بطوطه حکایت مرد دیگری را بیان میکند که ابومحمد یندکان الموصوفی نام دارد. او باری به خانه ابن بطوطه در مراکش نیز آمده بوده است. وقتی ابن بطوطه در خانه او به دیدارش میرود، با رویدادی مواجه میشود که کاملاً بهتزدهاش میسازد: زنی را میبیند که بر نیمکتی با مردی اجنبی نشسته است.
به او گفتم:«این زن کیست؟» گفت:«همسرم است.» گفتم:«آن مرد با او چه نسبتی دارد؟» پاسخ داد:«دوست او است.»«آیا به این وضع تن میدهید، در حالی که در کشور ما زندگی کردهای و با شریعت آشنا شدهای؟» پاسخ داد:«معاشرت زنان با مردان در کشور ما مقبول و بخشی از حسن اخلاق است که نسبت به آن هیچ گمان بدی نمیرود. اینان مانند زنان کشور شما نیستند.» از آسانگیریاش در شگفت شدم. او را ترک کردم و دیگر به نزدش باز نگشنم. بارها از من دعوت کرد، اما نپذیرفتم.»
آنچه را این متن روایت میکند در حقیقت تفاوت نحوه زندگی، رسم و عنعنات در جهان اسلام است، در حالی که همه شان، علیرغم این تفاوتها، خود را مسلمان میدانستهاند. به هزارها تفاوت دیگری نیز از اینگونه در میان مسلمانان است.
تنوع فرهنگی و حنفیت
تا پیش از ظهور بنیادگرایی، تنوع فرهنگها و سبکهای زندگی در جهان اسلام یک امر پذیرفتهشده بود و جای برای مناقشه نداشت. و مذاهب اسلامی نیز کوشش میکردند با این امر کنار بیایند. یکی از این مذاهب، مذهب امام ابوحنیفه بود.
نحوه نگاه مذهب امام ابوحنیفه به تنوع فرهنگی را در هیچ جایی نمیتوان آشکارتر از نگاه این مذهب به مسئله زبان پیدا کرد.
در سالهایی که اوج استیلای اعراب بود و حتا گروههایی احادیث جعلی در مذمت زبان فارسی میساختند و آن را زبان اهل جهنم میخواندند، امام ابوحنیفه میآمد و هزار اتهام را به جان میخرید اما میگفت نمازخواندن به زبان فارسی روا است. دیگری میآمد و چند قدم پیشتر میگذاشت و زبان فارسی را زبان انبیا و اولیا میخواند. شاهرخ مسکوب مینویسد که وقتی امیر سید مظفر ابوصالح منصور بن نوح بن احمد بن اسماعیل میخواست تفسیر طبری را از عربی به فارسی ترجمه کند، از علمای ماوراءالنهر استفتاء کرد که آیا ترجمه قرآن به زبان فارسی درست است، یا خیر؟
در همین حال، جالب اینجا پاسخ علمای خراسان و ماوراءالنهر است که نشاندهنده نحوه نگاه شان به فرهنگهای ملی میباشد. علمای خراسان و ماوراءالنهر در پاسخ استفتای امیر فرمودند:«گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن کس را که تازی نداند. از قول خدای عزوجل که گفت:«و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه.» گفت: من هیچ پیغامبری نفرستادم مگر به زبان قوم او و آن زبانی کایشان بدانستند؛ از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیغامبر، همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی. و اول کسی که سخن گفت به زبان تازی، اسماعیل پیغامبر بود و پیغامبر ما از عرب بیرون آمد و این قرآن به زبان عرب بر او فرستادند. و این جا بدین ناحیت، زبان پارسی و ملوکان این جانب، ملوک عجماند.»
علمای ماوراءالنهر در این جوابیه روی چند چیز تاکید کردهاند:
۱. قدامت زبان فارسی؛
۲. قداست زبان فارسی، که زبان پیامبران خوانده شده است؛
۳. و اینکه مردم این ناحیه فارسیزبان هستند و دین را باید با زبان خودشان بیاموزند.
در پاسخ به علمای ماوراءالنهر چیزی که به صراحت روی آن انگشت گذاشته میشود، ضرورت سازگاری دین با فرهنگهای محلی است. یکی از عناصر مهم فرهنگ زبان است و وقتی آنها از جغرافیای فارسی و ضرورت ترجمه دین با این زبان یاد میکنند در واقع به ضرورت سازگاری دین با فرهنگهای محلی اشاره میکنند. جالب از همه در این پاسخ، استشهاد شان به آیه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» است. علمای ماوراءالنهر از این آیه، سازگاری دین با فرهنگهای محلی را استنباط میکنند که استنباط درخور توجه و زیرکانهای است. بنابراین، اگر شما میبینید که احناف افغانستان در درازای اینهمه اعصار و قرون با فرهنگهای ملی با تساهل و مدارا برخورد کردند و یا هیچ گاه نامهای ریشهدار در تاریخ این کشور را تکفیر ننمودند، یک امر تصادفی نیست، ریشه در طرز تفکر و نحوه نگاه این مکتب فقهی – کلامی به تنوع فرهنگی دارد.
