توافق امریکا و طالبان؛ چگونه چالش را به فرصت تبدیل کنیم
اگر این اتحاد شکل بگیرد و ما بتوانیم از صف بندیهای بیولوژیک به ایدیولوژیک گذار کنیم و حول محور تجددخواهی و نظم جمهوری گردهم بیاییم، تا اندازهای توانستهایم این چالش را به فرصت تبدیل کنیم.
پنج سال قبل وقتی هنوز در محافل رسانهای کشور گفتوگوها بر سر عقد پیمان استراتژیک با ایالات متحده امریکا داغ بود، من مطلبی در یکی از رسانهها نوشتم و زیر عنوان «افغانستان در انتظار منجی موهوم» چاپ شد.
در آن زمان تعدادی چنان به ایالات متحده امریکا دل بسته بودند که تصور میکردند افغانستان منجی موعود خود را دریافته است.
جان حرفم در آن نوشته این بود که شیفتگی کذایی ما به ایالات متحده امریکا، برخاسته از ذهنیت قبیلهای ما است. نگرش قبیلهای به پدیدههای اجتماعی، نگرش جادویی است. در نگرش جادویی، نظم اجتماعی مثل قوانین طبیعی یک امر تغییر ناپذیر تلقی شده و عاملیت انسان انکار میشود. برای تغییر نظم اجتماعی، انسان قبیلهای چشم انتظار دخالت یک منجی مافوق طبیعی میباشد. این موجود مافوق طبیعی در فرهنگهای باستانی در قامت خدایگان تعریف میشد؛ چیزی که امروز در اشکال وابستگی روانی به ابرقدرتها و حمایت آن تبارز مییابد.
من در آن نوشته تصریح کرده بودم که شیفتگی تعدادی از ما به ایالات متحده امریکا نیز در همین قالب قابل تفسیر است. ما ایالات متحده امریکا را به چشم منجی موعودی مینگریم که آمده تا افغانستان را از شر هر چه ناملایمات است، رهایی بخشد. من در آن مقاله به صراحت پیشبینی کرده بودم که چنین انتظاری از ایالات متحده، یک انتظار پیشاسیاسی، غیرواقع بینانه، مبتنی بر ذهنیت قبیلهای و محکوم به شکست است. اکنون که امریکا موافقتنامه صلح با طالبان را امضا کرده و نظام جمهوری را در مبارزه با دهشتافکنی تنها گذاشته است، دیده میشود آنهایی که شیفته امریکا بودند نیز به بیهودگی چنین نگرشی پی بردهاند.
امضای موافقتنامه امریکا با طالبان نشان داد که این کشور، پس از ۱۹ سال حضور نظامی، به دنبال خروج آبرومندانه از افغانستان است. میخواهد به طولانیترین جنگ تاریخ خود نقطه پایان بگذارد و برود، حتا اگر این امر به قیمت بازگشت امارت طالبانی نیز تمام شود.
اکنون که چنین چیزی در حال اتفاق افتادن است و شیفتگان آمریکا را شوکه کرده، بهتر است انتظار آنهایی را نیز نقد کنیم که تصور میکنند با مصالحه امریکا با طالبان جنگ در افغانستان پایان خواهد یافت. چنین انتظاری نیز متاسفانه مبتنی بر یک فرضیه غلط و بیبنیاد است که تمام معضل کشور را در مداخلات خارجیها فرو میکاهد و بر بستر داخلی منازعات چشم میپوشد. این در حالی است که بستر اصلی جنگ را در افغانستان باید در کشاکش روستا و شهر، مناسبات تباری، افراطیت دینی و اقتصاد غارتی جستجو کرد. اینها متاسفانه مشکلاتی است که با رفتن خارجیها نه تنها حل نمیشود، بلکه تشدید هم خواهد شد. از همین جا است که من فکر میکنم کشمکش اصلی با خروج نیروهای خارجی از افغانستان آغاز خواهد شد. زیرا نیروهای خارجی تاکنون نقش پولیس را در افغانستان ایفا میکردند و نمیگذاشتند این کشور به وضعیت هابزی (جنگ همه علیه همه) برگردد.
با این همه، اگر بخواهیم چالش امروزی را به فرصت تبدیل کنیم و مانع تسلط دوباره امارت طالبانی شویم، من فکر میکنم بیش تر از یک راه نداریم و آن گذار از صف بندیهای بیولوژیک به ایدیولوژیک است.
در ۱۹ سال گذشته به قدر کافی بر خطوط گسل مثل قومیت، تبار و زبان تاکید کردیم که نتیجهاش متاسفانه ترویج نفرت پراکنی تباری و صدرنشینی افراطیت قومی بود و بس. فرصتهای بسیار خوبی نیز وجود داشت که نیروهای مترقی و خوشفکر همه اقوام گردهم آمده و بر محور ارزشهای نوین و نظم جمهوری متحد شوند. متاسفانه همه ما با دامنزدن به کشمکشهای قومی این فرصت ها را از دست دادیم.
اکنون، تنها مایه امیدواری این است که ترس از دشمن مشترک (امارت طالبانی)، نسل جوان و تجددخواه کشور را متحد ساخته و همه را در یک محور واحد به دفاع از نظم جمهوری بسیج کند. دشمن مشترک، عامل اتحاد است.
اگر این اتحاد شکل بگیرد و ما بتوانیم از صف بندیهای بیولوژیک به ایدیولوژیک گذار کنیم و حول محور تجددخواهی و نظم جمهوری گردهم بیاییم، تا اندازهای توانستهایم این چالش را به فرصت تبدیل کنیم.
آیا چنین اتفاقی خواهد افتاد؟