تیپشناسی رهبران ما، عبدالرشید دوستم
دوستم را در آن جلسه خودمانی فردی خیلی ساده و صمیمی و صریح و دلسوز یافتم. در عین که او رهبری «جنبش»(با آن قدرت) را داشت، دلش آکنده از محبت ملی بود و در حالی که بزرگترین قدرت نظامی را داشت با همه متواضعانه و خاکسار بر خورد میکرد.
قسمت دوم و پایانی
۳- بار دیگر «دوستم» را در اقامتگاهش در یکی از منازل رهایشی «کود و برق» مزارشریف دیدم. من، استاد محقق و حاج مصعب (سرلشکر آن روز حزب وحدت) و دوستم، رو در روی هم نشسته بودیم. بساط ملاقات ما روی محوطه چمن منزل گسترده شده بود. چهار چوکی ساده، رو به روی هم و چارتایی صحبتهایی باهم داشتیم.
دوستم تازه از کابل برگشته بود و از جنگهای کابل و قدرت شهید مزاری میگفت:« همی نام خدا باشه؛ چه قدرتی استاد مزاری داره؟ توپ و تانک و باجهخانه و عسکر و …»
حاج مصعب گفت:« هی قومندان صاحب! اونا بر حکوت میجنگند و مثل ما و شما غریبا نیستند…» از این سخن سنگین حاجی مصعب تکان خوردم. دیدم دوستم با تکان دادن سر حرف او را تایید کرد.
مصعب، در آن روزگار خیلی قدرتمند بود و با هرکه بود با صلابت برخورد میکرد. با دوستم و ارکان قدرت او هم رفیق بود. «دوستمیان» او را حاجی صایب «مذهب» میگفتند و از طریق او، امکانات زیادی به حزب وحدت میدادند.
یکبار دیگر هم، کار مصعب همه را شگفتزده کرده بود. او پس از شرکت در یک رژه نظامی و با یونیفرم جنرالی از زیر بیرق سهرنگ( پرچم افغانستان- هرچند در آن زمان هر تنظیم پرچم خود را داشت) رد نشده و گفته بود:« تا مادامی که ما در این بیرق شریک نشویم و نباشیم، از زیر آن رد نمیشوم.” همه از این بابت شگفتزده شده بودند.
دوستم را در آن جلسه خودمانی فردی خیلی ساده و صمیمی و صریح و دلسوز یافتم. در عین که او رهبری «جنبش»(با آن قدرت) را داشت، دلش آکنده از محبت ملی بود و در حالی که بزرگترین قدرت نظامی را داشت با همه متواضعانه و خاکسار بر خورد میکرد. سیاست او بر اساس دوستی و مشارکت همه اقوام و ملیتها و برقراری عدالت در این کشور بود و به آنچه میگفت (احساس می کردم) ایمان داشت. این همه دانستنیهای او بود که عملکردش در همه ساحات از صداقت او حکایت میکرد. تمام تجهیزات انبوه و عظیم و لوجستیکی و ترابری(ترانسپورتی) آن روز او در خدمت همه قرار داشت. تا آن روز شمال، (دیـپوی انواع سلاحهای هوایی، زمینی و ترابری و حمل و نقل) بود. طوری که مناطق دیگر هم این طور بود. دست کرم دوستم به روی همه باز بود.
هرگز فراموش نمیکنم که دوستم نقش پیشگام در به رسمیت شناختن مذهب جعفری را هم داشت.
کمیسیونی در همان اوائل پیروزی و تشکیل جنبش، تشکیل شده بود که مرامنامه جنبش ملی اسلامی را بنویسند. من و خانم عاقله فرزام فاطمی و مرحومه فایزه فلاح شیخزاده از سوی حزب وحدت نمایندگان این حزب در تهیه مرامنامه بودیم. از جریانهای دیگر هم نمایندگانی بودند. ما با منطق و تفاهم با اطراف دیگر، مذهب جعفری را برای نخستینبار در مرامنامه جنبش رسمی کردیم. ناگفته نماند که در سالهای اول پیروزی، جنبش یک ارگان عام شبه دولتی به شمار میرفت که همه احزاب در آن عضویت داشتند. و این جریان کلان، مذهب اهلالبیت را سالها قبل به رسمیت شناخته بود.
و این نخستین شاهکاری دوستم در تاریخ این کشور بود. ازآن پس، گفتمان به رسمیت شناختهشدن مذهب در دولت کابل هم به وجود آمد و کم-کم در زمان حامد کرزی عملی شد و هرکه آنرا به خود نسبت داد!
۴- آخرین بار وقتی دوستم را میدیدم که با قیافه آژنگین و تلخ و بغض آلود، دفتر یادبود شهید مزاری را امضا میکرد. در هنگامه تودیع و تشییع پیکر شهید دو دفتر سپید را برای بزرگان گذاشته بودیم که چیزی بنویسند، دوستم هم…
دو دفتری را که بعد ها مفقودالاثر کردند؟!
موحد بلخی