فرهنگزدایی با بهانه «اسلام ناب»
اما با ظهور افراطیت، نخستین چیزی که مورد حمله قرار گرفت، همین تنوع فرهنگی بود. چند روز قبل با عالم افراطی که شنیده بود من هم مدرسه دینی خواندهام مواجه شدم. از من خواست که لحظاتی با همدیگر صحبت کنیم. شکوهها و گلایههای بسیاری از روشنفکران دینی و گروههای سکولار داشت مبنی بر اینکه چرا جمعیت اصلاح را یک گروه افراطی میخوانند، در حالی که این سازمان فقط علیه خرافات مبارزه میکند؟ منظور او هم از خرافات، رسوم و عنعناتی بود که قرنها است در میان مردم ما رایج است. او این رسوم و عنعنات را شرکآلود میخواند.
آری افراطیت، به تعبیر «اولیویه روا»، از چیزی به نام «اسلام ناب» صحبت میکند. «اسلام ناب» یعنی اسلام بدون فرهنگ و مبتنی بر قرائت حرفی از قرآن عظیمالشان. فرهنگها در چارچوب این اسلام به رسمیت شناخته نمیشود و سنتهای محلی به عنوان شرک و بدعت محکوم میگردد و تنوع و تعدد را نکوهش میکند. شما نمونهاش را در افغانستان در تحریم نوروز توسط جمعیت اصلاح مینگرید. سازمان جمعیت اصلاح سالها است که همزمان با فرارسیدن نوروز، از تمام تریبونهایش علیه بزرگداشت این مناسبت استفاده کرده و فتوای تحریمش را صادر مینمایند. و همچنان شما در سالیان اخیر شاهد فراگیرشدن عروسیهای اسلامی هستید که در این مناسبتها به جای رقص و موسیقی، علمای مذهبی سخنرانی میکنند.
اتفاقاً در این سالها شاهد پدیده دیگری که هستم جایگزینسازی واژة «الله» به جای «خدا» است که قبلاً در محاورات مردم ما بسیار کاربرد داشت. امروزه نزد گروههای افراطی اگر شما «خدا» بگویید «پیشانیتُرش» میکنند و با تلفظ غلیظ از شما میخواهند که «الله» بگویید. چند روز پیش وقتی فرزندانم از مدرسه برگشتند برایم گفتند که بنا بر فرمایش استاد شان باید نامهای شان را تغییر بدهم، این سخن مرا به یاد رویدادی انداخت که در یکی از کتابهای «اولیویه روا» خوانده بودم. اولویه روا میگوید که وقتی مسیحیان، اندلس را دوباره از نزد مسلمانان گرفتند، حمامهای عمومی آن شهر را نیز تخریب کردند. استدلال شان هم این بود که این بازمانده تمدن و فرهنگ مسلمانان است. و هکذا مواردی دیگر.
خواست افراطیت، ارائه اسلام استاندارد سازیشده و بدون فرهنگ است. اسلامی که هم قلمرو
زداییشده باشد و هم فرهنگزداییشده و در همه جهان به صورت یکسان صادر گردد.
افراطیت و سلفیت، هویتهای محلی را بر نمیتابد و به نام «اسلام ناب» هویتتکواره را بر مردم تحمیل میکند. اقدامی که زمینهساز خشونت در جوامع چند قومی و چند فرهنگی میگردد. چنین تجربهای قبلاً در هندوستان نیز شد که باعث درگیریهای مذهبی و دینی بسیاری گردید.
مثلاً تا پیش از رشد افراطیت در شبه قاره هند، مسلمانان بنگال نامهای هندو و برای اشاره به «خداوند» از واژگان مخصوص خود استفاده میکردند، اما پس از این رخداد نامهای اسلامی برگزیدند و از واژه «الله» استفاده کردند. و حتا کوشیدند ظاهر شان را نیز اسلامیسازی کنند و به جای لباسهای محلی، لباس عربی بر تن نمایند. بگذریم از اینکه حتا زبان هندی بر بنیاد تقسیمات مذهبی دارای دو الفبا شد: اردو و زبان هندی.
بر علمای احناف است که در برابر چنین استراتژی افراطگرایانه بایستند و پرده از رخ آنهایی که با لباس مبدل حنفیت، سلفیت را تبلیغ میکنند، بردارند.